- عضویت
- 11/3/21
- ارسال ها
- 1,870
- امتیاز واکنش
- 19,815
- امتیاز
- 373
- سن
- 19
- محل سکونت
- ته قلب فاطیم:)❤️
- زمان حضور
- 76 روز 6 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
در يک جنگل بزرگ و سبز، توي غاري کوچک، خرس قرمز و مادر مهربانش زندگي ميکردند.
روزي خرس قرمز، تصميم گرفت براي اولين بار، تنهايي به بيرون از خانه برود و به دنبال غذا بگردد. او رو به مادرش کرد و پرسيد: «ميتوانم تنهايي بروم غذا پيدا کنم؟»
مادر کمي فکر کرد. او ميترسيد، پسرش چيزهايي پيدا کند و بخورد که يک خرس نبايد بخورد! اما براي اينکه خرس قرمز غذا پيدا کردن را ياد بگيرد، گفت: «برو پسرم. اما مواظب باش زياد از خانه دور نشوي و هر چيزي را نخوري!»
خرس قرمز که دوست داشت هر کاري را زود ياد بگيرد، خيلي خوشحال شد. مادرش را بـ*ـو*سيد و به بيرون از خانه دويد. چند قدمي از خانه دور شده بود که روي زمين چند دانه سيب سرخ درشت را ديد. دهانش آب افتاد. با سرعت سيبها را جمع کرد. پاي درخت نشست و يکي يکي ميوهها را خورد. بعد هم دور دهانش را پاک کرد و دوباره به راه افتاد.
خيلي نرفته بود که سر راهش بوتهاي پر از تمشکهاي آبدار و قرمز را ديد. باز هم دهانش آب افتاد. با عجله تمشکها را چيد و خورد. بعد از اين کار، دستهاي کوچکش را که از آب تمشک قرمز و چسبناک شده بود، حسابي ليسيد.
او دوباره به راه افتاد. کمي گذشت که زير درخت گردو رسيد. يک سنجاب پشمالوي قهوهاي را ديد که روي شاخهاي بلند نشسته بود و تند تند پوست محکم گردوها را با دندان تيزش ميشکست. دهان خرس قرمز، آب افتاد. با زحمت از درخت بالا رفت و گردوها را يکي يکي از روي شاخهها کند و با دندان پوست آنها را شکست و خورد.
منبع :تبیان
روزي خرس قرمز، تصميم گرفت براي اولين بار، تنهايي به بيرون از خانه برود و به دنبال غذا بگردد. او رو به مادرش کرد و پرسيد: «ميتوانم تنهايي بروم غذا پيدا کنم؟»
مادر کمي فکر کرد. او ميترسيد، پسرش چيزهايي پيدا کند و بخورد که يک خرس نبايد بخورد! اما براي اينکه خرس قرمز غذا پيدا کردن را ياد بگيرد، گفت: «برو پسرم. اما مواظب باش زياد از خانه دور نشوي و هر چيزي را نخوري!»
خرس قرمز که دوست داشت هر کاري را زود ياد بگيرد، خيلي خوشحال شد. مادرش را بـ*ـو*سيد و به بيرون از خانه دويد. چند قدمي از خانه دور شده بود که روي زمين چند دانه سيب سرخ درشت را ديد. دهانش آب افتاد. با سرعت سيبها را جمع کرد. پاي درخت نشست و يکي يکي ميوهها را خورد. بعد هم دور دهانش را پاک کرد و دوباره به راه افتاد.
خيلي نرفته بود که سر راهش بوتهاي پر از تمشکهاي آبدار و قرمز را ديد. باز هم دهانش آب افتاد. با عجله تمشکها را چيد و خورد. بعد از اين کار، دستهاي کوچکش را که از آب تمشک قرمز و چسبناک شده بود، حسابي ليسيد.
او دوباره به راه افتاد. کمي گذشت که زير درخت گردو رسيد. يک سنجاب پشمالوي قهوهاي را ديد که روي شاخهاي بلند نشسته بود و تند تند پوست محکم گردوها را با دندان تيزش ميشکست. دهان خرس قرمز، آب افتاد. با زحمت از درخت بالا رفت و گردوها را يکي يکي از روي شاخهها کند و با دندان پوست آنها را شکست و خورد.
منبع :تبیان
قصه خرس قرمز شکمو
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com