خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

محدثه موحدی

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/2/21
ارسال ها
409
امتیاز واکنش
2,746
امتیاز
228
سن
24
زمان حضور
19 روز 14 ساعت 6 دقیقه
ژانر رمان عاشقانه پلیسی نام رمان آبی بیکران
در اتاقم روی صندلی چوبی سفید رو به روی میز آرایشی ام نشسته بودم و مشغول فکر ک*ر*دن بودم فکر ک*ر*دن به آینده آینده ای نزدیک یا آینده ای دور نمیدانم شاید پر و بال ذهنم را زیادی خسته می کنم ولی دوست داشتم می توانستم از آینده ای که پیش رویم است خبر داشته باشم و بدانم قرار هست از چه پستی و بلندی هایی عبور کنم
با صدای مادرم که مدام صدا می کرد مهدیه جان دخترم مهدیه به خودم آمدم و بلند شدم و در اتاق را باز کردم و گفتگ جانم مامان چیزی شده؟ مادرم همان طور که مرا نگاه میکرد گفت دخترم لباس هایت را بپوش قراره بریم خونه ی عمه حانیه با گفتن باشه ای به اتاقم رفتم و شروع به پوشیدن لباس هایم کردم.

در فکر فرو رفتم قرار است با چه کسی رو به رو بشوم پسری که اکنون بیست و سه سال دارد و تازه از خارج برگشته است یعنی الان بعد از هفت سال حتما خیلی تفاوت کرده است پسر شیطون عمه حانیه شاید تغییر رفتار داده باشد شاید هم نه !
مانتوی سرمه ای و شال آبی روشن که تغریبا به سفیدی می زد با شلوار سفید تنم کردم و کفش های پاشنه سه سانتی سرمه ایم را هم به پا کردم و پس از برداشتن کیف هم رنگ کفشم و زدن کمی برق لــ*ب از اتاق خارج شدم و از پله ها پایین آمدم وروی مبل نشستم و دوباره به فکر فرو رفتم شاید آنا چیز هایی را بداند در مورد برادرش و شاید هم نه ! از این همه فکر و در گیری خسته شده بودم که مامان هم با تیپ کرم و شکلاتی از اتاقش خارج شد و از پله ها پایین آمد و گفت مثد ماه شدی دختر خوشگلم رنگ لباست با چشمات هم خوانی پیدا کرده و خیلی شیک و قشنگ به نظر می رسی گفتم مرسی مامان جونم خودتون هم که ماشاءالله خیلی خیلی شیک شدین خندید و گفت مرسی دختر مهربون مامان گونه ام را بـ*ـو*سید و گفت بریم مهدیه جان مهراد و پدرت خودشون قرار هست بیان و بیا با ماشین من بریم گفتم بریم و از در خارج شدیم و به سمت خانه ی عمه حرکت کردیم

توی راه کسی صحبتی نکرد بعد از بیست دقیقه به قلهک که محل زندگی عمه بود رسیدیم و چند دقیقه بعد هم رو به روی خانه ی عمه توقف کردیم و با تک بوقی که مادرم زد مش رضا که کار نگهبانی خانه ی عمه را به عهده داشت در را باز کرد و مامان ماشین را داخل حیات برد پیاده شدیم و به سمت ویلا راه افتادیم میدانستم عمه این مهمانی را برای آرسین که تازه از سفر برگشته بود گرفته است و همه را هم دعوت کرده است بعد از حال و احوال پرسی با عمه و آنا کنار آنا روی مبل نشستم و مشغول حر ف زدن شدیم


درخواست ▪ ■ تعـــیین ناظـــر رمـــان ■ ▪

 
  • تشکر
Reactions: Narín✿ و *RoRo*

~ROYA~

مدیر کل بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/7/20
ارسال ها
1,918
امتیاز واکنش
23,591
امتیاز
368
محل سکونت
~OVEN~
زمان حضور
104 روز 16 ساعت 52 دقیقه
ژانر رمان عاشقانه پلیسی نام رمان آبی بیکران
در اتاقم روی صندلی چوبی سفید رو به روی میز آرایشی ام نشسته بودم و مشغول فکر ک*ر*دن بودم فکر ک*ر*دن به آینده آینده ای نزدیک یا آینده ای دور نمیدانم شاید پر و بال ذهنم را زیادی خسته می کنم ولی دوست داشتم می توانستم از آینده ای که پیش رویم است خبر داشته باشم و بدانم قرار هست از چه پستی و بلندی هایی عبور کنم
با صدای مادرم که مدام صدا می کرد مهدیه جان دخترم مهدیه به خودم آمدم و بلند شدم و در اتاق را باز کردم و گفتگ جانم مامان چیزی شده؟ مادرم همان طور که مرا نگاه میکرد گفت دخترم لباس هایت را بپوش قراره بریم خونه ی عمه حانیه با گفتن باشه ای به اتاقم رفتم و شروع به پوشیدن لباس هایم کردم.

در فکر فرو رفتم قرار است با چه کسی رو به رو بشوم پسری که اکنون بیست و سه سال دارد و تازه از خارج برگشته است یعنی الان بعد از هفت سال حتما خیلی تفاوت کرده است پسر شیطون عمه حانیه شاید تغییر رفتار داده باشد شاید هم نه !
مانتوی سرمه ای و شال آبی روشن که تغریبا به سفیدی می زد با شلوار سفید تنم کردم و کفش های پاشنه سه سانتی سرمه ایم را هم به پا کردم و پس از برداشتن کیف هم رنگ کفشم و زدن کمی برق لــ*ب از اتاق خارج شدم و از پله ها پایین آمدم وروی مبل نشستم و دوباره به فکر فرو رفتم شاید آنا چیز هایی را بداند در مورد برادرش و شاید هم نه ! از این همه فکر و در گیری خسته شده بودم که مامان هم با تیپ کرم و شکلاتی از اتاقش خارج شد و از پله ها پایین آمد و گفت مثد ماه شدی دختر خوشگلم رنگ لباست با چشمات هم خوانی پیدا کرده و خیلی شیک و قشنگ به نظر می رسی گفتم مرسی مامان جونم خودتون هم که ماشاءالله خیلی خیلی شیک شدین خندید و گفت مرسی دختر مهربون مامان گونه ام را بـ*ـو*سید و گفت بریم مهدیه جان مهراد و پدرت خودشون قرار هست بیان و بیا با ماشین من بریم گفتم بریم و از در خارج شدیم و به سمت خانه ی عمه حرکت کردیم

توی راه کسی صحبتی نکرد بعد از بیست دقیقه به قلهک که محل زندگی عمه بود رسیدیم و چند دقیقه بعد هم رو به روی خانه ی عمه توقف کردیم و با تک بوقی که مادرم زد مش رضا که کار نگهبانی خانه ی عمه را به عهده داشت در را باز کرد و مامان ماشین را داخل حیات برد پیاده شدیم و به سمت ویلا راه افتادیم میدانستم عمه این مهمانی را برای آرسین که تازه از سفر برگشته بود گرفته است و همه را هم دعوت کرده است بعد از حال و احوال پرسی با عمه و آنا کنار آنا روی مبل نشستم و مشغول حر ف زدن شدیم
سلام وقت بخیر
ناظر شما : *RoRo*
منتظر گفتوگو از سوی ناظر باشید من رو هم اد کنید


درخواست ▪ ■ تعـــیین ناظـــر رمـــان ■ ▪

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Narín✿، LIDA_M، *RoRo* و یک کاربر دیگر

سیما

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/10/20
ارسال ها
6
امتیاز واکنش
164
امتیاز
98
سن
27
زمان حضور
2 روز 12 ساعت 54 دقیقه
نام رمان:زندگی سخت. ممکنه تغیر کند
ژانر:تخیلی فانتزی
نویسنده: سیما
خلاصه: دختر با خیال اسوده زندگی میکرد یکم ظاهرش عجیب بود ولیخوب عادت کرده بود تا اینکه یه روز یه پسر کوچولو پاش به خونه دختر داستان ما کشیده میشه زندگی دختر تغیر میکند


درخواست ▪ ■ تعـــیین ناظـــر رمـــان ■ ▪

 
  • تشکر
Reactions: *RoRo*، Narín✿، ~ROYA~ و 2 نفر دیگر

~ROYA~

مدیر کل بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/7/20
ارسال ها
1,918
امتیاز واکنش
23,591
امتیاز
368
محل سکونت
~OVEN~
زمان حضور
104 روز 16 ساعت 52 دقیقه
نام رمان:زندگی سخت. ممکنه تغیر کند
ژانر:تخیلی فانتزی
نویسنده: سیما
خلاصه: دختر با خیال اسوده زندگی میکرد یکم ظاهرش عجیب بود ولیخوب عادت کرده بود تا اینکه یه روز یه پسر کوچولو پاش به خونه دختر داستان ما کشیده میشه زندگی دختر تغیر میکند
سلام وق بخیر
ناظر شما: LIDA_M
منتظر گفتوگو از سوی ناظر باشید و Ryhwn رو هم اد کنید :گل:


درخواست ▪ ■ تعـــیین ناظـــر رمـــان ■ ▪

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: *RoRo*، Narín✿، LIDA_M و یک کاربر دیگر

Hanaaaaaaaaa

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/9/20
ارسال ها
15
امتیاز واکنش
156
امتیاز
98
زمان حضور
2 روز 17 ساعت 40 دقیقه
نام رمان: از آن من است
ژانر: عاشقانه اجتماعی
خلاصه :
: می رود،می رود تا صفحه جدیدی از زندگی اش را باز کند. اما نه قرار بر عاشق شدن نبود، بود؟ این عشق شیرین نمی تواند پایدار باشد. می تواند؟ آیا موفق به شکست دادن سختی های این عشق می‌شود؟ بهای این عشق چیست که انقدر گران است؟ توان پرداختش را دارد؟


درخواست ▪ ■ تعـــیین ناظـــر رمـــان ■ ▪

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: *RoRo*، Narín✿، ~ROYA~ و 3 نفر دیگر

~ROYA~

مدیر کل بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/7/20
ارسال ها
1,918
امتیاز واکنش
23,591
امتیاز
368
محل سکونت
~OVEN~
زمان حضور
104 روز 16 ساعت 52 دقیقه
نام رمان: از آن من است
ژانر: عاشقانه اجتماعی
خلاصه :
: می رود،می رود تا صفحه جدیدی از زندگی اش را باز کند. اما نه قرار بر عاشق شدن نبود، بود؟ این عشق شیرین نمی تواند پایدار باشد. می تواند؟ آیا موفق به شکست دادن سختی های این عشق می‌شود؟ بهای این عشق چیست که انقدر گران است؟ توان پرداختش را دارد؟
سلام وقت بخیر
ناظر شما : فاطمه بیابانی
منتظر گفتوگو از سوی ناظر باشیم
Ryhwn رو هم اد کنید


درخواست ▪ ■ تعـــیین ناظـــر رمـــان ■ ▪

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: *RoRo*، Narín✿، فاطمه بیابانی و یک کاربر دیگر

p_k

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
7/2/21
ارسال ها
3
امتیاز واکنش
14
امتیاز
73
سن
15
زمان حضور
17 ساعت 46 دقیقه
نام رمان:گاهی عشق اتفاق می افتد
ژانر: عاشقانه،اشرافی
خلاصه:
زندگی زیباست و زیبا تر میشود اگر آن را زیبا زندگی کنیم. اگر آن را با عشق زندگی کنیم.اگر قلبمان دور از بدی ها باشد، دور از نفرت ها و نزدیک به عشق.
عشق، عشق، عشق و عشق.


درخواست ▪ ■ تعـــیین ناظـــر رمـــان ■ ▪

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: *RoRo*، Narín✿، Whisper و 2 نفر دیگر

~ROYA~

مدیر کل بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/7/20
ارسال ها
1,918
امتیاز واکنش
23,591
امتیاز
368
محل سکونت
~OVEN~
زمان حضور
104 روز 16 ساعت 52 دقیقه
سلام وقت بخیر
ناظر شما : Armita.M
منتظر گفتوگو از سوی ناظر باشید
Ryhwn رو هم اد کنید
نام رمان:گاهی عشق اتفاق می افتد
ژانر: عاشقانه،اشرافی
خلاصه:
زندگی زیباست و زیبا تر میشود اگر آن را زیبا زندگی کنیم. اگر آن را با عشق زندگی کنیم.اگر قلبمان دور از بدی ها باشد، دور از نفرت ها و نزدیک به عشق.
عشق، عشق، عشق و عشق.


درخواست ▪ ■ تعـــیین ناظـــر رمـــان ■ ▪

 
  • عالی
  • تشکر
Reactions: *RoRo*، Narín✿ و Armita.M

katrin♡

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
7/2/21
ارسال ها
7
امتیاز واکنش
29
امتیاز
83
سن
18
زمان حضور
6 ساعت 59 دقیقه
سلام خسته نباشید، درخواست ناظر
نام رمان: دودکش سیاه
ژانر: عاشقانه، جنایی
خلاصه:
همیشه منتظر یک تلنگر در زندگی‌اش بود. اولین تلنگر موقعی بود که پدرش او را فروخت! دومین تلنگر رازی بود که فاش شد!
اما سومین تلنگر... هنوز پشت ابرها پنهان مانده است!


درخواست ▪ ■ تعـــیین ناظـــر رمـــان ■ ▪

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: *RoRo*، Whisper، Armita.M و یک کاربر دیگر

~ROYA~

مدیر کل بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/7/20
ارسال ها
1,918
امتیاز واکنش
23,591
امتیاز
368
محل سکونت
~OVEN~
زمان حضور
104 روز 16 ساعت 52 دقیقه
سلام خسته نباشید، درخواست ناظر
نام رمان: دودکش سیاه
ژانر: عاشقانه، جنایی
خلاصه:
همیشه منتظر یک تلنگر در زندگی‌اش بود. اولین تلنگر موقعی بود که پدرش او را فروخت! دومین تلنگر رازی بود که فاش شد!
اما سومین تلنگر... هنوز پشت ابرها پنهان مانده است!
سلام وقت بخیر
ناظر شما : دونه انار
منتظر گفتوگو از سوی ناظر باشید
Ryhwn رو هم اد کنید


درخواست ▪ ■ تعـــیین ناظـــر رمـــان ■ ▪

 
  • تشکر
Reactions: *RoRo*
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا