- عضویت
- 3/2/21
- ارسال ها
- 409
- امتیاز واکنش
- 2,746
- امتیاز
- 228
- سن
- 24
- زمان حضور
- 19 روز 14 ساعت 6 دقیقه
ژانر رمان عاشقانه پلیسی نام رمان آبی بیکران
در اتاقم روی صندلی چوبی سفید رو به روی میز آرایشی ام نشسته بودم و مشغول فکر ک*ر*دن بودم فکر ک*ر*دن به آینده آینده ای نزدیک یا آینده ای دور نمیدانم شاید پر و بال ذهنم را زیادی خسته می کنم ولی دوست داشتم می توانستم از آینده ای که پیش رویم است خبر داشته باشم و بدانم قرار هست از چه پستی و بلندی هایی عبور کنم
با صدای مادرم که مدام صدا می کرد مهدیه جان دخترم مهدیه به خودم آمدم و بلند شدم و در اتاق را باز کردم و گفتگ جانم مامان چیزی شده؟ مادرم همان طور که مرا نگاه میکرد گفت دخترم لباس هایت را بپوش قراره بریم خونه ی عمه حانیه با گفتن باشه ای به اتاقم رفتم و شروع به پوشیدن لباس هایم کردم.
در فکر فرو رفتم قرار است با چه کسی رو به رو بشوم پسری که اکنون بیست و سه سال دارد و تازه از خارج برگشته است یعنی الان بعد از هفت سال حتما خیلی تفاوت کرده است پسر شیطون عمه حانیه شاید تغییر رفتار داده باشد شاید هم نه !
مانتوی سرمه ای و شال آبی روشن که تغریبا به سفیدی می زد با شلوار سفید تنم کردم و کفش های پاشنه سه سانتی سرمه ایم را هم به پا کردم و پس از برداشتن کیف هم رنگ کفشم و زدن کمی برق لــ*ب از اتاق خارج شدم و از پله ها پایین آمدم وروی مبل نشستم و دوباره به فکر فرو رفتم شاید آنا چیز هایی را بداند در مورد برادرش و شاید هم نه ! از این همه فکر و در گیری خسته شده بودم که مامان هم با تیپ کرم و شکلاتی از اتاقش خارج شد و از پله ها پایین آمد و گفت مثد ماه شدی دختر خوشگلم رنگ لباست با چشمات هم خوانی پیدا کرده و خیلی شیک و قشنگ به نظر می رسی گفتم مرسی مامان جونم خودتون هم که ماشاءالله خیلی خیلی شیک شدین خندید و گفت مرسی دختر مهربون مامان گونه ام را بـ*ـو*سید و گفت بریم مهدیه جان مهراد و پدرت خودشون قرار هست بیان و بیا با ماشین من بریم گفتم بریم و از در خارج شدیم و به سمت خانه ی عمه حرکت کردیم
توی راه کسی صحبتی نکرد بعد از بیست دقیقه به قلهک که محل زندگی عمه بود رسیدیم و چند دقیقه بعد هم رو به روی خانه ی عمه توقف کردیم و با تک بوقی که مادرم زد مش رضا که کار نگهبانی خانه ی عمه را به عهده داشت در را باز کرد و مامان ماشین را داخل حیات برد پیاده شدیم و به سمت ویلا راه افتادیم میدانستم عمه این مهمانی را برای آرسین که تازه از سفر برگشته بود گرفته است و همه را هم دعوت کرده است بعد از حال و احوال پرسی با عمه و آنا کنار آنا روی مبل نشستم و مشغول حر ف زدن شدیم
در اتاقم روی صندلی چوبی سفید رو به روی میز آرایشی ام نشسته بودم و مشغول فکر ک*ر*دن بودم فکر ک*ر*دن به آینده آینده ای نزدیک یا آینده ای دور نمیدانم شاید پر و بال ذهنم را زیادی خسته می کنم ولی دوست داشتم می توانستم از آینده ای که پیش رویم است خبر داشته باشم و بدانم قرار هست از چه پستی و بلندی هایی عبور کنم
با صدای مادرم که مدام صدا می کرد مهدیه جان دخترم مهدیه به خودم آمدم و بلند شدم و در اتاق را باز کردم و گفتگ جانم مامان چیزی شده؟ مادرم همان طور که مرا نگاه میکرد گفت دخترم لباس هایت را بپوش قراره بریم خونه ی عمه حانیه با گفتن باشه ای به اتاقم رفتم و شروع به پوشیدن لباس هایم کردم.
در فکر فرو رفتم قرار است با چه کسی رو به رو بشوم پسری که اکنون بیست و سه سال دارد و تازه از خارج برگشته است یعنی الان بعد از هفت سال حتما خیلی تفاوت کرده است پسر شیطون عمه حانیه شاید تغییر رفتار داده باشد شاید هم نه !
مانتوی سرمه ای و شال آبی روشن که تغریبا به سفیدی می زد با شلوار سفید تنم کردم و کفش های پاشنه سه سانتی سرمه ایم را هم به پا کردم و پس از برداشتن کیف هم رنگ کفشم و زدن کمی برق لــ*ب از اتاق خارج شدم و از پله ها پایین آمدم وروی مبل نشستم و دوباره به فکر فرو رفتم شاید آنا چیز هایی را بداند در مورد برادرش و شاید هم نه ! از این همه فکر و در گیری خسته شده بودم که مامان هم با تیپ کرم و شکلاتی از اتاقش خارج شد و از پله ها پایین آمد و گفت مثد ماه شدی دختر خوشگلم رنگ لباست با چشمات هم خوانی پیدا کرده و خیلی شیک و قشنگ به نظر می رسی گفتم مرسی مامان جونم خودتون هم که ماشاءالله خیلی خیلی شیک شدین خندید و گفت مرسی دختر مهربون مامان گونه ام را بـ*ـو*سید و گفت بریم مهدیه جان مهراد و پدرت خودشون قرار هست بیان و بیا با ماشین من بریم گفتم بریم و از در خارج شدیم و به سمت خانه ی عمه حرکت کردیم
توی راه کسی صحبتی نکرد بعد از بیست دقیقه به قلهک که محل زندگی عمه بود رسیدیم و چند دقیقه بعد هم رو به روی خانه ی عمه توقف کردیم و با تک بوقی که مادرم زد مش رضا که کار نگهبانی خانه ی عمه را به عهده داشت در را باز کرد و مامان ماشین را داخل حیات برد پیاده شدیم و به سمت ویلا راه افتادیم میدانستم عمه این مهمانی را برای آرسین که تازه از سفر برگشته بود گرفته است و همه را هم دعوت کرده است بعد از حال و احوال پرسی با عمه و آنا کنار آنا روی مبل نشستم و مشغول حر ف زدن شدیم
درخواست ▪ ■ تعـــیین ناظـــر رمـــان ■ ▪
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com