- عضویت
- 11/3/21
- ارسال ها
- 1,870
- امتیاز واکنش
- 19,815
- امتیاز
- 373
- سن
- 19
- محل سکونت
- ته قلب فاطیم:)❤️
- زمان حضور
- 76 روز 6 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
قصه ای کودکانه و آموزنده درباره جنگ کردن
قصه شب”دو جزیره”: در روزگاران پیش وسط دریا دو جزیره وجود داشت که حالا هیچکس در آنها زندگی نمی کند. یکی از آنها شرقی و دیگری غربی نام داشت. جزیره غربی پر از کوه و صخره بود. و بر عکس جزیره شرقی کوچک و صاف بود و حتی یک تپه هم در آن دیده نمی شد.
سال های قبل مردمی در این جزیره ها زندگی می کردند. شرقی ها و غربی ها در جزیره شان بسیار خوشبخت بودند. از میان کوه ها طلا و نقره و آهن پیدا می کردند و از آنها چیزهای زیبا و جالبی می ساختند و به غربی ها می فروختند.
غربی ها هم از چوب های درختان جنگلی که در جزیره شان قرار داشت کشتی می ساختند و از الیاف درختان لباس درست می کردند. غربی ها گاو و گوسفند هم پرورش می دادند و به شرقی ها می فروختند. شرقی ها هم سوار کشتی هایشان می شدند و در دریا ماهی می گرفتند و به این وسیله روزگار می گذراندند. هر دو دسته از این وضع شاد و خوشحال بودند.
جنگ
تا اینکه روزی پادشاه جزیره شرقی تمام مردان دانشمند کشورش را در قصر جمع کرد و به آنها گفت:”ما برای گاوها و غذاهایی که از غربی ها می خریم خیلی پول می دهیم و بنابراین بهتر است کاری بکنیم که دیگر پول برای غذاهایمان ندهیم.”
منبع :سرسره
قصه شب”دو جزیره”: در روزگاران پیش وسط دریا دو جزیره وجود داشت که حالا هیچکس در آنها زندگی نمی کند. یکی از آنها شرقی و دیگری غربی نام داشت. جزیره غربی پر از کوه و صخره بود. و بر عکس جزیره شرقی کوچک و صاف بود و حتی یک تپه هم در آن دیده نمی شد.
سال های قبل مردمی در این جزیره ها زندگی می کردند. شرقی ها و غربی ها در جزیره شان بسیار خوشبخت بودند. از میان کوه ها طلا و نقره و آهن پیدا می کردند و از آنها چیزهای زیبا و جالبی می ساختند و به غربی ها می فروختند.
غربی ها هم از چوب های درختان جنگلی که در جزیره شان قرار داشت کشتی می ساختند و از الیاف درختان لباس درست می کردند. غربی ها گاو و گوسفند هم پرورش می دادند و به شرقی ها می فروختند. شرقی ها هم سوار کشتی هایشان می شدند و در دریا ماهی می گرفتند و به این وسیله روزگار می گذراندند. هر دو دسته از این وضع شاد و خوشحال بودند.
جنگ
تا اینکه روزی پادشاه جزیره شرقی تمام مردان دانشمند کشورش را در قصر جمع کرد و به آنها گفت:”ما برای گاوها و غذاهایی که از غربی ها می خریم خیلی پول می دهیم و بنابراین بهتر است کاری بکنیم که دیگر پول برای غذاهایمان ندهیم.”
منبع :سرسره
قصه دو جزیره
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com