- عضویت
- 11/3/21
- ارسال ها
- 1,870
- امتیاز واکنش
- 19,815
- امتیاز
- 373
- سن
- 19
- محل سکونت
- ته قلب فاطیم:)❤️
- زمان حضور
- 76 روز 6 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
قصه ای کودکانه و آموزنده درباره گول خوردن
قصه مگر آدم برفی هم می تواند راه برود : صبح بود. طاهره از خواب بیدار شد. از پنجره اتاق به بیرون نگاهر کرد. برف باریده بود. همه جا را سفید کرده بود. درخت هایی که توی زمین جلو خانه آنها بودند، سفید پوش شده بودند. روی زمین، روی بام ها، همه جا سفید بود.
طاهره صبحانه اش را خورد. به مادرش گفت: مادر، اجازه میدهید بروم و با جمشید برف بازی کنم؟
جمشید پسر همسایه آنها بود. دوست و هم بازی طاهره هم بود.
گول نخوردن
مادر گفت : بله پالتوت را بپوش. چکمه هایت را پایت کن. کلاهت را سرت بگذار. شال گردنت را هم دور گردنت گره بزن و دستکش هایت را دستت کن. آن وقت برو و با جمشید بازی کن.
طاهره پالتویش را پوشید و چکمه هایش را پوشید و کلاهش را به سرش گذاشت. شال گردنش را بست، دستکش هایش را به دست کرد. آن وقت از خانه بیرن آمد.
طاهره پیش جمشید رفت. جمشید گفت : ((طاهره، سلام ببین پدرم برای من چه ساخته است! یک سورتمه، یک سورتمه قشنگ!))
پدر جمشید با چندتا چوب یک سورتمه قشنگ برای جمشید ساخته بود و طنابی هم به سورتمه بسته بود. جمشید سورتمه را می کشید. سورتمه روی برف ها سر می خورد و پیش می رفت. طاهره و جمیشد مدتی توی برف ها بازی کردند. سورتمه را از این طرف به آن طرف سر میدادند.
گلوله برفی درست کردند و به طرف یک دیگر انداختند. عاقبت طاهره گفت: (( جمشید بیا یک آدم برفی درست کنیم.))
جمشید گفت : ((باشد. همین حالا برف جمع می کنیم. وقتی که به اندازه کافی شد، یک آدم برفی درست می کنیم. ولی طاهره، آن را کجا درست کنیم؟ جلو خانه شما یا جلوی خانه ما؟))
منبع :سرسره
قصه مگر آدم برفی هم می تواند راه برود : صبح بود. طاهره از خواب بیدار شد. از پنجره اتاق به بیرون نگاهر کرد. برف باریده بود. همه جا را سفید کرده بود. درخت هایی که توی زمین جلو خانه آنها بودند، سفید پوش شده بودند. روی زمین، روی بام ها، همه جا سفید بود.
طاهره صبحانه اش را خورد. به مادرش گفت: مادر، اجازه میدهید بروم و با جمشید برف بازی کنم؟
جمشید پسر همسایه آنها بود. دوست و هم بازی طاهره هم بود.
گول نخوردن
مادر گفت : بله پالتوت را بپوش. چکمه هایت را پایت کن. کلاهت را سرت بگذار. شال گردنت را هم دور گردنت گره بزن و دستکش هایت را دستت کن. آن وقت برو و با جمشید بازی کن.
طاهره پالتویش را پوشید و چکمه هایش را پوشید و کلاهش را به سرش گذاشت. شال گردنش را بست، دستکش هایش را به دست کرد. آن وقت از خانه بیرن آمد.
طاهره پیش جمشید رفت. جمشید گفت : ((طاهره، سلام ببین پدرم برای من چه ساخته است! یک سورتمه، یک سورتمه قشنگ!))
پدر جمشید با چندتا چوب یک سورتمه قشنگ برای جمشید ساخته بود و طنابی هم به سورتمه بسته بود. جمشید سورتمه را می کشید. سورتمه روی برف ها سر می خورد و پیش می رفت. طاهره و جمیشد مدتی توی برف ها بازی کردند. سورتمه را از این طرف به آن طرف سر میدادند.
گلوله برفی درست کردند و به طرف یک دیگر انداختند. عاقبت طاهره گفت: (( جمشید بیا یک آدم برفی درست کنیم.))
جمشید گفت : ((باشد. همین حالا برف جمع می کنیم. وقتی که به اندازه کافی شد، یک آدم برفی درست می کنیم. ولی طاهره، آن را کجا درست کنیم؟ جلو خانه شما یا جلوی خانه ما؟))
منبع :سرسره
قصه مگر آدم برفی هم می تواند راه برود ؟
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com