- عضویت
- 11/3/21
- ارسال ها
- 1,870
- امتیاز واکنش
- 19,816
- امتیاز
- 373
- سن
- 19
- محل سکونت
- ته قلب فاطیم:)❤️
- زمان حضور
- 76 روز 6 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
قصه ای کودکانه و آموزنده درباره ماه بهمن
بهمن ماه یکی از پسران خورشید خانم بود. یکی از دوازده فرزندان او.
خورشید خانم بهمن ماه را خیلی دوست داشت. گاهی روزها و شب ها به او نگاه می کرد. و از فکر و رویا هایی که از سر بهمن به هوا بلند می شد، لـ*ـذت می برد.
بهمن
بهمن یک رویا پرداز بود. خیال های جورواجور داشت و فکر های گوناگونی می کرد.
او رویا هایش را از سرش بیرون می فرستاد تا دنیا از رویا های او رنگارنگ شود.
روزی که قرار بود بهمن به زمین بیاید فکر تازه ای کرد، ناگهان آسمان صورتی شد. او رویای زیبایی برای زمین داشت. رویای مهر و محبت و دوستی بین همه بچه های زمین.
بهمن ماه به زمین رسید. به جای پایش روی برف ها نگاه کرد. بهمن ماه فکر کرد که بچه های بسیاری می توانند از شهر ها و روستا های مختلف در کنار هم جمع بشوند و با هم یک بابا برفی درست بکنند.
بچه ها از سرزمین های مختلف می توانند هر کدام چیزی به بابا برفی خود اضافه کنند.
هر کودک می توانست نشانه ای از شهر خودش را به بابا برفی بچسباند.
بهمن همانطور که می رفت یک رویا به رنگ بنفش از سرش بیرون زد. رویایش همه جا پخش شد.
رویایش این بود که همه بچه ها حرف های یکدیگر را می فهمند. کودکی که از آن طرف آب ها آمده است، حرف کودکی را که از پشت کوه ها آمده است می فهمد.
کودکی که کنار جنگلی زندگی می کند، حرف کودکی را که در بیابان خانه دارد می فهمد.
کودکی که تا به حال برف ندیده است، با کودکی که در روستایی سردسیر زندگی می کند می تواند حرف بزند و بازی کند.
منبع :سرسره
بهمن ماه یکی از پسران خورشید خانم بود. یکی از دوازده فرزندان او.
خورشید خانم بهمن ماه را خیلی دوست داشت. گاهی روزها و شب ها به او نگاه می کرد. و از فکر و رویا هایی که از سر بهمن به هوا بلند می شد، لـ*ـذت می برد.
بهمن
بهمن یک رویا پرداز بود. خیال های جورواجور داشت و فکر های گوناگونی می کرد.
او رویا هایش را از سرش بیرون می فرستاد تا دنیا از رویا های او رنگارنگ شود.
روزی که قرار بود بهمن به زمین بیاید فکر تازه ای کرد، ناگهان آسمان صورتی شد. او رویای زیبایی برای زمین داشت. رویای مهر و محبت و دوستی بین همه بچه های زمین.
بهمن ماه به زمین رسید. به جای پایش روی برف ها نگاه کرد. بهمن ماه فکر کرد که بچه های بسیاری می توانند از شهر ها و روستا های مختلف در کنار هم جمع بشوند و با هم یک بابا برفی درست بکنند.
بچه ها از سرزمین های مختلف می توانند هر کدام چیزی به بابا برفی خود اضافه کنند.
هر کودک می توانست نشانه ای از شهر خودش را به بابا برفی بچسباند.
بهمن همانطور که می رفت یک رویا به رنگ بنفش از سرش بیرون زد. رویایش همه جا پخش شد.
رویایش این بود که همه بچه ها حرف های یکدیگر را می فهمند. کودکی که از آن طرف آب ها آمده است، حرف کودکی را که از پشت کوه ها آمده است می فهمد.
کودکی که کنار جنگلی زندگی می کند، حرف کودکی را که در بیابان خانه دارد می فهمد.
کودکی که تا به حال برف ندیده است، با کودکی که در روستایی سردسیر زندگی می کند می تواند حرف بزند و بازی کند.
منبع :سرسره
قصه بهمن ماه
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com