خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

فاطمه مقاره

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
28/11/20
ارسال ها
562
امتیاز واکنش
4,291
امتیاز
228
محل سکونت
حس عجیب
زمان حضور
15 روز 6 ساعت 2 دقیقه
نویسنده این موضوع
سویانگ با خود گفت که خوب شد سن واقعیم را به او نگفتم! اما در چهره چیزی به رویش نیاورد تنها به گفتن آهایی اکتفا کرد و به راهش ادامه داد.
- من متولد شیلائم ولی تو قلمرو شما بزرگ شدم. تو چی؟ خونواده‌ات چیکارن؟
او تا حالا به این که درمورد خونواده‌اش چه بگوید لحظه‌ای از کاری که کرده بود برای هزارمین بار پشیمون شد که صدای داد کانگ از جا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



داستان کوتاه امپراطوری داک‌ هو | فاطمه مقاره کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: • Zahra •، ~PARLA~، ~BAHAR.SH~ و 8 نفر دیگر

فاطمه مقاره

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
28/11/20
ارسال ها
562
امتیاز واکنش
4,291
امتیاز
228
محل سکونت
حس عجیب
زمان حضور
15 روز 6 ساعت 2 دقیقه
نویسنده این موضوع
ادامه داد:
- بریم پیش داکو!
کانگ تنها کاری که از دستش بر می‌اومد این بود که اون رو پیش برادرش ببره! داکو اول تعجب کرد و قصد داشت با کانگ دعوا کنه اما بعد از این که متوجه او داشته با چه کسی داشته حشر و نشر می‌کرده دعوای حسابی با سویانگ کرد. اون دختر ناراحتیش کم نشد هیچ بیشتر هم شد. همون حس و حال در اتاق فرماندهی مستقر بود که با در زدن...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



داستان کوتاه امپراطوری داک‌ هو | فاطمه مقاره کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: LIDA_M، Saghár✿، ~ریحانه رادفر~ و 8 نفر دیگر

فاطمه مقاره

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
28/11/20
ارسال ها
562
امتیاز واکنش
4,291
امتیاز
228
محل سکونت
حس عجیب
زمان حضور
15 روز 6 ساعت 2 دقیقه
نویسنده این موضوع
اخم‌هایش را برهم کرد و با بیشترین زوری که داشت. دست و پا زد. که صدای فنگ به گوشش رسید.
- هیش! الان بازت می‌کنم! این بیشعور ها بستنت!
بالاخره فنگ او را از اون کیسه در آورد و به او گفت:
- می‌خوام دهنت رو باز کنم قول بده جیغ نزنی! باشه؟
می‌دونست که اگه حرفش رو تایید نکنه اون دهنش رو باز نمی‌کنه. برای همین به ناچار سرش رو تکون داد!
- خب...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



داستان کوتاه امپراطوری داک‌ هو | فاطمه مقاره کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: ~BAHAR.SH~، LIDA_M، Ryhwn و 4 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا