خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
823
امتیاز واکنش
18,042
امتیاز
303
سن
21
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
وز فراوان خون غداران و مکاران که رفت
در طرفهای جبال و در کنفهای بحار




تا ابد بیجاده‌رنگ و لعلگون خواهند زاد
زین یکی در یتیم و زان یکی زر عیار




ایستاده پیش صف سلطان و زیر ران او
بارهٔ گردون‌تن هامون‌کن جیحون‌گذار




ماه سیری ماهی‌اندامی که کردی هر زمان
پشت ماهی را نعال نو به ماه نونگار




غار گشتی گر در او رفتی ز شخص وی چو کوه
کوه گشتی گر بر او جستی ز نعل وی چو غار




چون فلک در دور و از گردش فلک را رخ سیاه
چون سمک در آب و از گامش سمک را تن فکار




مرکبی چون دلدل آورده بر این سان زیر زین
وز نیام آهخته شمشیری به سان ذوالفقار




تا بدان گاهی که زخم تیغ او تسلیم کرد
جان اعدا را به دست مالک دارالبوار




گر چه آن لشکر ز غداری و بسیاری بدند
همچو ماران بی‌وفا و همچو موران بی‌شمار




در هزیمت گر توانستی از ایشان هر یکی
پر بر آوردی چو مور و پوست بفگندی چو مار




گر چه اعدا را همه انواع شوکت جمع بود
از ستور و از ستام و از سلاح و از سوار




چون قضا از چار جانبشان گرفت اندر میان
گاه حاجتشان نیامد سودمند آن هر چهار




ور چه سلطان داشت هر آلت که باید ساخته
از سپاه بی‌نهایت وز مصاف بی‌کنار




شر ایشان را کفایت کرد بی هیچ آلتی
بر او با بندگان و سر او با کردگار




گر اجازت یافتندی زو ز بهر تهنیت
چون میسر کرد فتح او خدای بردبار




آمدی شمس‌الضحی پش وی از ذات‌الحنک
وآمدی روح‌الامین نزد وی از دارالقرار





منبع: گنجور


گزیده اشعار عبدالواسع جبلی

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
823
امتیاز واکنش
18,042
امتیاز
303
سن
21
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
وز فراوان خون غداران و مکاران که رفت
در طرفهای جبال و در کنفهای بحار




تا ابد بیجاده‌رنگ و لعلگون خواهند زاد
زین یکی در یتیم و زان یکی زر عیار




ایستاده پیش صف سلطان و زیر ران او
بارهٔ گردون‌تن هامون‌کن جیحون‌گذار




ماه سیری ماهی‌اندامی که کردی هر زمان
پشت ماهی را نعال نو به ماه نونگار




غار گشتی گر در او رفتی ز شخص وی چو کوه
کوه گشتی گر بر او جستی ز نعل وی چو غار




چون فلک در دور و از گردش فلک را رخ سیاه
چون سمک در آب و از گامش سمک را تن فکار




مرکبی چون دلدل آورده بر این سان زیر زین
وز نیام آهخته شمشیری به سان ذوالفقار




تا بدان گاهی که زخم تیغ او تسلیم کرد
جان اعدا را به دست مالک دارالبوار




گر چه آن لشکر ز غداری و بسیاری بدند
همچو ماران بی‌وفا و همچو موران بی‌شمار




در هزیمت گر توانستی از ایشان هر یکی
پر بر آوردی چو مور و پوست بفگندی چو مار




گر چه اعدا را همه انواع شوکت جمع بود
از ستور و از ستام و از سلاح و از سوار




چون قضا از چار جانبشان گرفت اندر میان
گاه حاجتشان نیامد سودمند آن هر چهار




ور چه سلطان داشت هر آلت که باید ساخته
از سپاه بی‌نهایت وز مصاف بی‌کنار




شر ایشان را کفایت کرد بی هیچ آلتی
بر او با بندگان و سر او با کردگار




گر اجازت یافتندی زو ز بهر تهنیت
چون میسر کرد فتح او خدای بردبار




آمدی شمس‌الضحی پش وی از ذات‌الحنک
وآمدی روح‌الامین نزد وی از دارالقرار





منبع: گنجور


گزیده اشعار عبدالواسع جبلی

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
823
امتیاز واکنش
18,042
امتیاز
303
سن
21
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
قصیده در مدح معزالدین و الدنیا ابوالحارث سنجر بن ملکشاه و میرمیران قطب‌الدین



به فر دولت میمون به فضل ایزد داور
به فال فرخ اختر به سعی گنبد اخضر




همه عالم ز مشرق تا به مغرب کرد مستخلص
معزالدین و الدنیا خداوند جهان سنجر




جهانداری که چون گویند گاه خطبه نام او
نباید جز ملک خاطب نشاید جز فلک منبر




به زخم تیغ بگرفت آن خداوند فلک قدرت
به عون بخت بگشاد آن عدوبند ملک مخبر




دیار و شهر و بوم و خاک روم و هند و ترک و چین
بلاد و ملک و حد و مرز شرق و غرب و بحر و بر




همی‌گفتند یک چندی منجم پیشگان کاو را
نماید آفتی گردون رساند نکبتی اختر




ولیکن شد علی رغم بداندیشان این دولت
ز یمن رایت اعلی ز صنع خالق اکبر




همه احکامشان باطل همه اقوالشان بهتان
همه تخمینشان ناقص همه تقویمشان ابتر




چه دانند اختر و گردون ز نیکی و بدی کردن
که مأموریست این منقاد و مخلوقیست آن مضطر




به خاصه با خداوندی که گر خواهد به یک ساعت
ز اختر بگسلد نیرو ز گردون برکند چنبر




چگونه ملک را سلطان بود تبدیل تا باشد
به حل و عقد و قبض و بسط و صلح و جنگ و خیر و شر




نصیرش ایزد باری ظهیرش دولت عالی
بشیرش بخت فرخنده مشیرش میر دین پرور




پناه ملک و دولت پهلوان مشرق و مغرب
که میر جمع میران است و قطب دین پیغمبر




خداوندی که بی اهوال یوم الحشر در دنیا
خلایق را به رأی العین بنمود ایزد داور




ز بزمش روضهٔ رضوان ز قصرش غرفهٔ جنت
ز خلقش سایهٔ طوبی ز دستش جشمهٔ کوثر




بود جاوید ابر از غیرت دست درافشانش
دژم رخسار و نالان، زار و دل پر تاب و دیده تر


منبع: گنجور


گزیده اشعار عبدالواسع جبلی

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
823
امتیاز واکنش
18,042
امتیاز
303
سن
21
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
خلاف مهر او سرمایه و بنیان کفر و دین
وفاق و کین او پیرایه و قانون نفع ضر




از او آراسته هموار دین احمد مرسل
وز او افروخته پیوسته ملک خسرو صفدر




چو چرخ از مهر و زر از مُهر و فرق از تاج و باغ از گل
چو جسم از روح و چشم از نور و مغز از عقل و شخص از سر




اگر نگرفتی از حلم و ضمیر و خلق و رای او
رزانت خاک و صفوت آب و رقت باد و نور آذر




نبودی جسم این ساکن نبودی ذات آن صافی
نبودی نفع این شامل نبودی نفس آن انور




ز تیر و نیزهٔ او روز و شب در کوه و در بیشه
خروشان است مار صل و جوشان است شیر نر




ز بیمش کرده این مهره به دنبال اندرون مدغم
ز سهمش کرده آن زهره به چنگال اندرون مضمر




حضور اوست در دولت مکان اوست در حضرت
بقای اوست در عالم وجود اوست در کشور




چو فعل شمس در گردون چو صنع ابر در بستان
چو لطف نور در دیده چو گون روح در پیکر




بر اوج چرخ شیر و عقرب و تنین و کرکس را
چو او گیرد به کف رمح و خدنگ و ناچخ و خنجر




ز نوک این بدرد دل ز زخم آن بتفسد دم
ز عکس آن بسوزد تن ز بیم آن بریزد پر




ز چرخ و ابر و خاک و برج و خار کرم و بحر کان
همیشه جز به سعی آن جوان‌بخت بلند اختر




نتابد خور نبارد نم نخندد گل نرخشد مه
نروید من نیاید قز نزاید در نخیزد زر




ایا میری که از گرز و سنان و تیغ پیکانت
بود پیوسته اندر بیشه و دریا و کوه و در




هزبران را شکسته تن نهنگان را کفیده دل
پلنگان را گسسته دم گوزنان را دریده بر





منبع: گنجور


گزیده اشعار عبدالواسع جبلی

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
823
امتیاز واکنش
18,042
امتیاز
303
سن
21
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
ز بهر جود و بذل و گنج و خرج تو بود دایم
ز دور چرخ و فعل دهر و اشک ابر و عکس خور




گریبان زمین پر زر کنار سنگ پر نقره
ضمیر بحر پر لؤلؤ دهان کوه پر گوهر




به سان باطن لاله به شکل جامهٔ سوسن
به رنگ چهرهٔ خیری به لون دیدهٔ عبهر




بداندیش تو از رنج و بلا و درد و غم دارد
سیه روز و تبه حال و دو دیده لعل و روی اصفر




نگرید گاه مدحت جز به نامت خامه بر کاغذ
نخندد گاه عشرت جز به یادت باده در ساغر




نه چون تو بود هرگز هیچ میری از بنی آدم
نه چون تو دید هرگز هیچ چشمی تا گه محشر




از آن هر روز سلطانت گرامی‌تر همیدارد
که بر وی هست دیدار تو هر ساعت مبارک‌تر




ز مهر و دوستی با تو چنان است او به حمدالله
که موسی بود با هارون و احمد بود با حیدر




نه بر تو هست مشفق‌تر کس از وی در همه عالم
نه وی را هست مخلص‌تر کس از تو در همه لشکر




گر او پرده‌سرای و نوبت و کوس و علم دادت
چرا باید کز آن باشند بدخواهان تو غمخور




مگرشان نیست آگاهی که تو امروز اگر خواهی
به اقبال شهنشاهی دهی صد شاه را افسر




خداوندا از آن وقتی که تو رای هری کردی
ستم را شد بریده پی کرم را شد گشاده در




ز آثار قدومت شد زمین چون جنت اعلی
ز اعلام سپاهت شد هوا چون لعبت آزر




همه اهل هری هستند خاص و عام و مرد و زن
ز تو مسرور و خرم دل تو را مأمور و خدمتگر




همی‌گویند همواره دعای ملک تو جمله
همی‌خواهند پیوسته بقای عمر تو یکسر




در این عزمی که کردی نیست جز نصرت تو را همره
در این قصدی که داری نیست جز دولت تو را رهبر


منبع: گنجور


گزیده اشعار عبدالواسع جبلی

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
823
امتیاز واکنش
18,042
امتیاز
303
سن
21
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
چو عون کردگار و همت سلطان بود با تو
به بهروزی شوی آنجا به پیروزی رسی ایدر




اگر چه حصن تولک در بلندی هست از آن گونه
که ساید برجهای آن سر اندر برج دو پیکر




کنی بنیاد آن هامون به یک ساعت بر آن سیرت
کامیرالمؤمنی حیدر بنای قلعهٔ خیبر




ایا گشته ز مدح و آفرینت خاطر و طبعم
چو درج لؤلؤ لالا چو برج زهرهٔ ازهر




از آن گاهی که بر لفظ عزیزت رفت نام من
کشیدم رخت بر ایوان نهادم پای بر محور




ز تحسین تو مشهور است شعر من به هر موضع
ز تمکین تو مذکور است نام من به هر محضر




گه از مدحت دهان من شود چون حقهٔ لؤلؤ
گه از شکرت زبان من شود چون بیضهٔ عنبر




گر استحقاق من پوشیده ماند اندر هری شاید
ز بهر آن که آگاهی ندارند این عجب مشمر




نه کان از عزت گوهر نه کرم از نیت دیبا
نه نخل از لـ*ـذت خرما نه نال از قیمت شکر




نخواهم بود هرگز جز تو را تا زنده باشم من
دعاگوی هواخواه و وفاجوی ثناگستر




همی‌خواهم هوا از دل همی‌گویم دعا در سر
همی‌جویم وفا از جان همی‌خوانم ثنا از بر




ز مدح تو مرا خاطر ز مهر تو مرا باطن
ز صف تو مرا دیوان ز شکر تو مرا دفتر




چو گردونیست پر انجم چو بستانیست پر ریحان
چو دیباییست پر صورت چو دریاییست پر گوهر




ز قولم خدمتی خواندند پیشت در مه روزه
عبارتهای آن زیبا اشارتهای آن دلبر




کنون نوخدمتی پیش تو آوردم در ابیاتش
صنایع ساخته بی حد بدایع بافته بی مر




گر این خدمت چنان کآمد تو را آید پسندیده
به نظم آرم از این به صدهزاران خدمت دیگر




الا تا بندد از عرعر چمن زنگارگون کله
الا تا پوشد از لاله جبل شنگرف‌گون چادر




ز شادی باد پیوسته رخ تو سرخ چون لاله
ز دولت باد همواره سر تو سبز چون عرعر


منبع: گنجور


گزیده اشعار عبدالواسع جبلی

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
823
امتیاز واکنش
18,042
امتیاز
303
سن
21
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
مدح معزالدین سلطان ابوالحارث سنجر سلجوقی



زهی شاهنشه اعظم زهی فرماندهٔ کشور
زهی دارندهٔ عالم زهی بخشندهٔ افسر




زهی جمشید داد و دین زهی خورشید تحت دین
زهی مولای انس و جان زهی دارای بحر و بر




زهی شایستهٔ مسند زهی بایستهٔ خاتم
زهی پیرایهی شاهی زهی سرمایهٔ مفخر




زهی دستور تو دولت زهی مأمور تو گیتی
زهی مقهور تو گردون زهی مجبور تو اختر




عمار دولت قاهر جلال ملت باهر
مغیث ملت زاهر معز دین پیغمبر




تو آن شاهی که از ایام آدم تا بدین مدت
چو تو هرگز نبوده‌ست و نخواهد بود تا محشر




به چشم اندر کشد چون سرمه گرد موکبت خاقان
به گوش اندر کند چون حلقه نعل و مرکبت قیصر




بود زآسیب تیغ آب‌دارت سال ... آتش
نهفته روی در آهن گرفته جای در مرمر




اگر دارد کشف در دل وفاقت ساعتی پنهان
وگر دارد صدف در تن خلافت لحظتی مضمر




به نرمی چون فنک گردد کشف را بر بدن خارا
به تیزی چون خسک گردد صدف را در دهن گوهر




گه جود و عطا و بذل و احسانت تهی گردد
زمین از گنج و بحر از در و کوه از سیم و کان از زر




گه حرب و مصاف و حمله و کین تو پر گردد
هوا از جان و چرخ از گرد و خاک از دشت و خون از سر




بود پیوسته از بیم سنانت در تف هیجا
بود همواره از ترس خدنگت در صف عسکر




نهنگ تند چون سیماب لرزان در یم عمان
پلنگ زوش چو سیمرغ پنهان در که بربر




ایا شاهی کز آسیب سر شمشیر تو گردون
کشد سر هر زمان چون خارپشت اندر خم چنبر


منبع: گنجور


گزیده اشعار عبدالواسع جبلی

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
823
امتیاز واکنش
18,042
امتیاز
303
سن
21
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
اگر خنجر زنی گاه وغا بر پیکر کیوان
کنی آن را به یک ضربت علی‌التحقیق دو پیکر




بر اطراف ممالک قلعها داری برآورده
همه بنیاد آن از سد ذوالقرنین محکمتر




رسیده قعر خندقهای آن تا تارک ماهی
گذشته سقف ایوانهای آن از گوشهٔ محور




ندیمان و مشیران و سواران و غلامانت
به انواع هنر هستند هر یک بهتر از دیگر




ندیمانی همه فاضل مشیرانی همه عاقل
سوارانی همه پردل غلامانی همه صفدر




یکی با فطنت لقمان یکی با بهجت سحبان
یکی با قوت رستم یکی با صولت حیدر




ز ترک و دیلم اندر لشکرت هستند مردانی
خروشان همچو پیل سرخوش و جوشان همچو شیر نر




غضنفرجوش و آهن‌پوش و گردون‌کوش و لشکرکش
مصاف‌افروز و فتح‌اندوز و اعداسوز و جنگ‌آور




بود تنین و ثور و شیر و کرکس را همه ساله
ز گرز و رمح و تیغ و تیرشان بر گنبد اخضر




شکسته مهره اندر سر گسسته گردن اندر تن
کفیده دیده اندر رخ دریده زهره اندر بر




که دارد از سلاطین و ملوک مشرق و مغرب
چنین پرداخته دولت چنین آراسته لشکر




خداوندا کنون باید نشاط باده فرمودن
که شد چون جنة‌المأوی جهان از خرمی یکسر




گهی آراستن بر گوشهٔ رود روان مجلس
گهی می خواستن بر نالهٔ رود روان پرور




شکوفه بر سر شاخ است چون رخسارهٔ جانان
بنفشه بر لـ*ـب جوی است چون جرارهٔ دلبر





منبع: گنجور


گزیده اشعار عبدالواسع جبلی

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
823
امتیاز واکنش
18,042
امتیاز
303
سن
21
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
سحاب گوهرآگین گشته نقاش گل ساده
شمال عنبرآیین گشته فراش گل احمر




کنون از لاله گردد باغ چون بیجاده‌گون مطرد
کنون از سبزه گردد راغ چون پیروزه‌گون چادر




گهی صلصل کند در بـ*ـو*ستان چون عاشقان لاله
گهی بلبل زند در گلستان چون مطربان مزهر




سرشک ابر درآگین فروغ مهر نورآیین
رسول ماه فروردین نسیم باد صورتگر




طرازد حلهٔ سوسن نماید طرهٔ سنبل
فروزد چهرهٔ نسرین گشاید دیدهٔ عبهر




سمن را گه کند گردن هوا پر رشتهٔ لؤلؤ
چمن را گه کند دامن صبا پر تودهٔ عنبر




در این ایام یک ساعت نباید زیست بی‌عشرت
در این هنگام یک لحظت نشاید بود بی‌ساغر




الا تا صورت مانی بود افروخته سیما
الا تا لعبت آزر بود آراسته منظر




ز خوبان باد بزم تو چو صورت‌نامهٔ مانی
ز ترکان باد قصر تو چو لعبت‌خانهٔ آزر




قضا رای تو را تابع قدر حکم تو را خاضع
ملک مُلک تو را راعی فلک بخت تو را یاور




منبع: گنجور


گزیده اشعار عبدالواسع جبلی

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
823
امتیاز واکنش
18,042
امتیاز
303
سن
21
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
مدیحه




ای عارض تو چون گل و زلف تو چو سنبل
من شیفته و فتنه بر آن سنبل و آن گل




زلفین تو قیریست برانگیخته از عاج
رخسار تو شیریست برآمیخته با مل




بر دامن لعل است تو را نقطهٔ عنبر
بر گوشهٔ ماه است تو را خوشهٔ سنبل




تو سال و مه از غنج خرامنده چو کبکی
من روز و شب از رنج خروشنده چو بلبل




زلفین تو زاغیست در آویخته هموار
از ماه به منقار و ز خورشید به چنگل




گر چند اسیرند ز عشق تو جهانی
در زاویهٔ محنت و در بادیهٔ ذل




از عشق تو من باک ندارم که دلم را
بر مدحت خورشید جهان است توکل




دریای هنر بوالحسن آن گنج فضایل
کاو پیشه ندارد به جز احسان و تفضل




بر حاشیهٔ سیرت او نیست تکدر
در قاعدهٔ دولت او نیست تحول




یک لحظه تغیر نپذیرد صفت او
زآن گونه که حکم ملک‌العرش تبدل




در عادت او گاه وفا نیست تردد
در وعدهٔ او گاه عطا نیست تعلل




ای دست تو اندر ازل از ایزد عالم
ارزاق همه خلق جهان کرده تکفل




هر مرتبه کز خدمت درگاه تو یابند
آن را نبود تا ابدالدهر تنقل




هر روز کند سجده چو سر بر زنده از کوه
خورشید به درگاه تو از تفاؤل




زآن خصم تو دون است و تو حری که نیابند
از خاک تعالی و ز افلاک تسفل


منبع: گنجور


گزیده اشعار عبدالواسع جبلی

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا