- عضویت
- 11/3/21
- ارسال ها
- 1,870
- امتیاز واکنش
- 19,816
- امتیاز
- 373
- سن
- 19
- محل سکونت
- ته قلب فاطیم:)❤️
- زمان حضور
- 76 روز 6 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
روزی پلنگ زورگویی، برای پیدا کردن غذا در جنگل به راه افتاد. پرندگان، آهوان و خرگوش ها برای اینکه به چنگ او نیفتند فرار کردند. پلنگ آهسته و آرام راه می رفت و همه جا را خوب نگاه می کرد تا حیوانی به چنگ بیاورد. ناگهان چشمش به یک میمون افتاد و با خودش گفت: « به! به! چه شکار خوبی!» میمون بالای درخت مشغول خوردن میوه بود. پلنگ به طرف میمون رفت و فریاد زد: « آهای میمون شکمو! بیا پایین که خیلی گرسنه ام.»
میمون با دیدن پلنگ ترسید و لرزید، ولی خیلی زود به فکر افتاد که خودش را نجات دهد. با زرنگی گفت: « عموجان پلنگ! این درخت پر از میوه است. شما هم بیایید از این میوه های خوشمزه بخورید.»
چگونه میمون پلنگ را از پای در آورد
پلنگ که خیلی گرسنه بود قبول کرد و بالهای درخت رفت. میمون تا بالا آمدن پلنگ را دید، فریاد زد: « جناب پلنگ! میوه های نرم و رسیده هیچ به درد نمی خورد. آنها را پایین بیندازید و هرچه میوه کال و سفت است بخورید.»
پلنگ که گول میمون را خورده بود، تند تند میوه های سبز و سفت را خورد و میوه های رسیده را پایین انداخت. همان وقت چشم پلنگ به میمون افتاد که با اشتها میوه های رسیده را می خورد. یکی از میوه های رسیده را در دهانش گذاشت و تازه فهمید میمون او را گول زده است. فوری از درخت پایین پرید تا میمون را تنبیه کند، اما میمون پا به فرار گذاشت و پلنگ هم با سرعت به دنبال او دوید. میمون از ترس بالای یک درخت رفت ولای شاخه های آن پنهان شد. پلنگ زیر درخت رفت و فریاد زد: « تو به چه جرأتی مرا گول زدی؟ الان تو را یک لقمه ات می کنم!»
منبع :سرسره
میمون با دیدن پلنگ ترسید و لرزید، ولی خیلی زود به فکر افتاد که خودش را نجات دهد. با زرنگی گفت: « عموجان پلنگ! این درخت پر از میوه است. شما هم بیایید از این میوه های خوشمزه بخورید.»
چگونه میمون پلنگ را از پای در آورد
پلنگ که خیلی گرسنه بود قبول کرد و بالهای درخت رفت. میمون تا بالا آمدن پلنگ را دید، فریاد زد: « جناب پلنگ! میوه های نرم و رسیده هیچ به درد نمی خورد. آنها را پایین بیندازید و هرچه میوه کال و سفت است بخورید.»
پلنگ که گول میمون را خورده بود، تند تند میوه های سبز و سفت را خورد و میوه های رسیده را پایین انداخت. همان وقت چشم پلنگ به میمون افتاد که با اشتها میوه های رسیده را می خورد. یکی از میوه های رسیده را در دهانش گذاشت و تازه فهمید میمون او را گول زده است. فوری از درخت پایین پرید تا میمون را تنبیه کند، اما میمون پا به فرار گذاشت و پلنگ هم با سرعت به دنبال او دوید. میمون از ترس بالای یک درخت رفت ولای شاخه های آن پنهان شد. پلنگ زیر درخت رفت و فریاد زد: « تو به چه جرأتی مرا گول زدی؟ الان تو را یک لقمه ات می کنم!»
منبع :سرسره
قصه چگونه میمون پلنگ را از پای در آورد
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com