خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Z.A.H.Ř.Ą༻

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
16/10/20
ارسال ها
1,846
امتیاز واکنش
43,388
امتیاز
418
محل سکونت
رمان ۹۸
زمان حضور
294 روز 2 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
نویسنده ارمنی‌تبار اهل ایران است که سال ۱۳۸۰ با رمان چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم جوایزی همچون بهترین رمان سال پکا، بهترین رمان سال بنیاد هوشنگ گلشیری، کتاب سال وزارت ارشاد جمهوری اسلامی و لوح تقدیر جایزه ادبی یلدا را به دست آورد و با مجموعه داستان کوتاه طعم گس خرمالو یکی از برندگان جشنواره بیست سال ادبیات داستانی در سال ۱۳۷۶ و جایزه «کوریه انترناسیونال» در سال ۲۰۰۹ شد. وی تمام آثارش را به فرانسوی ترجمه کرده است. زویا پیرزاد نزد عموم با رمان‌های «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» و «عادت می‌کنیم» شناخته می‌شود که بارها تجدید چاپ شده‌اند. مجموعه داستان‌های «طعم گس خرمالو»، «یک روز مانده به عید پاک» و «مثل همه عصرها» توسط نشر مرکز از این نویسنده منتشر شده‌اند. سه مجموعه داستان ذکر شده در سال‌های اخیر در یک جلد با عنوان «سه کتاب» منتشر شده‌است.
زویا پیرزاد مترجم «آلیس در سرزمین عجایب» از لوییس کارول و «آوای جهیدن غوک» مجموعه ای از هایکوهای ژاپنی نیز هست. تاکنون «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» به یونانی، انگلیسی، نروژی، آلمانی، فرانسوی، چینی و ترکی، «طعم گس خرمالو» به اسلوونیایی، فرانسوی، گرجی، لهستانی و ژاپنی، «عادت می‌کنیم» به فرانسوی، ایتالیایی و گرجی، «مثل همه عصرها» به فرانسوی، گرجی و ارمنی و «یک روز مانده به عید پاک» به انگلیسی، فرانسوی و گرجی ترجمه و منتشر شده‌اند و ترجمه فرانسوی داستان کوتاه طعم گس خرمالو برنده جایزه کوریه انترناسیونال در سال ۲۰۰۹ شد.
خلاصه داستان
داستان چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم در شهر آبادان روی می‌دهد و از زبان یک زن ارمنی میانسال به نام کلاریس در یک خانواده‌ی ارمنی که در کنار تعدادی خانواده‌ی ارمنی دیگر، در محل بوارده‌ی آبادان زندگی می‌کنند. از ازدواج کلاریس با آرتوش 17 سال می‌گذرد و آرتوش در شرکت نفت در آبادان کار می‌کند. کلاریس در این داستان از روابط خانوادگی و رابـ*ـطه خودش با فرزندانش که از قرار معلوم یک پسر و دو دختر دوقلو هستند و اسامی آنها آرمن، (آرسینه و آرمینه) است و از روابط عاطفی و احساسی که با همسایگان خود که در نزدیکی خانه او و در یک خانه سازمانی زندگی می‌کنند سخن می‌گوید.
در این داستان بیشتر کلاریس سعی داشته است که چگونگی برقراری ارتباط با محیط و جو جدید را بیان کند و به دنبال رهایی از زندگی یکنواخت و خسته‌کننده یک زن خانه‌دار بود که در این هنگام به مردی که همسایه آن‌هاست و در مجاورت آن‌ها زندگی می‌کند علاقه‌مند می‌شود و فکر می‌کند که با برقراری ارتباط با او می‌تواند زندگی راحت‌تر و بهتری داشته باشد و از حالت یکنواختی خود بیرون بیاید. کتاب از زبان خانمی است که در روزمرگی‌های روزانه‌اش با وجود سه فرزند و همسرش، گمشده است و ناگهان به خود می‌آید که در این روزمرگی‌ها وقتی برای خودش نمی‌گذارد و به فکر خودش نیست. زنی که خودش هم دنیا و هم خواست‌ها و دوست داشتن‌هایی دارد که کسی به آنها بهایی نمی‌دهد و بچه‌هایش کم‌کم بزرگ می‌شوند و او در دنیای آنها کمرنگ‌تر و پیرتر می‌شود شوهرش غرق در کار و زندگی خودش است. خواهر و مادرش نیز به همین صورت هستند و دوهمسایه اش هم....
درباره داستان
در این داستان هیچ اتفاق خاصی رخ نمی‌دهد و کاملا روتین و یکنواخت و بدون هیچ هیجانی. در این داستان مثل فیلم‌های کلاسیک و عاطفی نمی‌توان در آن به دنبال اتفاقات هیجان‌انگیز و خارق‌العاده بود ولی با نثری روان و گیرا نوشته شده است. زنانه‌نویسی از ویژگی بارز این کتاب است و این زمانی اتفاق می‌افتد که یک یا دو یا چند نفر از شخصیت‌های اصلی داستان زن باشند که در این داستان نیز این مورد مشاهده می‌شود که داستان از دیدگاه یک زن نوشته شده است. از نیمه‌ی داستان به بعد افکار و احساسات کلاریس به شفافیت قبل نیست که شاید دلیل آن تشویش و اضطراب کلاریس و مبهم بودن افکار او برای خودش است.
این کتاب میل و رغبتی برای ترغیب خواننده به خواندن آن و پیش رفتن تا انتها و نقطه اوج داستان ایجاد نمی‌کند ولی در عین‌حال نمی‌توان آن را کسل کننده و از بین برنده حوصله خطاب کرد. محافظه‌کاری در بیان عشق از دیگر ویژگی‌های برجسته این داستان است. نویسنده تفاوت‌های اجتماعی و فرهنگی را درلایه‌های زبانی در سرتاسر داستان برای بیان دیدگاه زنانه خود در داستان به کار برده است. قصد نویسنده بیشتر بیان آزادی و آگاهی زنان ولی این مورد در هیچ یک از قسمت‌های داستان مشاهده نمی‌شود.
کتاب نه سوپر قهرمان دارد و نه فراز و فرودهایی که به رمان هیجان بدهد ولی این رمان پیام‌هایی برای ما دارد که هر کلمه‌ی آن چیزی را از اوضاع جامعه و واقعیت‌های پنهان زندگی برای ما تداعی می‌کند.
بخش‌هایی از کتاب:
«پرده را کشیدم و دوباره رفتم کنار آرتوش نشستم. «سیمونیان را می‌شناسی؟» گفت: «امیل سیمونیان؟» از زیر یکی از تشکچه‌های راحتی لنگه جوراب چرکی را کشیدم. مال آرمن بود. «اسم کوچکش را نمی‌دانم.» بعد یادم افتاد که شاید هم خودش باشد. «اسم دخترش امیلی است.» روزنامه ورق خورد. «از مسجد سلیمان منتقل شده قسمت ما. زنش مرده. با مادر و دخترش زندگی می‌کند. بعد از گارنیک چشممان به این یکی روشن.» به روزنامه نگاه کردم، منتظر که حرفش را ادامه بدهد. خبری که نشد لنگه جوراب به دست رفتم توی راحتی چرم سبز، کنار پنجره نشستم. چند لحظه بعد به صدای یکنواخت کولر ها گوش دادم...
چراغ را خاموش کردم و از اتاق بیرون آمدم .توی راهرو گلدوزی روی میز تلفن را صاف کردم. حتما تا یکی دوسال دیگر دو قلوها هم از وظیفه‌ی قصه‌گویی هر شب معافم می‌کردند. مثل آرمن که خیلی سال بود توقع قصه نداشت. فکر کردم وقت میکنم که به کارهایی که دوست دارم برسم. وَرِایرادگیر ذهنم پرسید ((چه کارهایی؟)) در اتاق نشینمن را باز کردم و جواب دادم نمیدانم و دلم گرفت ...
بس که هر کاری را به خاطر دیگران کردم خسته شدم
بس که تنهایی با خودم حرف زدم دیوانه شدم
یاد پدرم افتادم که می‌گفت: نه با کسی بحث کن، نه از کسی انتقاد کن. هرکی هرچی گفت بگو حق با شماست و خودت را خلاص کن. آدم ها عقیده‌ات را که می‌پرسند، نظرت را نمی‌خواهند، می‌خواهند با عقیده‌ی خودشان موافقت کنی. بحث کردن با آدم‌ها بی فایده است.
منبع: ویکی پدیا فارسی



معرفی کتاب چراغ هارا من خاموش می کنم| زویا پیرزاد

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا