Z.A.H.Ř.Ą༻
مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
منتقد انجمن
- عضویت
- 16/10/20
- ارسال ها
- 1,846
- امتیاز واکنش
- 43,388
- امتیاز
- 418
- محل سکونت
- رمان ۹۸
- زمان حضور
- 294 روز 2 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
این شگفتی را از زبان دھقان بشنو کھ رازی نھفتھ را می گشاید:
به شھر کجاران بدریای پارس
چو گوید ز بالا و پھنای پارس
شھر کجاران مردمی فقیر داشت کھ پسران آن اندک و دختران فراوان بودند.
دختران ھرروز صبح با پنبھ و دوکدان بھ کوھی در نزدیک شھر میرفتند و شب با نخ و ریسمان بھ خانھ ھایشان باز میگشتند.در آن شھر بی چیز و خرم نھاد، مردی بود بنام ھفتواد کھ ھفت پسر و یک دختر داشت.روزی کھ دختران مشغول ریسیدن بودند بادی وزید و سیبی از درخت فرو افتاد.دختر آنرا برداشت و با دندان آنرا بھ دو نیم کرد و در میان سیب کرمی دید.با انگشت کرم را از میان سیب برداشت و در پنبھ دوکدان خودش جای داد.وقتی دوباره شروع بھ رشتن کرد و از دوکدان پنبھ برداشت، نیت کرد کھ من امروز بھ طالع این کرم پنبھ رشتھ میکنم.دختران ھمھ اینرا شنیدند و شادمانھ خندیدند.در شامگاه دختر دید دو برابر ھرروز پنبھ رشتھ است.روزھای بعد ھم بیشتر و بیشتر پنبھ رشتھ تا آنکھ دیگر کرم را با خودش بھ کوه نمی برد، بلکھ ھر بامداد چون بلند می شد اول کرم را غذا می داد و تکھ سیبی نزد او می نھاد و بعد دوکدان را پر از پنبھ می کرد و بھ کوه می رفت و ھرچھ پنبھ می برد تا شب می رشت.چنان شد کھ روزی مادر و پدر بھ دختر گفتند مگر پریان ترا یاری می دھند؟ دختر بھ مادر گفت:آنچھ من می کنم از طالع آن کِرم سیب است کھ نگھ داشتھ ام.ھفتواد ھم کرم سیب را بھ فال نیک گرفت و از آن پس ھرکاری کھ می خواست بکند بھ طالع کرم سیب می کرد. زندگی ھفتواد بھ طالع کرم ھرروز بھتر و در شھر مردی توانگر و دادگر شد. کرم کھ بزرگتر شد، ھفتواد صندوقی سیاه درست کرد و کرم را در آن جای داد. در آن شھر امیری بود صاحب لشکر و نیرو و ھرروز از ھفتواد بھانھ میگرفت کھ پولی از او بستاند.ھفت پسر ھفتواد مردم را بسیج کردند و با نیزه و تیغ و تیر بھ سوی ارک آن امیر ظالم رفتھ و او را کشتھ و گنجش را صاحب شدند.ھفتواد بر سر کوھی نزدیک کجاران دژی بنا کرد و دری آھنین بر آن گذاشتند کھ زندگی در آن ھم راحت بود و ھم امن.چشمھ ای کھ در آن کوھسار بود میان دژ قرار گرفت و مردم را از آب بی نیاز کرد.چون صندوق برای آن کرم تنگ میشد، حوضی در سنگ کوه کندند و کرم را آھستھ در آن گذاشتند.کرم ھرروز غذا می خورد و فربھ تر میشد تا بعد از پنج سال بھ اندازه یک پیل شد با شاخک ھا و صورتی بزرگ.
چو یک چند بگذشت بر ھفتواد
بر آواز آن کرم کرمان نھاد
ھمان دخت خرمّ نگھدار کرم
پدر گشتھ جنگی سپھدار کرم
از دریای چین تا کرمان سرزمین کرم بود.پسران ھفتواد با ده ھزار سپاھی از دژ حفاظت می کردند. چون اردشیر از داستان ھفتواد آگاه شد، سپاھی را برای سرکوبی ھفتواد بھ بسوی او فرستاد.ولی ھفتواد در کوھستان کمین کرده واز کمینگاه بھ سپاه اردشیر حملھ و آنھا را تار و مار کردند.خبر کھ بھ اردشیر رسید، خودش سپاھی را جمع کرد و بتندی بھ سوی ھفتواد آمد.پسر بزرگ ھفتواد، شاھوی کھ از رزم پدر آگاه شد، از آنطرف دریای پارس بھ کمک او آمد و در میمنھ لشکر ھفتواد قرارگرفت.دو سپاه برھم زدند و جنگ گروھی کردند و ھفتواد بر سپاه اردشیر پیروز شد. اردشیر بقیھ سپاه خود را فرا خواند و کنار آبگیری جایشان داد. در شھر جھرم مردی بد نژاد بود بنام مھرک نوش زاد.مھرک چون از رفتن اردشیر و گرفتاری سپاه او خبردار شد سپاھی اطراف خود جمع کرد و بھ کاخ اردشیر رفت و در گنج را گشوده و ھرچھ داشت تاراج کرد.
چو آگاھی آمد بشاه اردشیر
پر اندیشھ شد بر دهان آبگیر.
ھمی گفت نا ساختھ خانھ را
چرا ساختم رزم بیگانھ را
شب سفره گستردند و گوسفند و بره پختھ در سفره نھادند.ناگھان تیری از آسمان بر بدن بره پختھ فرود آمد.بزرگان لشکر دست از خوردن برداشتند.بر آن تیر نوشتھ شده بود:تمام آرامش دژ و پیروزی ھفتواد از بخت کرم است.اگر این تیر بھ شما برسد نشان پیروزی ھفتواد است.فردا اردشیر سپاه را از کنار آبگیر برگرفت و روانھ پارس شد.سپاه ھفتواد کھ رفتن اردشیر را دیدند از ھر سو راه را بر شاه گرفتند و بسیاری از آنان را کشتند. اردشیر با گروھی اندک بھ سوی پارس گریخت.سر راه در خانھ ای کوچک مھمان جوانی نا آشنا شد و او بھ اردشیر گفت:بدان کھ آن کرم یک دیو جنگیست کھ مغز اھرمن دارد و با جھان آفرین دشمن است. اردشیر بعد از چند روز استراحت در پارس بھ جھرم رفت و با شمشیر ھندی گردن مھرک را زد و ھرکس را کھ با او نسبتی داشت نابود کرد، مگر دختر مھرک کھ ھرچھ در شھر دنبالش گردیدند پیدایش نکردند.
به شھر کجاران بدریای پارس
چو گوید ز بالا و پھنای پارس
شھر کجاران مردمی فقیر داشت کھ پسران آن اندک و دختران فراوان بودند.
دختران ھرروز صبح با پنبھ و دوکدان بھ کوھی در نزدیک شھر میرفتند و شب با نخ و ریسمان بھ خانھ ھایشان باز میگشتند.در آن شھر بی چیز و خرم نھاد، مردی بود بنام ھفتواد کھ ھفت پسر و یک دختر داشت.روزی کھ دختران مشغول ریسیدن بودند بادی وزید و سیبی از درخت فرو افتاد.دختر آنرا برداشت و با دندان آنرا بھ دو نیم کرد و در میان سیب کرمی دید.با انگشت کرم را از میان سیب برداشت و در پنبھ دوکدان خودش جای داد.وقتی دوباره شروع بھ رشتن کرد و از دوکدان پنبھ برداشت، نیت کرد کھ من امروز بھ طالع این کرم پنبھ رشتھ میکنم.دختران ھمھ اینرا شنیدند و شادمانھ خندیدند.در شامگاه دختر دید دو برابر ھرروز پنبھ رشتھ است.روزھای بعد ھم بیشتر و بیشتر پنبھ رشتھ تا آنکھ دیگر کرم را با خودش بھ کوه نمی برد، بلکھ ھر بامداد چون بلند می شد اول کرم را غذا می داد و تکھ سیبی نزد او می نھاد و بعد دوکدان را پر از پنبھ می کرد و بھ کوه می رفت و ھرچھ پنبھ می برد تا شب می رشت.چنان شد کھ روزی مادر و پدر بھ دختر گفتند مگر پریان ترا یاری می دھند؟ دختر بھ مادر گفت:آنچھ من می کنم از طالع آن کِرم سیب است کھ نگھ داشتھ ام.ھفتواد ھم کرم سیب را بھ فال نیک گرفت و از آن پس ھرکاری کھ می خواست بکند بھ طالع کرم سیب می کرد. زندگی ھفتواد بھ طالع کرم ھرروز بھتر و در شھر مردی توانگر و دادگر شد. کرم کھ بزرگتر شد، ھفتواد صندوقی سیاه درست کرد و کرم را در آن جای داد. در آن شھر امیری بود صاحب لشکر و نیرو و ھرروز از ھفتواد بھانھ میگرفت کھ پولی از او بستاند.ھفت پسر ھفتواد مردم را بسیج کردند و با نیزه و تیغ و تیر بھ سوی ارک آن امیر ظالم رفتھ و او را کشتھ و گنجش را صاحب شدند.ھفتواد بر سر کوھی نزدیک کجاران دژی بنا کرد و دری آھنین بر آن گذاشتند کھ زندگی در آن ھم راحت بود و ھم امن.چشمھ ای کھ در آن کوھسار بود میان دژ قرار گرفت و مردم را از آب بی نیاز کرد.چون صندوق برای آن کرم تنگ میشد، حوضی در سنگ کوه کندند و کرم را آھستھ در آن گذاشتند.کرم ھرروز غذا می خورد و فربھ تر میشد تا بعد از پنج سال بھ اندازه یک پیل شد با شاخک ھا و صورتی بزرگ.
چو یک چند بگذشت بر ھفتواد
بر آواز آن کرم کرمان نھاد
ھمان دخت خرمّ نگھدار کرم
پدر گشتھ جنگی سپھدار کرم
از دریای چین تا کرمان سرزمین کرم بود.پسران ھفتواد با ده ھزار سپاھی از دژ حفاظت می کردند. چون اردشیر از داستان ھفتواد آگاه شد، سپاھی را برای سرکوبی ھفتواد بھ بسوی او فرستاد.ولی ھفتواد در کوھستان کمین کرده واز کمینگاه بھ سپاه اردشیر حملھ و آنھا را تار و مار کردند.خبر کھ بھ اردشیر رسید، خودش سپاھی را جمع کرد و بتندی بھ سوی ھفتواد آمد.پسر بزرگ ھفتواد، شاھوی کھ از رزم پدر آگاه شد، از آنطرف دریای پارس بھ کمک او آمد و در میمنھ لشکر ھفتواد قرارگرفت.دو سپاه برھم زدند و جنگ گروھی کردند و ھفتواد بر سپاه اردشیر پیروز شد. اردشیر بقیھ سپاه خود را فرا خواند و کنار آبگیری جایشان داد. در شھر جھرم مردی بد نژاد بود بنام مھرک نوش زاد.مھرک چون از رفتن اردشیر و گرفتاری سپاه او خبردار شد سپاھی اطراف خود جمع کرد و بھ کاخ اردشیر رفت و در گنج را گشوده و ھرچھ داشت تاراج کرد.
چو آگاھی آمد بشاه اردشیر
پر اندیشھ شد بر دهان آبگیر.
ھمی گفت نا ساختھ خانھ را
چرا ساختم رزم بیگانھ را
شب سفره گستردند و گوسفند و بره پختھ در سفره نھادند.ناگھان تیری از آسمان بر بدن بره پختھ فرود آمد.بزرگان لشکر دست از خوردن برداشتند.بر آن تیر نوشتھ شده بود:تمام آرامش دژ و پیروزی ھفتواد از بخت کرم است.اگر این تیر بھ شما برسد نشان پیروزی ھفتواد است.فردا اردشیر سپاه را از کنار آبگیر برگرفت و روانھ پارس شد.سپاه ھفتواد کھ رفتن اردشیر را دیدند از ھر سو راه را بر شاه گرفتند و بسیاری از آنان را کشتند. اردشیر با گروھی اندک بھ سوی پارس گریخت.سر راه در خانھ ای کوچک مھمان جوانی نا آشنا شد و او بھ اردشیر گفت:بدان کھ آن کرم یک دیو جنگیست کھ مغز اھرمن دارد و با جھان آفرین دشمن است. اردشیر بعد از چند روز استراحت در پارس بھ جھرم رفت و با شمشیر ھندی گردن مھرک را زد و ھرکس را کھ با او نسبتی داشت نابود کرد، مگر دختر مھرک کھ ھرچھ در شھر دنبالش گردیدند پیدایش نکردند.
داستان کرم هفتواد | شاهنامه فردوسی
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش توسط مدیر: