خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

hani_h_a

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/11/20
ارسال ها
31
امتیاز واکنش
388
امتیاز
173
زمان حضور
3 روز 1 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت نهم
_میام اکرم جون؛ هانا لطفا تو هم بیا -.
بلند شدم و توی آشپز خونه رفتم؛ سادی جون لـ*ـب زد:
_هانا اگر سوتی بدی خفت میکنم بخدا! فقط طرفداری من رو می‌کنی.
آروم، سری تکون دادم و دوباره توی حال و روی مبل جا گرفتم.
سادی، با یکم صبر اومد توی حال و کنار حسن نشست
عمه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دختر بروسلی | hani_h_a کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: ozan♪، زهرا.م، دونه انار و 15 نفر دیگر

hani_h_a

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/11/20
ارسال ها
31
امتیاز واکنش
388
امتیاز
173
زمان حضور
3 روز 1 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت دهم
_حسن تورو خدا!
با اخم گفت:
_خب تلفن خونه رو ببر.
مبین با خنده پرید وسط دعوامون.
_مگه تلفن خونه رو می‌شه بیرون برد؟!
حسن رو به مبین، حرص زد:
_چه می‌دونم من!
مبین گوشی دومش که یه نوکیای قدیمی بود رو، از جیبش در آورد و سمتم گرفت:
_هانا، فعلا کارتو راه می‌ندازه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دختر بروسلی | hani_h_a کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: ozan♪، زهرا.م، دونه انار و 13 نفر دیگر

hani_h_a

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/11/20
ارسال ها
31
امتیاز واکنش
388
امتیاز
173
زمان حضور
3 روز 1 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت یازدهم
وقتی که از دیدم نا پدید شد؛ خودم رو بیرون کشیدم.
ای بر پدرت صلوات! بس که گردنم رو، کج کردم رگش گرفت!
از جیبم یه مشت تخمه بیرون آوردم و وارد آسانسور شدم، بعد از چند دقیقه آسانسور شروع به حرکت کرد و با شنیدن صدای زنی که از بچگی فکر می‌کردم بالای اتاقت آسانسور...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دختر بروسلی | hani_h_a کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: ozan♪، زهرا.م، دونه انار و 13 نفر دیگر

hani_h_a

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/11/20
ارسال ها
31
امتیاز واکنش
388
امتیاز
173
زمان حضور
3 روز 1 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت دوازدهم
اشک توی حلقه چشمام جوشید، من، من کاملا بی توان بودم! فردی که با دیدن دعوا به معنای واقعی کلمه قفل می‌کرد!
آره، من فوبیا داشتم و این فوبیا باعث شد ماه‌ها به خانواده ام دروغ بگم!
صدای مربی توی گوش‌هام اکو می‌شد:
_تو یه بی‌عرضه‌ای...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دختر بروسلی | hani_h_a کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: ozan♪، زهرا.م، دونه انار و 11 نفر دیگر

hani_h_a

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/11/20
ارسال ها
31
امتیاز واکنش
388
امتیاز
173
زمان حضور
3 روز 1 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت سیزدهم
حسن پرید روی تـ*ـخت و مثل موجود شریفی شروع به عر‌، عر کرد.
_اتل متل توتوله گاو حسن چجوره؟
روی تـ*ـخت نشستم و شروع کردم به کولی بازی در آوردن؛ با صدای بلند خطاب به مامان عملیات آغاز شد.
_مامان، خدا از رو زمین برداره حسن رو! هی منو اذیت میکنه مامان!
مامان با چاقو و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دختر بروسلی | hani_h_a کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: ozan♪، زهرا.م، دونه انار و 10 نفر دیگر

hani_h_a

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/11/20
ارسال ها
31
امتیاز واکنش
388
امتیاز
173
زمان حضور
3 روز 1 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت چهاردهم
وارد اتاق شدم و روی صندلی چرخ دار نشستم، بعد از یک دور چرخیدن صندلی گوشیم رو از روی تـ*ـخت برداشتم و شماره فاطی رو گرفتم، ناخن‌هام رو می‌جوییدم و نگران این بودم که باهام نیاد!
صداش که توی گوشم پیچید از افکارم بیرون اومدم.
_بله؟
تک خنده ای زدم.
_به به، فاطی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دختر بروسلی | hani_h_a کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: ozan♪، زهرا.م، دونه انار و 9 نفر دیگر

hani_h_a

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/11/20
ارسال ها
31
امتیاز واکنش
388
امتیاز
173
زمان حضور
3 روز 1 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت پانزدهم
بعد از یک ساعت و خورده‌ای، از حموم دل کندم و با برداشتن حوله راهی تـ*ـخت خواب شدم.
خودم رو، توی حوله پیچیدم و چشمام رو، بستم.
****
بی تاب از خواب پریدم؛ یا خدا بر تو پناه می‌برم! انگار داشتم خواب جن و قول می‌دیدم!
چرخیدم سمت ساعت و با...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دختر بروسلی | hani_h_a کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: ozan♪، زهرا.م، دونه انار و 6 نفر دیگر

hani_h_a

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/11/20
ارسال ها
31
امتیاز واکنش
388
امتیاز
173
زمان حضور
3 روز 1 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت هفدهم
و گفت: هانا که خودش میره سر کا...
متین سریع و با لبخند گفت:
_پس اسمتون هانا هست؟
موهام رو زیر شال بردم و آروم بله ای گفتم، اِ، اِ، اِ، ماشاا... چه زودم پسر خاله میشه!
فاطی با حرص، گفت:
_حالا که کنجکاویتون، تموم شد؛ میزارید حرفم رو بزنم؟
متین لبخند...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دختر بروسلی | hani_h_a کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ozan♪، زهرا.م، دونه انار و 7 نفر دیگر

hani_h_a

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/11/20
ارسال ها
31
امتیاز واکنش
388
امتیاز
173
زمان حضور
3 روز 1 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت هجدهم
به اپن تکیه زدم و خجالت زده گفتم:
_خب باشه، معذرت!
پوفی کشید و گفت:
_چقدر جالب بلاخره عذر خواهیت هم دیدیم؛ برو بشین پیش زری خانم یه وقت احساس تنهایی نکنه.
با حالت نق نق به سمت زری خانم قدم برداشتم، یه دونه سیب پوست کنده بود و با اون...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دختر بروسلی | hani_h_a کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ozan♪، زهرا.م، Z.A.H.Ř.Ą༻ و 4 نفر دیگر

hani_h_a

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/11/20
ارسال ها
31
امتیاز واکنش
388
امتیاز
173
زمان حضور
3 روز 1 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
(19)
داشتم کم، کم مدال بیشترین بیکاری در بیست و چهار ساعت رو کسب می‌کردم!
دوباره با سرعت به اتاق برگشتم و روبه فاطی گفتم:
_ساعت پنج می‌ریم ریحون دیگه؟
بی حواس هان‌ای گفت!
خدایا، حکمتت رو، شکر؛ این دیگه محل ماهم نمی‌زاره!
دوباره راه هال رو در پیش گرفتم، مامان روی مبل...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دختر بروسلی | hani_h_a کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: The unborn، ozan♪، زهرا.م و یک کاربر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا