خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,796
امتیاز واکنش
20,432
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
به نام خدای همه آغازها و همه پایان ها
نام داستان:مجموعه پایان
نویسنده:LIDA_M
ناظر:~ROYA~

ژانر:فانتزی
خلاصه:چشمانی سوالی بر او خیره شده تا شاید بتواند بفهمد مقصر چه کسی است. در پی اتفاقات مرموزی که می افتند آن‌ها به دنبال مقصر می‌گردند!
این اتفاقات همان پایان است!
پایانی که اوست!


داستان کوتاه مجموعه پایان | LIDA کاربر انجمن رمان‌۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: نگار 1373، Mobina.85، MaSuMeH_M و 25 نفر دیگر

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,796
امتیاز واکنش
20,432
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
مقدمه:افرادی اشتباهاتی را تکرار می‌کنند، اشتباهاتی که گاها واقعی به نظر نمی‌رسند و خیلی ها از وجودش بی‌خبرند ولی گاها آنقدر تکرار و تکرار می‌شوند که عادی به نظر می‌رسد.
همه این‌ها خواسته اوست! برای او روح خواری نه یک نیاز ، بلکه تفریخ است!


داستان کوتاه مجموعه پایان | LIDA کاربر انجمن رمان‌۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: نگار 1373، Mobina.85، MaSuMeH_M و 24 نفر دیگر

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,796
امتیاز واکنش
20,432
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
اپیزود "عدالت محال"

نفس عمیقی کشید که باعث شد شمع های اطرافش کمی بلرزد و کم سو شود.

حال وقتش رسیده بود. چشم های خود را بست و ورد هایی که به سختی در حافظه‌اش هک کرده بود؛ در ذهنش مرور کرد.
به آرامی شروع به زمزمه ی ورد های مخصوص کرد!
اوایل سکوتی عمیق بر فضای انباری، تاریک ترین مکان خانه‌اش؛ حاکم بود ولی با اوج گرفتن صدایش بادی شروع به وزیدن از هر سو کرد؛ بادی که وجودش در این مکان کاملا بسته و بی در و پیکر عجیب بود!
باد همزمان با بالا رفتن تن صدای او، با سرعت بیشتری می‌وزید ولی شمع ها کاملا صاف بودند؛ انگار که وزش تند باد تاثیری بر آن‌ها نداشت.
ناگهان صدای خفه اما محیبی باعث سکوت مرد شد! صدایی که مکان مشخصی نداشت و کوتاه بود.
نگاهی به چند وسیله ی داخل انباری انداخت که نور شمع ها باعث شده بود سایه مخوفی روی دیوار ایجاد کنند.
و بعد سکوت!
شمع ها چند لحظه بعد از سکوت سنگینی که بر فضا حاکم شد؛ خاموش شدند.
مرد چشم های خود را محکم روی هم فشار داد تا در آن فضای خوفناک و تاریک چیزی ببیند.
با احساس گرمایی که به یکباره بر فضا حاکم شد؛ وحشت زده چشم های خود را باز کرده و سعی کرد به گوشه ای پناه ببرد اما دستی سرد مانع حرکت او شد!
دستی که سردیش مانند یخ های داخل یخچالش که هر صبح، مقداری از آن را داخل نوشیدنی مورد علاقه‌اش می‌ریخت؛ بود!
دستی که سردی آن عجیب با گرمای طاقت فرسای اتاق تضاد داشت!
صدایی شروع به صحبت کرد:
_هه! انسان ضعیف! وقتی منو صدا می‌زنی دیگه این حس بی‌خودت چیه؟! از من می‌ترسی؟!!
صدا مکثی کرد و دست از روی شانه های لرزان مرد به طرف زمین پریده و به مکانی که صدا از آن‌جا می‌آمد رفت.
صدا ادامه داد:
_خوب خوب انسان؛ بگو از من چی می‌خوای تا بگم در عوض ازت چی می‌خوام!
مرد با حالتی ترسیده انـ*ـدام نسبتا تنومند خود را به سختی جمع‌کرد و چشم های باریکش را به مکان احتمالی آن موجود دوخت!
با صدای بم ولی لرزانی پاسخ داد:
_می‌خوام مال من بشه! اون دختر رو می‌خوام! پدر خرفتش و شوهر احمقش اونو ازم گرفتن! نابودشون کن و کاری کن اون دختر مال من بشه!
موجود همزمان با تکان سرش که باعث شد چند تار مویش روی صورتش بی‌افتد؛ نچی کرد و گفت:

_یه خواسته نه بیشتر! هی انسان عادل باش! خواسته ی بیشتر بهای بیشتر می‌طلبه جناب قصاب!


داستان کوتاه مجموعه پایان | LIDA کاربر انجمن رمان‌۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: نگار 1373، Mobina.85، MaSuMeH_M و 23 نفر دیگر

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,796
امتیاز واکنش
20,432
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
مرد یک آن به خود لرزید! انتظار داشت موجود همه چیز را درمورد او بداند ولی احساس ترس رهایش نمی‌کرد!
موجود پوزخندی بی‌صدا و کریحی زد این مرد خیلی ساده‌تر از طعمه های دیگرش بود!
برخلاف بازو های گنده اش، احمق و کودن بود! فراخواندن او درجه حماقتش را بیشتر می‌کرد!
زبان لزج و بزرگش را دور لـ*ـب های زخمی‌اش کشید و با لـ*ـذت حلقه ی کنار لـ*ـبش را لیسید!
این حلقه معنای خاصی برای او داشت. یادگاری از اولین شکار!
فردی طمع کار که طالب ثروت بیشتری بود با تاجی تزئین شده با یاقوت و الماس، تاجی که اکنون حلقه ی کنار لـ*ـب هایش شده بود!
طمع پیروزی را حس می‌کرد! نفس عمیقی کشید! با دماغ بزرگش تمامی هوا را درون خودش کشید و اندیشید:
_اوپس! حتما هوایی برای این انسان نمونده که اکسیژن بهش برسه! آه این اکسیژن چیز باحالیه! هر چند برای من بی ارزشه!
حال وقتش بود! نباید اجازه‌ی فکر کردن به این موجود احمق می‌داد! کارش باید مثل همیشه با پیروزی به پایان می‌رسید!
نمی‌توانست صورت واقعی خود را نشان طعمه‌اش بدهد!
پس مانند آرزو های مرد شد؛ تبدیل به دختری زیبا با چهره ی دلبرانه و چشم هایی به رنگ دریا که مرد به خاطرش همچین کار احمقانه ای انجام داده بود!
پوزخند کوچکی زد؛ زیر لـ*ـب تکرار کرد:
_کار احمقانه!
لبخندی روی لـ*ـبش نشاند؛ خیلی زود با این جسم بین ابعادی که او را همزاد آن دختر می‌کرد، خود را وفق داده بود. دستی به لـ*ـب های غنچه‌ای و باریک جسم کشید؛ پوزخندی زد این جسم همانی بود که مرد طالبش بود. لبخندی را جایگزین پوزخندش کرد و با حرکت آرام و موزون دست شمع ها را روشن کرد! شمع ها پر نور تر و مجلل تر از قبل می‌تابیدند.
قدم به قدم نزدیک مرد شد. مرد یکه‌ای خورد و به خود آمد!
از جای خود بلند شد. باورش نمی‌شد! دختر آرزو هایش جلوی او بود؛ درست رو‌به‌رویش ایستاده و دلبرانه به او لبخند می‌زد!
نگاهش به پایین کشیده شد؛ لباس بیش از حد باز دختر او را متعجب کرد!
ولی معشـ*ـوقه‌اش علاقه‌ای به لباس باز نداشت! پلکی زد و به یاد آورد این موجود قدرت این را داشت که شبیه‌ش شود!
پس به دست آوردن دختر، نزدیک بود!
بدون توجه به زنگ خطر هایش که عجیب می‌خواستند او را از خواب غفلت بیدار کنند؛ قدمی به سوی او رفت! چه اشکالی داشت کمی خوش گذرانی؟!
این موجود همانند او بود پس می‌توانست برای لحظه ای تصور کند که اوست!
لبخند کجی زد!
لبخندی که بیان‌گر حس آتشین درونش بود!


داستان کوتاه مجموعه پایان | LIDA کاربر انجمن رمان‌۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: نگار 1373، Mobina.85، MaSuMeH_M و 23 نفر دیگر

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,796
امتیاز واکنش
20,432
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
موجود باری دیگر خنده‌ای دلبرانه رو به او کرد و اندیشید:
_آه این طعمه چقدر می‌تونه احمق باشه؟!

خنده‌اش عمیق تر شد؛ مرد نزدیک تر رفت ولی او دهانش را باز کرد و دوباره همان صدای خش دار و خفه که ترس را در وجود مرد بیدار می‌کرد؛ شروع به صحبت کرد:
_همین دختر رو می‌خوای...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



داستان کوتاه مجموعه پایان | LIDA کاربر انجمن رمان‌۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: نگار 1373، Mobina.85، MaSuMeH_M و 21 نفر دیگر

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,796
امتیاز واکنش
20,432
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
سریعا از خانه خارج شد و به طرف خانه‌ی کناریش دوید دانه های عرق که گویا با هم مسابقه ای ترتیب داده بودند در یقه لباسش مخفی میشدند.
در فلزی سبز رنگ که صدای جیر جیری غم‌زده نواخت.
مرد بی‌معتلی پدر دختر را که در چهارچوب و وسط این موسیقی گوش خراش حاضر شده بود؛ به قتل رساند.
موجود موجی را که در وجودش جاری می‌شد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



داستان کوتاه مجموعه پایان | LIDA کاربر انجمن رمان‌۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: نگار 1373، Mobina.85، MaSuMeH_M و 22 نفر دیگر

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,796
امتیاز واکنش
20,432
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
رفتگر محل با ملودی تقریبا بی صدایی، زیر لـ*ـب آهنگ مورد علاقه‌اش را زمزمه می‌کرد.
جارویش، با یک دسته دراز را که رفیق روزهای پاییزیی او بود؛ روی برگ های کنار جاده می‌کشید. خش خش ها درون جوب خفه میشدند.
با حس بوی عجیبی چشم های بادومی خود را در امتداد راهی که ترک های آن یادگار عمر زیاد جاده بود؛ حرکت داد.
با...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



داستان کوتاه مجموعه پایان | LIDA کاربر انجمن رمان‌۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • ناراحت
  • گریه‌
Reactions: نگار 1373، Mobina.85، MaSuMeH_M و 18 نفر دیگر

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,796
امتیاز واکنش
20,432
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
اپیزود پایان قاتل

دستش را بلند کرد و عربده زد:
_زنیکه‌ی بی‌عفت بگو این مرد کیه هان؟ نکنه اینی که تو شکمته هم از اونه؟!
زن خود را گوشه‌ی اتاق جمع کرده بود. سیلی شور از نرگس چشم هایش جاری بود.
دستش را به روی دهانش گذاشته بود تا هق هقش را خفه کند. دست دیگرش روی شکم برآمده‌اش بود!
در دل با کودک 4 ماهه‌اش حرف...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



داستان کوتاه مجموعه پایان | LIDA کاربر انجمن رمان‌۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • گریه‌
  • جذاب
Reactions: نگار 1373، Mobina.85، MaSuMeH_M و 16 نفر دیگر

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,796
امتیاز واکنش
20,432
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
میان ناله های خفه‌اش آهی عمیق کشید. موجود قهقه‌ای بلندی زد و با لحنی مسخره گفت:
_هه! انسان متاسفانه من قلبی ندارم که برا آهت به رحم بیاد. شوهرتم که...
نگاهی به مرد و چشمان آبی رنگش که رگه های قرمز داشت کرد و ادامه داد:
_انگار اونم قلب نداره!
و به خندیدن ادامه داد.
مرد بعد چند دقیقه کتک زدن فحشی داد و از...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



داستان کوتاه مجموعه پایان | LIDA کاربر انجمن رمان‌۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • ناراحت
  • جذاب
Reactions: نگار 1373، Mobina.85، MaSuMeH_M و 11 نفر دیگر

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,796
امتیاز واکنش
20,432
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
مرد به طرف ماشین کوچکش رفت، زن جوان را روی صندلی پشتی خوابانده و سریعا به طرف بیمارستان حرکت کرد.
موجود نگاهی به نشیمن بهم ریخته انداخت و نچ نچی کرد و گفت:
_این انسان هاهم چقد کثیف کاری می‌کنن.
خم شد و رد خون روی زمین را لیسید. بعد زبان خونیش را با لـ*ـذت روی حلقه کنار لـ*ـبش کشید.

***

به سختی چشم های خود را...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



داستان کوتاه مجموعه پایان | LIDA کاربر انجمن رمان‌۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: نگار 1373، Mobina.85، MaSuMeH_M و 6 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا