- عضویت
- 27/8/19
- ارسال ها
- 6,734
- امتیاز واکنش
- 43,262
- امتیاز
- 483
- سن
- 23
- محل سکونت
- دنیای خیال
- زمان حضور
- 51 روز 21 ساعت 11 دقیقه
نویسنده این موضوع
هیچوقت امیدت را از دست نده. شاید آن زمان که امیدت را از دست می دهی دو ثانیه قبل از خوشبختی باشد .
***
همه زخم ها درمان می شوند. به آرامی یا به سرعت. خوب یا بد.
در نهایت زخم ها دوباره بسته می شوند. اثری از آن ها روی ما می ماند اما زندگی قوی تر از آن هاست.
***
متضاد زنده. مثل باغی در یک تابلوی نقاشی که گل ها و میوه هایش را در واقعیت چیده باشیم
و رنگ و زیبایی شان دیگر فقط در بوم نقاشی باقی مانده باشند.
مثل عکس های همسرش که او در آلبوم مرتب کرده بود و جایی میان کتاب های کتابخانه گذاشته بود.
مثل طبیعت بی جانی که به یکی از دیوارهای زندگی یک پزشک روستا آویخته شده باشد.
او از عذاب کوبیدن میخ آن تابلو به دیوار. رنج می برد.
میخ عمیقا در گوشتش فرورفته و تبدیل به زخمی عمیق و تا ابد آزاردهنده شده بود .
****
در زمان جادوگرها. اشک انسان ها خیلی خیلی با ارزش بود. اشک مثل آب دهان قورباغه چیزی کمیاب و نادر بود.
این که حالا اشک به چه کارشان می آمده. من که نمی دانم.
شربتی برای مهربان تر کردن ؟ انسان بهتری کردن ؟ برای کم کردن خساست در احساسات ؟
یا برای کمتر پشمالو بودن ؟ مردها همیشه به بهانه مردانگی شان.
اشک های شان را حتی در بدترین لحظات زندگی خود قورت می دادند. انگار که این کار واقعیت را تغییر می داد.
بهر حال اشک ریختن حال انسان را بهتر می کند.
مغز را می شوید و اندوه را از بین می برد.
پس این فکر مضحک از کجا به ذهن مردها خطور کرده بود که چون مرد هستند نباید گریه کنند ؟
***
همه زخم ها درمان می شوند. به آرامی یا به سرعت. خوب یا بد.
در نهایت زخم ها دوباره بسته می شوند. اثری از آن ها روی ما می ماند اما زندگی قوی تر از آن هاست.
***
متضاد زنده. مثل باغی در یک تابلوی نقاشی که گل ها و میوه هایش را در واقعیت چیده باشیم
و رنگ و زیبایی شان دیگر فقط در بوم نقاشی باقی مانده باشند.
مثل عکس های همسرش که او در آلبوم مرتب کرده بود و جایی میان کتاب های کتابخانه گذاشته بود.
مثل طبیعت بی جانی که به یکی از دیوارهای زندگی یک پزشک روستا آویخته شده باشد.
او از عذاب کوبیدن میخ آن تابلو به دیوار. رنج می برد.
میخ عمیقا در گوشتش فرورفته و تبدیل به زخمی عمیق و تا ابد آزاردهنده شده بود .
****
در زمان جادوگرها. اشک انسان ها خیلی خیلی با ارزش بود. اشک مثل آب دهان قورباغه چیزی کمیاب و نادر بود.
این که حالا اشک به چه کارشان می آمده. من که نمی دانم.
شربتی برای مهربان تر کردن ؟ انسان بهتری کردن ؟ برای کم کردن خساست در احساسات ؟
یا برای کمتر پشمالو بودن ؟ مردها همیشه به بهانه مردانگی شان.
اشک های شان را حتی در بدترین لحظات زندگی خود قورت می دادند. انگار که این کار واقعیت را تغییر می داد.
بهر حال اشک ریختن حال انسان را بهتر می کند.
مغز را می شوید و اندوه را از بین می برد.
پس این فکر مضحک از کجا به ذهن مردها خطور کرده بود که چون مرد هستند نباید گریه کنند ؟
جملات انیس لودینگ
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com