نویسنده این موضوع
بخش ۳۷:
گفت عفریتی که تختش را به فن
حاضر آرم تا تو زین مجلس شدن
گفت آصف من به اسم اعظمش
حاضر آرم پیش تو در یک دمش
گرچه عفریت اوستاد سحر بود
لیک آن از نفخ آصف رو نمود
حاضر آمد تـ*ـخت بلقیس آن زمان
لیک ز آصف نه از فن عفریتیان
گفت حمدالله برین و صد چنین
که بدیدستم ز رب العالمین
پس نظر کرد آن سلیمان سوی تـ*ـخت
گفت آری گولگیری ای درخت
پیش چوب و پیش سنگ نقش کند
ای بسا گولان که سرها مینهند
ساجد و مسجود از جان بیخبر
دیده از جان جنبشی واندک اثر
دیده در وقتی که شد حیران و دنگ
که سخن گفت و اشارت کرد سنگ
نرد خدمت چون بنا موضع بباخت
شیر سنگین را شقی شیری شناخت
از کرم شیر حقیقی کرد جود
استخوانی سوی سگ انداخت زود
گفت گرچه نیست آن سگ بر قوام
لیک ما را استخوان لطفیست عام
گفت عفریتی که تختش را به فن
حاضر آرم تا تو زین مجلس شدن
گفت آصف من به اسم اعظمش
حاضر آرم پیش تو در یک دمش
گرچه عفریت اوستاد سحر بود
لیک آن از نفخ آصف رو نمود
حاضر آمد تـ*ـخت بلقیس آن زمان
لیک ز آصف نه از فن عفریتیان
گفت حمدالله برین و صد چنین
که بدیدستم ز رب العالمین
پس نظر کرد آن سلیمان سوی تـ*ـخت
گفت آری گولگیری ای درخت
پیش چوب و پیش سنگ نقش کند
ای بسا گولان که سرها مینهند
ساجد و مسجود از جان بیخبر
دیده از جان جنبشی واندک اثر
دیده در وقتی که شد حیران و دنگ
که سخن گفت و اشارت کرد سنگ
نرد خدمت چون بنا موضع بباخت
شیر سنگین را شقی شیری شناخت
از کرم شیر حقیقی کرد جود
استخوانی سوی سگ انداخت زود
گفت گرچه نیست آن سگ بر قوام
لیک ما را استخوان لطفیست عام
اشعار مولوی
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com