دل نوشته‌های تنهایی

.Mahdieh · 30/9/19

همہ جا هستے...!
در نوشتہ‌هایم
در خیالم
در دنیایم
تنها جایے ڪہ باید باشے و نیستے
ڪنارم است...

بهترین حس
یعنے ازش جدا میشے
میاے خونہ
دستات بوے عطرشو میده...

.Mahdieh · 30/9/19

تڪلیفم با خودم روشن نیست...
تو دلم درده... رو لـ*ـبام خنده!

شده تقدیر ڪسے باشے
و قسمت نشود؟
سال‌ها گیر ڪسے باشے
و قسمت نشود؟

تو همون
مرفین ڪشف نشده‌اے
ڪہ هیچ پزشڪے
قادر بہ ڪشف و پیدایش نشد
جز قلب من...!

.Mahdieh · 30/9/19

نڪند
فڪر ڪنے در دل من
یاد تو نیست...!

دوست داشتنت
روز و شب ندارد
اتفاقیست
ڪہ در من افتاده...

اے فراموشے
ڪجایے تا بہ فریادم رسے...

.Mahdieh · 30/9/19

سر زده بیا
منتظرت نیستم دلم یڪ میهمان
ناخوانده مےخواهد چہ بهتر ڪہ تو باشے...

چرا
هر چہ را مےخواهم
نمےشود؟!

با پروفایل عوض ڪردن
هیچے درست نمیشہ، ڪسے ڪہ حالتو نمیفهمہ،معنے عڪساتم نمیفهمہ...

.Mahdieh · 30/9/19

آرزو می‌کنم
توی این پاییز
اگه فارغین، عاشق بشین
و اگه عاشقین، عاشق‌تر...
آرزو می‌کنم
چشاتون از شادی برق بزنه
دلتون از خنده‌ی زیاد درد بگیره
و هر صبح از هیجانِ شروعِ یه روزِ جدید، به خودتون بلرزین.
آرزو می‌کنم
روزای پاییزیتون پُر از پیاده‌روی‌های پر از امید و ‌آرامش
پر از حسِ خوبِ با هم بودن باشه
و هر شب یکی زیر گوشِتون زمزمه کنه که چقد زیاد دوسِتتون داره...

.Mahdieh · 30/9/19

هیچی فراموش نمیشه
هیچی از بین نميره
زمان اروم اروم گرد و غباری روی خاطرات می نشونه،
روش رو میپوشونه
فکر میکنی یادت رفته، اما صبح که از خواب پا میشی حالت بده نمیدونی چته
نمیدونی دردت از کجا آب میخوره
اما کافیه که نسیمی یا خاطره ای خاکش رو برداره، بعد همه چی تازه میشه
همه چی میاد بیرون
عین روز اول....

.Mahdieh · 30/9/19

آرامم...
نه اینکه حالم خوب باشد و دردی روی دلم سنگینی نکند
نه اینکه بغض امانم نبرد و اشک رسوایم نکند
فقط فهمیده ام اندوه من هیچ چیز این جهان بی ثبات را تغییر نمیدهد...
هیچ چیز...
#یگانه_حق‌پرست

.Mahdieh · 30/9/19

رنگِ دوست داشتنِ مـن
رنگِ غش و ضعف هایِ هفده سالگی نیست....
یا تندیِ تبِ عشق هایِ هجده سالگی....
رنگِ دوست داشتنِ من
کسلیِ عصرایِ چهل سالگیه....
که بی حوصله جلویِ تلوزیون می نشینی....
رنگِ دوست داشتنِ من همون چایِ قندپهلوییه که برات میریزم وچنـدخط شاملویی که برات می خـونم....
رنگِ دوست داشتنِ من
فرق داره با آدم هایِ این زمـونه....
رفتنی نیست
پریدنی نیست....
مالِ یه" روز و دو روز" نیست....
رنگِ دوست داشتنِ من
روزایِ غمگینِ بازنشستگیه
تق تقِ عصایِ شصت سالگیه
تنها موندن هایِ هفتاد سالگی و نفس هایِ آخر و پایِ لـ*ـبِ گورِ هشتاد و چـنـد سالگیه....
مهربون
رنگِ دوست داشتنِ من
رنگِ موندنه....
رنگِ به پای هم پیر شدنه....

.Mahdieh · 30/9/19

میدانی؟
هیچ کس
هیچ چیز را
واقعا "فراموش" نمی کند؛
فقط آدم ها یک وقت هایی
از "به یادآوردن" خسته می شوند...!

.Mahdieh · 30/9/19

کاش می شد خنده را تدریس کرد
کارگاه خوشدلی تاسیس کرد..!!
کاش می شد عشق را تعلیم داد
نا امیدان را امید و بیم داد..!!
شاد بود و شادمانی را ستود
با نشاط دیگران دلشاد بود..!!
کاش می شد دشمنی را سر برید
دوستی را مثل شربت سر کشید
کاش می شد پشت پا زد بر غرور
دور شد از خودپسندی,دور دور ..
با صفا و یکدل و آزاده بود
مثل شبنم بی ریا و ساده بود...
از دو رنگی و ریا پرهیز کرد
کینه را در سـ*ـینه حلق آویز کرد...
کاش می شد ساده و آزاد زیست
در جهانی خرم و آباد زیست

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

کاربر فعال انجمن

کاربر فعال انجمن

کاربر فعال انجمن

کاربر فعال انجمن

کاربر فعال انجمن

کاربر فعال انجمن

کاربر فعال انجمن

کاربر فعال انجمن

کاربر فعال انجمن

کاربر فعال انجمن

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین