خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

نظرتون راجع به شخصیت امیر؟

  • فرد صالح و مورد اعتماد

  • خیانتکار و خاک بر سر

  • مرموزه و جاذاب

  • امیر کی بود اصن :/


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

Amerətāt

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
3/12/20
ارسال ها
416
امتیاز واکنش
41,723
امتیاز
347
زمان حضور
107 روز 3 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع

نام رمان: گره پرورده
ژانر: جنایی_مافیایی، اجتماعی، عاشقانه
نویسنده: Amerətāt کاربر انجمن رمان۹۸
ناظر محترم: Narín✿
خلاصه: زمانی که مافیای فرش و تحریم‌ها دست به دست هم می‌دهند، کمر اقتصاد و اصالت را بشکنند و رقص دستان هنرمندان ایرانی بر دار عاشقی را بی‌ثمر کنند، میترا آخرین تلاشش را می‌کند؛ اما ناخواسته با دستان خود گره‌ی کور می‌زند، در این میان عشقی گره‌گشا از دل رنج‌ها سر بر می‌آورد.


در حال تایپ رمان گره پرورده | M£R کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: YeGaNeH، Meysa، P.E.G.A.H و 36 نفر دیگر

Amerətāt

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
3/12/20
ارسال ها
416
امتیاز واکنش
41,723
امتیاز
347
زمان حضور
107 روز 3 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
مقدمه:
گره پشت گره می‌خورد بر دار زندگی، سرنوشت کمر بسته به فروپاشیدن تار و پود عشق‌ها و لبخند‌ها، من و تو اما؛ کنار هم، بی‌‌هراس از نامهربانی‌های مداومش می‌مانیم، تا روزی ترنج مرارت‌هایمان ثمره دهد.

می‌خواهم دار قالی باشیم
می‌گویند بعد از این
می‌توان اسب بود،
پرنده،
ماهی...
می‌خواهم در روستایی دور دست
دار قالی باشم
همه نقش های جهان را
بر اندامم ببافند
شاید یک روز
دست‌هایت یال‌هایم را
نوازش کنند
برایم دانه بپاشند
از تنگی کوچک
به اقیانوس آزاد خوشبختی
شنا کنیم.
پ.ن۱: این رمان جلد دوم خاکستر شعله‌وره، البته که ربطی به جریان گذشته نداره و صرفا برخی شخصیت‌ها تکراری هستند، که خوندن یا نخوندن جلد اول خللی وارد نمیکنه‌.
پ.ن۲: نظر بدین دوستان، خوبی رمان در حال تایپ به رد و بدل کردن نظر و تغییر تو قضایاس با مشارکت شما.


در حال تایپ رمان گره پرورده | M£R کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Meysa، YeGaNeH، P.E.G.A.H و 36 نفر دیگر

Amerətāt

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
3/12/20
ارسال ها
416
امتیاز واکنش
41,723
امتیاز
347
زمان حضور
107 روز 3 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
فصل اول: فرشته گمنام
در سوز سرمای اسفند ماه، دخترک دستانش را دور پنجاه شاخه گل رز قرمز که جز خار ارمغانی برای او نداشت، گره کرد. چشمان مشکی‌اش را به چراغ راهنما انداخت، تا بلکه در سرخی این چراغ، سپیدی ترحم مردمان نجاتش دهد؛ اما شصت ثانیه سبز بودنش برای او به کندی می‌گذشت. ماشین‌ها با شتاب از کنارش رد می‌شدند، عید نزدیک بود و خیابان‌های تهران شلوغ‌تر از همیشه. برای او اما؛ تنها دلخوشی لباس قرمز یقه چین داری بود که مادر بیمارش وعده داده بود. با یادآوری عیدی محبوبش چراغ همرنگ همان لباس شد و ماشین‌ها پشت خط ردیف شدند. طبق توصیه‌های صاحب‌کار سبیل کلفتش، اولویت با ماشین‌های گران قیمت بود. او و همکاران کوچکش رقابت تنگاتنگی داشتند، پیروزی از آن کسی بود که زودتر خود را به ماشین برساند. با دیدن شاسی بلند سفید رنگ، سویش پا تند کرد. انگار به کل از یاد برده بود، که کفش‌های کهنه‌ی اسپرتش دهان باز کرده‌اند. نفس نفس زنان و سرمست از اول شدن، دستش را از زیر گل‌ها بیرون کشید. دو تقه به شیشه‌ی دودی که از سردی به یخ می‌‌ماند زد، و آرزو کرد قلب صاحب ماشین یخی نباشد.
میترا آن‌ سوی شیشه دودی، با کنسل شدن قرار ملاقات به خودش آمده بود و پی برده بود که عشق، خوره‌ی جانش شده، طوری که حتی دلیل موجه شایان، برای قلب محتاج او دردی دوا نمی‌کرد. شیشه را پایین کشید، بلکه از افکار مزاحمش فرار کند.
دخترک به زحمت گره روسری گل گلی رنگ رفته‌اش را سفت کرد و هرچه بغض داشت در چشم‌هایش ریخت.
-گل بدم خانوم؟
میترا که به دنبال مسکنی برای درد تنهایی‌اش بود، به ساعت مانیتور ماشین خیره شد، هنوز وقت داشت و میز دو نفره‌شان رزرو بود. بغضش را قورت داد و غمش را در پشت سنگر لحن شادش فرستاد.
--بپر بالا عشقم، خودم همه‌ی گل‌هات رو می‌خرم.
این بار نوبت دخترک بود که بغضش را فراموش کند، ناباورانه لبخندی زد. از جای خالی دندان‌هایش می‌شد حدس زد هفت-هشت سالی بیشتر ندارد. فروش پنجاه گل برای او موفقیت کاری بزرگی محسوب می‌شد! و بی‌شک با ارتقاء درجه به مسئولیت فروش صد گل دست پیدا می‌کرد!
-همه‌ی همه رو می‌خرین واقعا؟
پایان جمله‌اش با سبز شدن چراغ و بوق متوالی ماشین‌های پشت سر همراه شد.
-به شرطی که سوار ماشینم بشی.
دخترک کمی ترسیده بود، شاید از عصبانیت احتمالی صاحب کار فربه‌اش، شاید از لطف عجیب میترای مرفه! چشم‌های مشکی رنگش را به چپ و راست چرخاند.
میترا با شنیدن صدای برخورد دند‌ان‌های دخترک از شدت سرما، دلش می‌سوخت، و به بازی سرنوشت می‌اندیشید، که برای بعضی‌ از همان خط اول مصیبت نامه می‌نویسد و برای بعضی چند جلد خوشی بی‌پایان.
بوق‌های متوالی او را از افکارش بیرون کشید.
-بیا بالا دیگه، تا تیکه بارونم نکردن!
سرمای هوا و گرسنگی و سنگینی گل‌ها امان دخترک را بریده بود، لـ*ـب‌هایش که به خاطر کم‌خونی به سفیدی می‌زد، گزید و گفت:
-ولی آخه...
صدای داد و بیداد مرد‌هایی که پشت ماشین میترا ثانیه‌ای بیشتر باید تحمل می‌کردند، بلند شد. آنها رانندگی را منحصر به مردان می‌دانستند و نتیجه‌ی رانندگی خانم‌ها را اتلاف وقت و تصادف. میترا که از جملات قصار بی‌ادبانه‌‌ی آنها کلافه شده بود، گفت:
-مگه نمی‌خوای گل‌هات‌ رو بفروشی، اما و اگر نیار دیگه.
دخترک در را به سختی باز کرد و روی صندلی گرم و نرم شاگرد که به روکش‌ قرمز رنگی مزین شده بود، نشست. خوشحال بود، شاید از فروش گل‌هایش، شاید از سوار شدن به ماشینی‌ که در آرزوهایش هم نمی‌توانست متصور شود. حالا در رویاهایش خود را میترایی می‌دید که با مادرش، بدون ترس صاحب‌خانه و صاحب‌کار و صاحب جان‌ها زندگی‌ می‌کند.
میترا که بهانه‌ای برای فراموش کردن نبود شایان پیدا کرده بود، شیشه‌ها را بالا کشید و بخاری ماشین لوکسش را روشن کرد.
-گل‌ها رو بذار صندلی عقب، دستات خسته می‌شه. توی داشبورد هم یه بسته تراول هست، هر چقدر پول گل‌هات می‌شه بردار.
میترا حواسش را به مسیر داده بود؛ اما حرکات دختر را زیر نظر داشت. گل‌ها را روی صندلی عقب جا داد. می‌خواست سمت داشبورد برود، که حرف مادرش در ذهنش مرور شد، نمی‌توانست به خود اجازه‌ی دست درازی به پول میترا بدهد، هرچند که خود میترا خواسته باشد. با یادآوری چهره‌ی غضبناک و همیشه طلبکار صاحبکارش، گرمای ماشین و مهربانی میترا برایش سرد شد.
-میشه زودتر برگردیم سر همون چهارراه؟
میترا نمی‌خواست تنها باشد، از همان وقتی از تنهایی ترسید که شایان را یافته بود. دست راستش را سمت مانیتور برد و موزیک لایت انگلیسی مورد علاقه‌اش را پلی کرد.
-از چی‌ می‌ترسی دختر؟ یه امشبو می‌خوام با هم خوش بگذرونیم.


در حال تایپ رمان گره پرورده | M£R کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Meysa، YeGaNeH، P.E.G.A.H و 35 نفر دیگر

Amerətāt

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
3/12/20
ارسال ها
416
امتیاز واکنش
41,723
امتیاز
347
زمان حضور
107 روز 3 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
دخترک با تردید به میترا خیره شد، در چشمان بادامی میترا جزء حقیقت دیده نمی‌شد؛ اما دخترک هم‌چنان می‌ترسید. میترا کلافه سمت داشبورد خم شد و بعد از برداشتن دسته تراول، تعدادی را از زیر کش بیرون کشید و در جیب کاپشن پفکی که قرمز رنگ رفته‌اش خبر از سال‌ها کار کردنش می‌داد، گذاشت. به خیال خودش با این ‌کار ساعتی دخترک را از دنیای بی‌رحم اطراف جدا می‌کند و به سیاره‌ی محبتش می‌فرستد. شال لیزش که روی گردنش افتاده بود، دوباره روی سر نهاد.
-اسم من میتراس، اسم تو چیه؟
دخترک که به تازگی شمردن را آموخته بود، تراول‌ها را با حوصله می‌شمرد. با صدای کشداری گفت:
-هشت، نه، ده.
سعی می‌کرد، انگشتانش را به نشانه ده نگه دارد و تراول‌ها در دستش ثابت بمانند. با تعجب گفت:
-اینکه خیلی زیاده خانوم.
فرمان که به روکش قرمز-مشکی مزین شده بود، سمت راست چرخانده شد.
-این اسمت بود الان؟
دخترک لبخند نمکینی زد و به چشم‌های مشکی غرق آرایش میترا خیره شد. حالا از چشم‌های میترا اعتماد را می‌گرفت و خیالش آسوده شده بود، نه به خاطر ده تراول، نه به خاطر گرمای ماشین، به خاطر انسانیتی که هنوز روح از کالبدش جدا نشده بود.
-شما مثله فرشته‌ی مهربون قصه‌‌ای هستین که مامانم هر شب برام می‌خونه. نه که فقط همینو بلد باشه‌ها، نه.
دو دستش تا جایی که می‌توانست از هم فاصله داد.
-مامانم یه عالمه قصه بلده؛ ولی من اینو از همه‌شون بیشتر دوست دارم، آخه دختر قصه‌اش خیلی شبیه منه.
آب دهانش را قورت داد و با ذوق ادامه داد.
-منم می‌خوام وقتی بزرگ شدم یه فرشته مهربون بشم.
صحبت از هر شاخه‌ای اقتضای سنش بود و این موضوع برای میترا خوشایند بود، سال‌ها بود که جز سر و کله زدن با بچه‌های کارگر‌های کارخانه‌ی فرش‌بافی‌شان با کودکی هم صحبت نشده‌ بود. یخ دخترک وا شده بود و چانه‌اش گرم. کودک خوابیده‌ی درون میترا هم انگار دوباره جان گرفته بود.
با دیدن جای پارک قهقه‌اش جای خود را به لبخند داد.
-اوم باشه نگو، من اسمتو می‌ذارم فرشته، امشب می‌خوام یه شام مهمونت کنم، بعدشم می‌ذارمت دم خونتون، حله؟
در دل دخترک قند آب می‌کردند، تاکنون رستوران‌ را تنها از پشت شیشه دیده بود؛ با دیدن چراغ‌های و زرق و برق رستوران لبخندی زد؛ اما چهره‌ی بی‌رحم صاحب کار آرامشش را سلب می‌کرد.
-آخه قبل ساعت یازده باید پول گل‌ها رو بدم ب صاحب کارم.
میترا کمربند را باز کرد و عینک طبی‌اش را روی داشبورد در جعبه‌ی مشکی طلایی مخصوص جا داد. به آینه‌ی ماشین خیره شد و یک دسته از موهای مصری مشکی‌اش را از زیر شال یاسی رنگش بیرون داد.
-باشه فرشته جون خیالت تـ*ـخت خواب، حالا بپر پایین، بریم یه شام عاشقانه دو نفری ک بعضیا لیاقتش رو نداشتن، میل کنیم.
با شنیدن کلمه‌ی شام دلش ضعف رفت و چشمی گفت. برعکس میترا، فرشته از مادرش حجاب را دیده بود. موهای خرمایی رنگش را زیر روسری قرمزش پنهان کرد و با هم از ماشین پیاده شدند.
میترا در چوبی رستوران را به سمت داخل هل داد و صدای زنگوله‌هایش بلند شد. معروف‌ترین رستوران تهران مملو از آدم‌هایی بود، که بچه‌های سر چهارراه در هیچ نقطه‌ای از ذهنشان جایی نداشت. رستوران دو طبقه که طبق معمول پر شده و دیگر جایی برای فرد جدیدی نداشت، جز بهترین میز در طبقه‌ی دوم، رو به پنجره. صدای قاشق چنگال‌ها و بوی غذا تلفیق غریبی برای فرشته پدید آورده بود. آب دهانش را قورت داد و با چهره‌ی ذوق زده‌اش رو به میترا گفت:
-اینجا خیلی قشنگه خاله.
عوارض همیشگی قرص‌های میترا سراغش آمده بود. سرش گیج می‌رفت و معده‌اش می‌سوخت. دست فرشته را سمت پله‌های مرمری که به طبقه دوم ختم ختم می‌شد کشید. به دستگیره فلزی طلایی پله‌ها پناه برد. رستوران فضای دایره‌ای شکل داشت و پله‌ها مارپیچ بود.
-من خالت نیستم فرشته‌ جون، بهم بگو میترا.
فرشته احساس راحتی می‌کرد؛ اما مادرش بد زخمی از روزگار خورده بود و زود اعتماد نکردن را سر مشق زندگی خود و دخترش کرده بود. ذوق زده دستش را از میان دستان کشیده‌ی میترا رها کرد و پنج پله‌ی باقی مانده را دوید.


در حال تایپ رمان گره پرورده | M£R کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: Meysa، YeGaNeH، P.E.G.A.H و 30 نفر دیگر

Amerətāt

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
3/12/20
ارسال ها
416
امتیاز واکنش
41,723
امتیاز
347
زمان حضور
107 روز 3 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
#آیا می‌دانستید میترای مایه‌دار فونتی به نام خودش نیز دارد ؟:morningb:
چند سالی می‌شد که میترا در نبود مادر، به فست فود پر ادویه و چرب روی آورده بود و معده‌اش همچون جگر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان گره پرورده | M£R کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Meysa، YeGaNeH، P.E.G.A.H و 27 نفر دیگر

Amerətāt

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
3/12/20
ارسال ها
416
امتیاز واکنش
41,723
امتیاز
347
زمان حضور
107 روز 3 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
البته که وظیفه‌اش هم بود، ثبت رضایت تک تک مشتری‌ها و بالا رفتن اعتبار رستوران جا پای او را محکم تر می‌کرد. برای چه کسی اهمیت داشت، بیرون از این رستوران پر زرق و برق زیر سرما کودکی شب را با نان خشک سر می‌کند و پدری با خجالت؟ برای کدام وجدان معده‌ی خالی کودکان زاده در فقر آزار دهنده است؟ بهتر است گفته...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان گره پرورده | M£R کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Meysa، YeGaNeH، فاطمه بیابانی و 23 نفر دیگر

Amerətāt

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
3/12/20
ارسال ها
416
امتیاز واکنش
41,723
امتیاز
347
زمان حضور
107 روز 3 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
با شنیدن صدای مردانه‌ی شایان، قطرات دوغ در دو راهی نای و مری میترای شوکه شده، نای را برگزیدند. بعد از چند سرفه گلوی خود را صاف کرد و برای پنهان کردن تعجب و خوشحالی همزمانش قاشق استیل دسته طلایی رل در بشقاب برنج چرخاند. شایان از از پشت صندلی چوبی میترا به فاصله‌ی بین میترا و فرشته تغییر مکان داد. کما...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان گره پرورده | M£R کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: Meysa، YeGaNeH، فاطمه بیابانی و 20 نفر دیگر

Amerətāt

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
3/12/20
ارسال ها
416
امتیاز واکنش
41,723
امتیاز
347
زمان حضور
107 روز 3 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
-خب فرشته جونم برو پول رو بده صاحب کارت، بعدم بیا برسونمت خونه‌تون.
از ساعت درست چیزی نمی‌فهمید؛ اما می‌دانست کنار هم بودن دو صفر یعنی خیلی دیر شده، رنگ از رخسارش پرید. چشم‌هایش را بست و سری به نشانه‌ی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان گره پرورده | M£R کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Meysa، YeGaNeH، فاطمه بیابانی و 19 نفر دیگر

Amerətāt

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
3/12/20
ارسال ها
416
امتیاز واکنش
41,723
امتیاز
347
زمان حضور
107 روز 3 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
-جناب سروان فامیلم بود، دلم خواست هر کاری کردم به این آقا چه ربطی داشت که تو مسائل خانوادگی دخالت کنه؟
شایان برافروخته از دروغ مضحک مرد از صندلی برخواست و دستش را به طرف مرد که روبه‌رویش قرار گرفته بود دراز...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان گره پرورده | M£R کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • ناراحت
Reactions: Meysa، YeGaNeH، فاطمه بیابانی و 17 نفر دیگر

Amerətāt

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
3/12/20
ارسال ها
416
امتیاز واکنش
41,723
امتیاز
347
زمان حضور
107 روز 3 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
فصل دو: بی‌بی سمیه
با صدای سر زنده‌ایی گفت:
-مامانت می‌گه چروک‌های پیشونیم زیاد شده، میگه یا بوتاکس کن یا طلاقت می‌دم....

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان گره پرورده | M£R کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Meysa، YeGaNeH، فاطمه بیابانی و 17 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا