خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

ASaLi_Nh8ay

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/2/20
ارسال ها
7,644
امتیاز واکنش
13,283
امتیاز
428
محل سکونت
خیابآن بَهآر | کوچه اُردی‌بهشت | پِلآکِ 1
زمان حضور
82 روز 4 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
غند " در ازغند خراسان و برخي از شهرها و روستاهاي ايران هنوز زنده است .

روستاي بزرگ و نامدار " كن " در شمال غرب تهران در پيوستن به حرف صدا دار پس از خود دال انتهايي خود را نيز نشان مي‏دهد و هنوز نيز اهالي كن با صفت يا نام كَندي مشهورند كه دال آن در برخورد به حرف صدادار «اي» خود را نشان مي‏دهد. یعنی روستاي كن تهران پيش از اين همان «كند» بوده است كه دال آن به مرور افتاده و اکنون كن ناميده مي‏شود.

گونه ی كَنت اين واژه، در زبان انگليسي به صورت كانتري درآمده است به دو معني كشور و روستا، كه اولي بزرگترين مجموعه در يك ميهن و دومي كوچكترين مجموعه در كشور است.


اکنون به تغییرات کن در واژه های گوناگون نگاهی می اندازیم :

گاه كَن به شَن بدل مي‏شود و شن به معني خانه در واژه ی مركب گلشن يعني جايگاه گل هنوز زنده است و در زبان آذري شَن به معني خانه ی زنبور عسل رواج دارد كه در برخي جاها آن را شان يا شانه مي‏خوانند. روستاي بَغ شَن در نيشابور به معني خانه ی بغ يا ايزد يا مهتر نیز يك مورد ديگر از نام هايي است كه شن در آن زنده است .

با تبديل ك به خ : در واژه ی مركب گلخَن و با تبديل خن به خان و خانه : در واژه ی گلخانه

با تبديل شن به شان : در كاشان، كوشان ایرنشهر، شاندرمن، شانديز، لوشان رشت و آشيانه.

با تبديل شان به كان (به عنوان پسوند و به معني جايگاه و خانه): در آتورپاتكان (جايگاه آتورپات)که واژه ی آذربایجان عربی شده ی آن است (به معنی جایگاه نگهبان آتش)، خاركان شيراز، جوكان فيروزآباد و چاه بهار.

گان: در گريگان مشهد، گرگان، تويسرگان و كوهگان جيرفت.

جان : در سيرجان، لاهيجان و دمنجان نيشابور .

زان : در گلزان خوی، كوزان خوي و لويزان تهران .

دان : در قندان، نمكدان، همدان، هوشدان بندرعباس .

تان : در هگمتانه، اكباتان و كوتان بيجار .

ستان : در گلستان، بـ*ـو*ستان، اردستان و اهرستان يزد .

ران : در چمران ساوه، شمیران، سميران همدان، كسران همدان .

لان : در كولان خوي و سنندج، لانه، كسلان ميانه و كسيلان مهاباد .

سان : در سانتيز زنجان، سان يان ميانه، سان بران اهر، كسان مشهد .

خان : در خانه، خانه كردستان و كوخان سقز.

هان : در كوهان شاهرود و اصفهان و دماوند، سپاهان، ماهان (۴)، اردهان ارمنستان و سُبهان دامغان (۵)

يان : در كويان آباده، اَب يان نتنز، كرديان جهرم و مشهد و تهران، گل يان قوچان و تويسركان و سنندج و شيراز و شاهي. .اكنون كه اين صورت ها را كه همگی پسوند جا و مكان است و برابر با قوانين زبان قابل تغيير به يكديگرند، ديديم، به برخي تغييرات ديگر نیز اشاره بايد كرد :

گ قابل تبديل به و است، مانند : گشتاسب و ويشتاسب، گل و ول و ويتارتن پهلوي و گُذاردن ...

پس گان قابل تبديل به وان است كه آن نيز به معني جايگاه در شهروان ارمنستان ، سيروان كردستان، ايروان قفقاز ، سراوان و مريوان كردستان، كردوان كرمان، شيروان قفقاز، دوان بوشهر، گيلوان زنجان و گريوان بجنورد ديده مي‏شود . وان به معني جايگاه و خانه در واژه ی فارسی ايوان نیز به كار آمده است.

وان با تبديل آ به اي به صورت وين در مي‏آيد كه در قزوين، خوروين، وينه ی كرمانشاه، ويني ِ سپاهان و وينق تبريز زنده است .


Valuable کالبد شکافی واژه ‌‌های پارسی

 

ASaLi_Nh8ay

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/2/20
ارسال ها
7,644
امتیاز واکنش
13,283
امتیاز
428
محل سکونت
خیابآن بَهآر | کوچه اُردی‌بهشت | پِلآکِ 1
زمان حضور
82 روز 4 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
همين واژه ی در اردبيل (= ارد ويل= شهر اَرد)(۷) و بد*کاره ويل گيلان، ويله در شاه آباد و سنندج، لَوَند ويل درآذربايجان شرقي و اَر ويل و ارويلَه كردستان غربي هنوز كاربرد دارد و همين ويل با تبديل و به ب در اربيل و به صورت بُل در كابل و زابل و به صورت پُل به معني شهر در يوناني آكروپل و آگروپليس ... درآمده است .

بازگرديم به هان كه در آن نيز ن قابل تبديل به ل است پس هال نيز به معني جايگاه است و چون آن كه مي‏دانيم hall انگليسي همين معني را دارد.

این واژه اکنون در اردهال (ارد + هال = جايگاه ارد) كردستان(۸) هنوز وجود دارد و به گونه ی هول نيز در هولير كردستان غربي بر زبان مي‏آيد .

گونه اي ديگر از هول، هوش است howsh (۹) كه در هُوش تويسركان و بروجرد، هوشجان شهر كرد، هوشدان هرمزگان، و نيز به معني سرا و حياط خانه در كردي و لري و نيز به صورت اوشو owsho به همين معني در آباده است. اين هوش نيز همانست كه در انگليسي هاوس خوانده مي‏شود و جالب اين است كه بدانيم به همين تلفظ ِ انگليسي آن نيز دو روستا در مشهد و فردوس خراسان داريم .

واژه ی ‏هان با تبديل ن به م به صورت هام يا هوم home انگليسي درآمده كه همان خانه است و در ايران نيز در هومدان چاه بهار، هومه بروجرد و هومان اصفهان برجاي مانده است .

باز و به ف تبديل مي‏شود و وان را به فان دگرگونه مي‏سازد و فان به معني جايگاه در گيفان بجنورد ديده مي‏شود و باز فان به فون تغيير شكل مي‏دهد كه در تيسفون باستاني برجاي مانده است .

باز ك تبديل به غ يا ق مي‏شود و كان را به غان يا قان بدل مي‏سازد و اثرش در گيرفان سيرجان، دامغان، نوغان فريدن و مشهد، وَرَ قان تهران، سلمقان بجنورد و وَزرَ قانِ ميانه و اهر ديده مي‏شود.

باز دان به دين مبدل مي‏شود و دين به معني جايگاه در خوردين تهران، وردين اهر (وردين بالا و وردين پايين)و وركندين بيرجند وجود دارد.

دان به دون تبديل مي‏شود و دون در زبان ارمني به معني خانه است و نيز در بسياري از گويش هاي ايراني دون به جاي دان به كار مي‏رود، چون قندون، نمكدون ... و نيز خاردون سيرجان و جيرفت .

ران نیز به رام دگرگونه مي‏شود. مانند در رامهرمز = شهر هرمز، رامشیر، رامجرد شيراز، رامجون سيرجان و راميان گرگان

باز رام به روم يا رم تبديل مي‏شود كه در سميرم، تارم (طارم)، رُمان سيرجان و رُمك تنكابن ديده مي‏شود و اين همان room انگليسي به معني اتاق است !

پیش از آن که نشان دهیم که واژه ی «کرمان» جمع كرم نيست و پسوند آن مان به معني جايگاه و ميهن و جاي ماندن است .لازم است که به گونه اي كوتاه به بررسي برخي نام شهر هاي ايراني بپردازيم كه بنا بر ظاهرشان برای آن ها معنايي ای تصور كرده‏اند .

از نام هاي مشهور يكي همدان است كه بنا به ظاهر، آن را همه دانا يا همه دان معني مي‏كنند كه نشانه از دانايي همه مردمان است. اما مي‏دانيم كه آن نام در آغاز هگمتانه بوده است و به مرور روزگار به همدان تبديل شده است .

ديگر نام تبريز است كه ظاهرن از تب و ريز تشكيل شده است و افسانه‏ها ساخته‏اند كه يكي از زنان خلفا تب داشته و تبش در اينجا ريخته است و بدين روي اينجا را تبريز مي‏گويند !

استاد دانشمند يحيي ذكاء در گفتاري دل پسند روشن مي‏دارد كه اين واژه در اصل گرمرود معني مي‏دهد و چون گفتار ايشان تا آن جا كه من مي‏دانم هنوز در جايي به چاپ نرسيده است، از داخل شدن به جزييات آن خودداري مي‏كنم .

بسياری از اين نام ها هست كه ظاهر آن ها معني را دگرگون مي‏سازد، مثل رقاصان گناباد كه آن را رقصندگان و بازيگران معنی کرده اند، اما روشن است كه اين نام " رَغاسان " است که در آن سان همان پسوندی است كه پيش از اين در معنی مکان ديديم و " رَغ " در زبان اوستائي فروغ و روشنائي است و بر روي هم جايگاه فروغ و روشنائي معني می دهد.

ديگر دامغان است كه به ظاهر جمع مغ است، اما چون این نيست و غان همان پسوند كان به معنی جايگاه می باشد.

ديگر، نام ماهان كرمان است و پيش از اين نيز گفته شد و پسوند آن هان است و واژه جمع ماه نيست زيرا كه يك ماه بيشتر نداريم .

از اين مثال هاي كوتاه به خوبي مي‏توان پي برد كه كرمان نيز چون آن كه در كارنامه اردشير بابكان آمده است جمع كرم نيست و پسوند آن مان به معني جايگاه و ميهن و جاي ماندن است .

ميهن در اوستا مَئِيثَنَ (maēthana) آمده است و به گونه پسوند در نام برخی شهرها ديده مي‏شود. از آن جمله نام باستاني شهر خمين است كه هومئيثن به معني ميهن خوب يا ميهن نيك و جايگاه نيكو است.


Valuable کالبد شکافی واژه ‌‌های پارسی

 

ASaLi_Nh8ay

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/2/20
ارسال ها
7,644
امتیاز واکنش
13,283
امتیاز
428
محل سکونت
خیابآن بَهآر | کوچه اُردی‌بهشت | پِلآکِ 1
زمان حضور
82 روز 4 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
همين واژه به صورت ميتن در فرميتن كرمان برجاي مانده است و با تبديل ت به ه به صورت مئيهن و ميهن درآمده است كه بيشتر با مان همراه است . فردوسی می گوید:


كه شاه جهان است مهمان تو / بدين بينوا ميهن و مان تو

ميهن و مان نيز جايي است كه پس از كندن و كرتن و كردن و ساختن در آنجا مي‏نشسته‏اند و مي‏مانده‏اند و معني نشستنگاه و اقامتگاه دارد و مان بخش دوم واژه كرمان را تشكيل مي‏دهد(١۰) و در اين جا به سخن آغاز اين گفتار برگرديم كه كرمان نيز مانند بسياري از نام هاي ايراني از دو بخش برآمده است و اکنون که معنی بخش پاياني آن را دانستيم، مي‏بايد به معني آغازين آن بپردازيم !

اين کار را با آوردن جدولی از نام اماکن که با كوران كه نام چهار روستا در سراوان ،اروميه، شهركرد و مهاباد است آغاز می گردد انجام می دهیم : (و اكنون ديگر به خوبي مي‏دانيم كه كوران جمع كور نيست)

كوران در سراوان، اروميه، شهركرد و مهاباد

كوشان در ايرانشهر

كوگان در خرم آباد و بندرعباس

كوزان در فومن

كوسان در مشهد

كويان در آباده

كوتان در بيجار

كوجان در اصفهان و اهر

كوخان در سقز

كولان در كرمانشاه، خوي و سنندج

كوهان در شاهرود، اصفهان و دماوند

كوه گان در سراوان، كوهوگان در جيرفت !

بررسي اين جدول آشكار مي‏كند كه همه ی اين نام ها در پيشوند كو يا كوه مشتركند، زيرا كه كوه و كو دو تلفظ از يك واژه‏اند، چون آن كه شاه و شا(١١) و بنابراين تمام نام هاي اين جدول يك معني دارند و آن زيستگاه يا جايگاهي برفراز كوه است .

كوه - گر

در اوستا دو واژه براي كوه هست : يكي كئوف (kaōfa) به دبير اوستايي kaofa كه آن به معني كوه يگانه، يا كوهي مخروطي و كله قندي است.(١۲) اين واژه در پهلوي كهن به صورت كُوپ (kōp) به دبيره اوستايي در آمده است كه هنوز در چند واژه صورت كهن خود را نشان مي‏دهد :

١. كُپه : كپه خاك يا سنگ كه كوه كوچك خاكي يا سنگي باشد .

۲. شيرِ كُپي : در شاهنامه از شيري به نام شير كُپي نام برده مي‏شود كه برخي آن را با ( با فتح ك ) مي‏خوانند و درست نيست و اين همان شير كوهي است كه كوچك تر از شير دشت است و اكنون نيز در برخي جاهاي جهان زندگي مي‏كند. اين شير خطرناك به دست بهرام چوبينه در توران كشته شد.

٣. لاله كُپّي : نام ايراني شقايق(١٣)است كه در نيشابور هنوز به صورت لَلَ كُپي (lala-koppi) به زبان مي‏آيد. كه تلفظ عمومي آن در ايران، لاله كوهي مي‏باشد .

همين واژه در پهلوي به گونه ی كوف (kōf) درآمده كه هنوز بر نام شهر كوفه زنده است(١۴)

واژه ی دومی كه براي كوه هست، گئيري (gairi) به دبيره ی اوستايي gairi كه براي سلسله كوه يا رشته كوه به كار مي‏رفته است .

اين نام در پهلوي به گونه ی گَر درآمده و در واژه ی پيشخوارگر يا كوه پتيشخوار برجاي مانده است. واژه



ديگري كه اين نام را در خود دارد گرشا يا گرشاه است كه لقب كيومرث باشد، زيرا كه كيومرث پادشاه كوه نيز ناميده مي‏شد .

چون ر قابل تبديل به ل است، اين واژه را گلشاه نيز مي‏خواندند كه برخي از نويسندگان آنرا با كسر گاف خواندند و چون آن را به عربي ترجمه كردند ملك الطين شد، باز آن كه درست با فتح گاف است كه ترجمه ی عربي آن ملك الجبل است


Valuable کالبد شکافی واژه ‌‌های پارسی

 

ASaLi_Nh8ay

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/2/20
ارسال ها
7,644
امتیاز واکنش
13,283
امتیاز
428
محل سکونت
خیابآن بَهآر | کوچه اُردی‌بهشت | پِلآکِ 1
زمان حضور
82 روز 4 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
نام ديگری بر شهر ديگری در ايران هست كه مؤيد اين سخن است، و آن گلپايگان باشد . امروز ما بهر نخست اين نام را گُل مي‏خوانيم اما روشن است كه آن نيز گَل به فتح گاف بوده است و در همه كتاب هاي جغرافيایی قديم كه به زبان تازي نوشته شده آن را با فتح گاف ضبط كرده‏اند. و گَل همان گَر است و اكنون نيز چند روستا و شهر در ايران هست كه نام گَر را همراه خود دارند چون :

گردنه به معني كوه يا فراز كوه

گرنيه در نيشابور

گريگان در مشهد

گريوان در بجنورد

گركان در اراك و خرم آباد

گريفان در سيرجان

گرگان در كرمان

خوشبختانه با نام گركان زادگاه شيخ ابولقاسم گركاني همه آشنايي دارند و هنوز با فتح گ (و حتي فتح ر garakaan) خوانده مي‏شود و از آنجا كه گَر تبديل به گَل مي‏شود چند نام ديگر را كه با گَل آغاز مي‏شود با هم بخوانيم :

گل زاه در خوي

گلپايگان

گل وان در اروميه

گله سرخ در بروجرد

گله كلا در ساري

گل يان در قوچان، تويسركان، سنندج، شيراز و شاهي

گل چال سر در ساري

با مقدمات پيشين، اکنون دريافت معني اين نام ها براي ما روشن است. با اين حال اشاره ی ديگری نيز به يكي دو نام از اين گروه را بايسته مي‏دانم .

نام گله سرخ، نشان از كوه سرخ مي‏دهد، زيرا كه هيچ گله ای از گاو و گوسفند در جهان سرخ نمي باشد .

بنابراين گله كلا نيز قلعه ای بر فرازكوه است نه جايگاه گله ی گوسفند، زيرا كه در ايران باستان همه ی روستاها گله اي نيز داشتند !

گاف، سبك شده ی كاف است و بنابراين كل (با فتح ك) گونه ی ديگر و كهن تری از گَل است كه به جست و جوي آن در برخي از نام ها در ايران مي‏پردازيم :

كل وان در خوي و اردكان (اين نام را با گل وان در اروميه بسنجيد)

كله گاه در بهبهان (با گله سرخ در گله كلا بسنجيد )

گله گاه در ميانه

كليدر(١۵)در نيشابور

سن كليدر در نيشابور

كليمان در تالش

كليگان در آمل

كله گراز در پشتكوه كه نمي تواند كله ی گراز يا سر گراز باشد، بلكه كوه گراز است .

كله سرا در تالش

كله سر در اردبيل، همدان، زنجان و قزوين كه بي گمان سر كوه یا بالاي كوه معني مي‏دهد .

كله پشته در تنكابن كه پشته و كوهي است .

و از همه بالاتر كل بلند در تويسركان كه معني كوه بلند را مي‏دهد .

و اكنون نیز نوبت به كله قند مي‏رسد ! و اين لقب قندي است كه چون كوه مي‏باشد. و گر نه، سر قند از آن بر نمي آيد، زيرا كه به بخش پايين آن نيز ته كله قند مي‏گويند (١۶)

اكنون به زبان هاي فارسي باستان (سنگ نوشته‏هاي هخامنشي و اوستا) بازگرديم كه در اين زبان ها حرف ل وجود ندارد و همه واژه‏هايي كه بعد‏ها با " ل " در زبان پهلوي يا فارسي و كردي و بلوچي و ارمني ... آمد، در آن زبان هاي دور، با « ر» آمده است، پس واژه ی كَل در زماني كهن تر كر (با فتح كاف)



بوده است كه از آن نيز مي‏توان در نام چند جاي ايرانشهر نشان يافت :

كرزان در تويسركان (با گل يان در تويسركان بسنجيد )

كركان در اراك، ملاير و بندر انزلي

كرگان در هرمزگان، تبريز، اردبيل و خرم آباد

كريان در كرمانشان و هرمزگان (با گل يان تويسركان بسنجيد )

و بالاخره كَرمان ! به معني شهري بر فراز كوه يا ميهن كوهستاني .

در زبان پهلوي اين نام به دو گونه ی كَرمان (١۷) با فتح كاف و كيرمان(١۸)با ياي مجهول آمده است، اما به دليل افسانه ی دروغي كه در كارنامه دروغ اردشير بابكان آمده، و اين شهر زيبا و آرام را مسكنِ كرمِ

دروغين معرفي كرده‏اند، كم كم تلفظ كَرمان با فتح كاف فراموش شد و ِكرمان با كسر كاف مشهور گرديد كه هم اكنون نيز چون این است. اما روشن است كه دو گونه تلفظ پهلوي اين واژه به دلیل افتادن يكي از آواها در واژه ی اوستايي ( گئیر ) است :

نخست : كرمان karmān که درآن آواي « اي» از " گَئير " افتاده است .

دوم : كيرمان kirmān كه در آن آواي « اَ» از گئير افتاده است.


Valuable کالبد شکافی واژه ‌‌های پارسی

 

ASaLi_Nh8ay

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/2/20
ارسال ها
7,644
امتیاز واکنش
13,283
امتیاز
428
محل سکونت
خیابآن بَهآر | کوچه اُردی‌بهشت | پِلآکِ 1
زمان حضور
82 روز 4 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
براي گونه ی نخست، شاهد ديگری در ايران داريم و آن نام كوه كركس است كه با فتح «ك» خوانده مي‏شود. برخي براي معني نام كركس بنا را بر ظاهر آن گذاشته و مي‏گويند كه اين كوه جايگاه كركس پرنده ی گوشتخوار بوده است، باز آن كه روشن است كه كركس در همه جاي ايران و جهان هست و نه تنها در يك كوه.

پس بخش آغازين اين نام، یعنی كر همانست كه در گر و گرشاه و پتيشخوارگر ديديم كه خود معني كوه را دارد و اگر بخش دوم آن، یعنی كس كه در گذشته «كِه» خوانده مي‏شده است به معني كه و كوچك باشد، كوه كركس را با كوه بزرگي در نزديكي آن سنجيده‏اند. ( و اگر كس در اين واژه همان كث در نام اخشيكث (شهري از استان خراسان شمال) باشد، بايد به دنبال آن رفت و اين جا جاي پرداختن بيش تر به آن را نداريم ).

براي گونه ی دوم مثال هاي فراوانی برای تبديل گ به س هست كه « گير» را به گونه ی سير در مي‏آورد و شگفتا كه سير به معني كوه در اين نام ها نيز ديده مي‏شود :

سيروان در بيجار كردستان

سيروان در بيرجند

سيرگان در چاه بهار و سروان

سيركن در اراك

سيرجا در چاه بهار

و بالاخره سيرجان كه درست به معني كرمان است با تلفظي ديگر !

و اين سير همان است كه در گرمسير، كوه گرم( قشلاق) و سردسير، كوه سرد(ييلاق) برجاي مانده است .

در زبان هاي ايراني " اي " قابل تبديل به "آ " است، مثل واژه هاي قير و قار، افتيد و افتاد، كوجي و كجا و . .. . و به پيروي از اين قانون ِ تبديل است كه " سير " به معني كوه در زبان ارمني به گونه ی " سار " خوانده مي‏شود و سار در ارمني به معني كوه است و همين سار است كه به گونه ی پسوند در كوهسار نيز به زبان مي‏آيد و نام گرمسار به عنوان شهري در كنار كوه گرم هنوز اين پسوند را در خود نگاه داشته است.

سير نیز به شير بدل مي‏شود : در «شيران بر آفتاب» شهر كرد (كوه‏هاي آفتاب رو )، شيرك (كوهك) بيرجند، شيروان درست به معني كرمان، و نيز نام كهن گواشير، شيرآهن (كوه آهن) بندرعباس و شیرپلا در تهران.(١۹)

سير به جير بدل مي‏شود و در نام جيرفت ديده مي‏شود

و جير به جار : در روستاي جار اصفهان، جاران رشت، جارو (كوه كوچك) در تهران و اهواز .

جار به چال : در كلك چال، سير چال، توچال تهران (قله‏هاي شمال تهران )، كپور چال بندر انزلي و شالينگ چال بابل، چالوس (كه تنها شهر كناره درياي مازندران است كه كنار كوه قرار دارد) چاله زرد مشهد، چاله سياه اهواز، چال دره شاه آباد و به ويژه گردنه و كوه مشهور چالان چولان بروجرد(۲۰)


بازگرديم به واژه كر :

در زبان هاي ايراني كاف، نرم نرمك به گاف تبديل شده است مثل : لشكر، لشگر و سك، سگ و پروانكان و پروانگان ... و چون واژه ی كر در نام شهر کرمان هنوز به گر تبديل نشده است مي‏توان داوري كرد كه اين نام كهن تر از دوراني است كه زبان اوستايي در ايران رواج داشته است و تمدن و فرهنگ كهن ِ پيش اوستايي ِ آن بر تپه‏هاي خبيس آباد (شهداد)، ابليس و يحيي، نشانه ی اين كهنسالي و ديرينگي است و چه بسا كه درآينده تپه‏هاي باستاني ِ بيش تر با تمدن و فرهنگ كهن تر نيز در اين بخش از ايران زمين پيدا شود ! اين قدر هست كه در تپه يحيي نشانه‏هاي خطي يافت شده است كه چهارسد سال از كهن ترين خط سومري كهن تر است و باستان شناسان تيزنگر را وامي دارد كه به افسانه اي كه غربيان پيرامون پديد آمدن خط در سومر پرداخته‏اند ژرف تر بنگرند !

اينك جاي آن دارد كه به نوشته تاريخ نويس بزرگ كرماني افضل الدين ابو حامد كرماني كه وقايع سده ی هشتم كرمان را نوشته است بنگريم : « نوبت دولت سامانيان، ابوعلي الياس را كه از عيار پيشگان خراسان بود به كرمان فرستادند و وي سي و هشت سال متصرف كرمان بود و باغ شيرگاني بالياباد، سراي اندرونا را بنا كرد و خندق «قلعهء قره» و «قلعه نو» و بعضي از بناهاي كهن از بناهاي اوست ».


بررسی اين سخن نشان مي‏دهد كه دو قلعه در كرمان بوده است. يكي تازه ساخته به نام قلعه نو و ديگري قلعه اي كه از گذشته باقي بوده است به نام قلعه ی كهن. اين قلعه ی كهن در سخن، نخست با نام قلعه قره آمده است و واژه قره در اين نام، قراي تركي به معناي سياه نيست زيرا كه اگر چون آن بود قلعه ی مقابل آن مي‏بايستي آق قلعه يا قلعه سفيد ناميده شود و اين قلعه قره ، چيزي جز قلعه ی كر (با فتح


كاف) نمي تواند باشد، زيرا كه در زبان كرمانيان نيز چون كردستان و افغانستان و برخي جاهاي ديگر ايرانشهر آوايي ميان ك و ق از گلو درمي آيد كه اين دو را به هم نزديك مي‏كند و قلعه كر كه در گذشته‏هاي دور ساخته شده، قلعه اي است كه بر فراز كوه ( يا كر ) ساخته‏اند !

افضل كرمانی در اين سخن، از باغ شيركاني نيز نام مي‏برد كه گونه ی ديگری از سيرگان و سيرجان است، باز به همان معني. کرمان ( یعنی میهن کوهستانی ) است. (۲١)

و اكنون بايد ديد كه فردوسي از یک بناي كهن در كرمان چه گونه ياد مي‏كند ؟

يكي دژ بكردند بر تيغ كوه / شد آن شهر با او، همه همگروه

و اين همان دژ كهن است كه از فراز كوه خاموش به شهر امروز كرمان مي‏نگرد و در نگاه خاموشانه اش هزاران رمز و راز و هزاران غم و درد و سوز و گداز نهفته است !


Valuable کالبد شکافی واژه ‌‌های پارسی

 

ASaLi_Nh8ay

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/2/20
ارسال ها
7,644
امتیاز واکنش
13,283
امتیاز
428
محل سکونت
خیابآن بَهآر | کوچه اُردی‌بهشت | پِلآکِ 1
زمان حضور
82 روز 4 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
در جست و جوی حل معمای واژه های تات، تاجیک و تازی

واژه‌ی «تات»، داستان دراز و پیچیده‌ای دارد. دانشمندان و شرق‌شناسان درباره‌ی آن سخنان بسیار گفته و نوشته‌اند، ولی هنوز هم به درستی دانسته نشده که این واژه از چه زبانی است و ریشه و معنی آن چیست ؟
گروهی از دانشمندان و زبان‌شناسان «تات» را واژه ا‌ی ترکی می‌دانند و برآنند که این واژه نامی است که از سوی ترکان به زیر دستان شان داده شده است، زیرا «تات» در زبان ترکی معنی : خوار ـ پست ـ بیگانه دارد. (١)

روان شاد پروفسور «مارکوارت» آلمانی واژه‌ی «تاجیک» را سرشته از دو بهر «تا»(= زیرست) و «چیک»(= ادات تصغیر ترکی) دانسته، آن را «زیردست کوچک» معنی کرده است (۲) و می‌گوید که ترکان مردم زیردست خود، به ویژه ایرانیان را با این نام خوانده‌اند و از اینجا است که گروهی از ایران نژادان و پارسی زبانان ِ ورارود (ماورالنهر) که اکنون بیرون از مرزهای سـ*ـیاسی ایران به سر می‌برند، با همان نام «تاجیک» که از سوی همسایه‌های ترکشان به آن‌ها داده شده است، نامیده می‌شوند.

برخی از دانشمندان نیز «تات» را یک واژه‌ی ایرانی می‌دانند (٣) و می‌گویند که «تات»، «تاجیک» و «تازیک»(= عرب) از یک ریشه و هر سه به معنی «بیگانه» و مردم غیر ایرانی (انیران) است. هم‌ چون آن که یونانیان و رومیان مردم بیگانه را «بر بر» و عرب‌ها را «عجم» و «اعجمی» می‌نامیدند، ایرانیان نیز بیگانگان را تاچیک و تازیک می‌گفتند و همین نام است که از زمان ساسانیان بر روی عرب‌ها که مردمی غیر ایرانی بودند، نهاده شده و تا امروز که آن‌ها را «تازی» می‌نامیم، بازمانده است.

درباره‌ی اینکه چه گونه این واژه‌ سپس معنی «ایرانی» و «غیر ترک» به خود گرفته است می‌گویند : پس از درآمیختن ترکان آلتایی با فارسی زبانان ورارود، واژه‌ی «تاچیک» به همان معنی در زبان ترکی به کار رفت و ترکان، فارسی زبانان را در برابر «ترک»، «تاجیک» نامیدند. و در واقع نامی را که ایرانیان به بیگانگان می‌‌داده‌اند به خودشان باز گردانیدند.
دسته‌ی دیگر، واژه‌ی «تات» و «تاجیک» را با «تازیک» و «تازی» هم ریشه ندانسته می‌گویند : «تازیک» که سپس تازی شده است، از واژه‌ی «طایی» با نشانهی نسبت ِ «ایک» درست شده، چون ایرانیان قبیله‌ی «طی» را ـ که از مردم یمن بودند پیش از دیگر عرب‌ها شناخته، و با آنان بیش تر از همه رفت و آمد داشتند ـ «تاژ» و منسوب به آن را «تاژیک» می‌گفتند، سپس آن را تعمیم داده، همه‌ی عرب‌ها را «تازیک» نامیدند. (۴) چون آن که یونانیان و رومیان و عرب‌ها، همه‌ی ایرانیان را «پارس» و «فرس» که تنها نام تیره‌ای از ایرانیان بود، می‌خواندند.

در نوشته‌های پیشینیان، همه جا «تات»، «تاچیک»، «تاجیک»، «تاژیک» و «تازیک» به مانک «غیر ترک» و «ایرانی» به کار رفته، چون آن که در دیوان «لغات الترک» کاشغری (تالیف۴۶۶) «تات»، «الفارسیه» معنی شده و در کتاب اوغوزی «ده ده قور قود» (تالیف سده ی هشتم یا نهم) مردم غیر اوغوز به ویژه ایرانی، را تات می‌نامد. (۵)

در کتاب «طبقات ناصری» (تالیف ۶۵۸) واژه‌ی «تات» به معنی تازیک و تاچیک یعنی فارسی زبان به کار رفته است. (۶)

در زبان ارمنی «طاچیک» به معنی «ترک» ،«بیگانه و وحشی» و «بارباروس» به کار می‌رود، در ترکی عثمانی «تات» به معنی خوار و پست و بیگانه است. مردم قفقاز، ایرانیان و مردمی را که از این سوی رود ارس بدان‌جا رفته و نشیمن گرفته‌اند «تات» می‌نامند. در زبان کردی «تاچیک» به معنی : خارجی، ‌بیگانه و بیابانی است و نیز «تات» و «تاتک» را درباره‌ی عرب‌ها به کار می‌برند.(۷) و زبان عربی را «تاتی» می‌گویند. (۸) ترکمن‌های ورای دریای مازندران (بالای دریای مازندران) «تات» را درباره‌ی تاجیک‌های ایرانی به کار می‌برند و به ویژه مردم خیوه را با این نام می‌خوانند.
قشقایی‌ها که به ترکی سخن می‌گویند، مردم فارسی زبان را «تات» می‌نامند. گوران‌های (اهل حق) تبریز و دیگر بخش‌های آذربایگان نیز دیگران را «تات» می‌نامند. در افسانه‌‌ها و مثل‌های مردم تبریز «تات» معنی مرد دانا و باسواد و شهرنشین دارد.

این چند مثال بالا تا اندازه‌ای معنی‌های گوناگون این واژه را نزد مردمان و تیره‌های گوناگون نشان می‌دهد. ولی از هیچ‌کدام از این‌ها، راهی به روشنی ِ معنی واژه‌ و این که از کدام زبان است، باز نمی‌شود.

و اما درباره‌ی تات‌ها و زبان‌های تاتی باید گفت که در پیرامون همدان و قزوین و کرانهی سفیدرود و مازندران شرقی و طالش و آذربایگان و در بیرون از ایران ـ افغانستان و قفقاز ـ تیره‌هایی از مردم هستند که خود را «تات» می‌نامند و زبانشان نیز «تاتی» خوانده می‌شود. ولی برخی از این گویش‌ها با هم جدایی بسیار دارند و روی اصول زبان‌شناسی نمی‌توان همه‌ی آن‌ها را (چون آن که هست) زیر نام «تاتی» گرد آورد، هم چون آن که نمی‌توان گویش‌های گوناگونی که به نام «کردی» خوانده می‌شود، همه را زیر نام «گویش کردی» فراهم آورد.

بی‌جا نیست در این جا یادآوری شود که در بخش ارسباران و قره‌داغ،‌ ایل‌های چندی نیز به حال کوچرو (ییلاق و قشلاق) به سر می‌برند که خود را ترک نژاد می‌دانند و دیگران را که بیش تر ده نشینند «تات» می‌نامند، خواه به زبان ترکی ـ که با ترکی آنان چندان جدایی ندارد ـ سخن گویند، خواه به زبان تاتی.
به عبارت دیگر، واژهی «تات» در نزد آنان معنی عام ایرانی نژاد یافته و تنها ویژهی مردم تاتی زبان نیست. و نیز مردم کرانهی جنوبی رودخانهی ارس، مردمی را که از پل «خدا آ‏فرین» به آن سوی دشت مغان و آستارا نشیمن دارند، با آن که به ترکی گفت‌ وگو می‌کنند، «کرد» می‌نامند و از پل به این سو (جلفا و باکو) را «تات» می‌نامند.


Valuable کالبد شکافی واژه ‌‌های پارسی

 

ASaLi_Nh8ay

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/2/20
ارسال ها
7,644
امتیاز واکنش
13,283
امتیاز
428
محل سکونت
خیابآن بَهآر | کوچه اُردی‌بهشت | پِلآکِ 1
زمان حضور
82 روز 4 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
دگرگردی واژه ها در سیر زمان


١- برخی واژه‌ها در درازنای تاریخ واژگون می‌گردد و

۲- برخی نیز معنای خویش را از دست می‌دهد و مفهومی تازه به خود می‌گیرد و

٣- برخی اگرچه خود در معنی، دیگرگون می‌شود، اما در واژه‌های ترکیبی، معنای اصلی خویش را نگه می‌دارد.

١- از واژه‌های گروه نخست، یکی «وایتی» اوستایی است که در پهلوی «وات» خوانده می‌شد، در فارسی دری آن را « باد»، در کهکیلویه و نیشابوری «بای»، و در گویش اورامی کردستان آن را «وا» می‌خوانند. این واژه همان است که در مفهومی دیگر در همه جای ایران، در ترکیب «ای وای» یا «وای بر تو» یا «وای من» به صورت «وای» تلفظ می‌شود و نیز همین واژه است که در انگلیسی «ویند» خوانده می‌شود و در زبان فرانسه بدان «وان» می‌گویند.
«وای» به معنای فرشتهی موکل بر باد در کیش‌های آریایی باستان به گونه «وایو» تلفظ شده و در «ریگ ودا» نامهی دینی هندوان، به همین صورت آمده و ستایش شده است و به شکل فرشته موکل در باد و هوا در یشت‌ها نیز «وایو» خوانده شده است، ضمن آنکه به خود باد، چنان که گذشت «وایتی» می‌گفتند.
۲- از واژه‌های گروه دوم «افسوس» است که در تمام نوشته‌های باستانی از پهلوی و فارسی دری تا قرن هشتم به معنی ریشخند و تمسخر دیده شده است، اما کم کم معنی خویش را از دست داد و اکنون به معنی «دریغ و ابراز اندوه» به کار می‌رود.
نمونه‌های نشان دهنده افسوس و فسوس بسیار زیاد است و برای آگاهی در این جا از برخی از آن ها یاد می‌کنیم :

● از پندنامهی «آتورپات مانسپندان» به زبان پهلوی :
بر کسی نیز افسوس مکنید، چون افسوسگر، افسوس بر باشد.

● از جاماسپ نامه :
مردمان بیشتر به فسوسگری و نابکاری گروند. یا

بد آگاهان بر دین دستوران فسوس بیش کنند.

● از فردوسی، در خواستاری توس از دختر رستم :

به دامادیش کس فرستاد توس تهمتن بدو کرد چندی فسوس

● از سهروردی، شیخ اشراق، در اواخر سده ششم :
مراه نا اهل بود. بر من بخندید و افسوس پیش آورد و سفاهیت پیش آورد و سفاهیت آغاز نهاد و عاقبت دست به سیلی دراز کرد.

● از سعدی، قرن هفتم :
سخن اندیشه گوی و معنی دار. چنان که اگر جای دیگر باز گویند، طاعنان را مجال فسوس نباشد.

● و از حافظ در سده هشتم :

نرگسش عربده جوی و لـ*ـبش افسوس کنان ! گفت کای عاشق شوریده من خوابت هست ؟

٣- بهترین نمونه از گروه سوم، سه واژهی «میان»، «کمر» و «کمربند» است.
« میان» که امروز معنی «بین» یا «واسط» را به خود گرفته است بخشی از پیکر است :

میانت را و مویت را اگر صد بار پیمایی میانت کمتر از مویی و مویت تا میان باشد

و بندی که به «میان» بسته میشود « کمر» بوده است :

سیاوش بیامد کمر بر میان سخن گفت با من ، چو شیر ژیان

از این شعر پیداست که شخصی که آهنگ خدمتی داشته است، کمر به میان میبسته است


Valuable کالبد شکافی واژه ‌‌های پارسی

 

ASaLi_Nh8ay

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/2/20
ارسال ها
7,644
امتیاز واکنش
13,283
امتیاز
428
محل سکونت
خیابآن بَهآر | کوچه اُردی‌بهشت | پِلآکِ 1
زمان حضور
82 روز 4 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
البته خدمت کاران و بندگان، بنا به موقعیتی که در خدمت سردار خویش داشتهاند، به چند گونه خویش را در بند یا مقید فرمانهای او نشان می‌دادهاند :
الف ) دختران دست بند به دست میکردهاند، که یعنی من دست بسته و فرمانبر توام :

پرستار، پنجاه ، با دست بند به پیش دل افروز تـ*ـخت بلند

ب ) دختران و پسران گوشواره به گوش می‌بستهاند که یعنی ما گوش به فرمان توایم :

همان طوق کیخسرو و گوشوار همان یا گیو گوهر نگار

علامت بندگی با داشتن گوشوار، هنوز در عبارت «غلام حلقه به گوش» بر جای مانده است.
پ ) بستن طوق به گردن، که گردن ما به فرمان توست که مثال آن در شعر پیش آمده است.

ت ) بستن کمر در خدمت سردار، که یعنی ما همواره آماده به خدمت هستیم.

تو فرند من باشی و من پدر پدر پیش فرزند ، بسته کمر

یا :

مرا گر پذیری تو با پیر سر ز بهر پرستش ببندم کمر

که هردو شعر از پیام و نامهی افراسیاب به سیاوش برای پذیرفتن او در توران زمین است.
پس آن کسی که کمر می‌بندد، بنده و خدمت گذار است و در این شعر معروف، این معنی به خوبی، خویش را نشان می‌دهد :

ای امیری که امیران جهانت خاص و عام بنده و مولای هستند و کمربند و غلام

که در آن، کمربند به معنی بنده همراه با سه واژهی مترادف خود آمده است.
علامت بندگی با کمر را هنوز در عبارت «نوکر کمر بسته» به زبان می‌آوریم ! و از این عبارات و واژههای مرکب در فارسی بسیار است که به کمک آن ها می‌توان به معنی اصلی و ریشه آن ها پی برد.
یکی دیگر از واژهها از گروه سوم که معنی معادل خویش را تقریبا از دست داده است فعل «پرستیدن» است که البته معنی خویش را هنوز در واژهی« پرستار» به خوبی حفظ کرده است.
می دانیم که از ریشهی گذشتهی فعل، با افزودن پسوند «ار» ، اسم فاعل پدید میآید مانند :
خریدن خرید خریدار
آموختن آموخت آموختار
به همین شیوه در زمان باستان از فعل پرستیدن، اسم فاعل پرستار پدید آمده است. پرستار به معنی خدمتگذار و پرستیدن به معنی خدمت کردن بوده است.
در یکی از شعرهای پیشین (الف) از پرستاران ِ با دستبند یاد شد و اینک چند نمونه دیگر :

فردوسی می گوید:

به کاخ اندرون پرستار وش بر شاه بر دست کرده به کش

و نیز این شعر از نظامی :

چو باشد گفتگوی خواجه بسیار به گستاخی پدید آید پرستار
به گفتن با پرستاران چه کوشی سـ*ـیاست باید اینجا یا خموشی

و این گفتار به روایت عطار نیشابوری :
« گفت اصحاب دنیا را خدمت، پرستاران و بندگان کنند و اصحاب آخرت را خدمت، احرار و بزرگواران کنند».

که در این سخن پرستار و بنده در کنار هم و به یک معنی در برابر آزاد و بزرگوار آمده است.

می دانیم که از ریشهی فعل با افزودن «نده» نیز صفت فاعلی پدید می‌آید مانند :
گفتن گوی گوینده

«پرستنده» نیز به همین معنی پرستار، یعنی کسی که خویشکاری او (وظیفه اش) خدمت کردن است، بوده است و شعر زیر از پندهای بزرگمهر است به انوشیروان :

پرستنده شاه بد خور ز رنج نخواهند تن و زندگانی و گنج


Valuable کالبد شکافی واژه ‌‌های پارسی

 

ASaLi_Nh8ay

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/2/20
ارسال ها
7,644
امتیاز واکنش
13,283
امتیاز
428
محل سکونت
خیابآن بَهآر | کوچه اُردی‌بهشت | پِلآکِ 1
زمان حضور
82 روز 4 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
و نیز این شعر که گفتگوی رودابه است با خدمتگذارانش، هنگامی که زال راز دلدادگی خویش را با آنان در میان می‌گذارد :

ورا پنج ترک پرستنده بود پرستنده و مهربان بنده بود
بدان بندگان خردمند گفت که بگشاد خواهم، نهان از نهفت
شما یک به یک راز دار منید پرستنده و غمگسار منید

همچنین با افزودن «ش» از ریشهی فعل، اسم مصدر پیدا می‌شود،‌ که به معنای مصدر است. یعنی پرستش نیز به معنی خدمت کردن در ادبیات فارسی دری آمده است :

مرا که پذیری تو با پیر سر ز بهر پرستش ببندم کمر

و خود مصدر نیز به همین معنی آمده است :

به بالای سرو و به رخ چون بهار به اندرز پرستیدن شهریار !

گاهی نیز دخترکان پرستار به همسری خواجگان خود در میآمده اند و در چون این پیوندی فرزندان آنان پرستار زاده نامیده میشدند و سرودهی فردوسی در زیر به زمانی باز میگردد که مهران، ستاد را برای خواستاری دختر خاقان چین گسیل میدارد و گوشزد میکند که از میان دختران خاقان آنان را برگزین که فرزند خاتون و ملکه باشد و نه فرزند پرستاران خاقان :

پرستار زاده نیاید به کار اگر چند باشد پدر شهریار

اکنون که معنی پرستیدن و پرستار و پرستنده روشن شد، به واژههای ترکیبی آن ها می نگریم.

پرستار ِ خانه : واژهای که امروز خدمتکار، یا کلفت خوانده می‌شود،

مهتر پرست : به معنی کسی که خدمت بزرگتر از خود را می‌کند، در شعری که دربارهی تـ*ـخت تاقدیس و جایگاه مهتران و کهتران در آن تـ*ـخت آمده است :

چو بر تـ*ـخت پیروزه بودی خردمند بودی و مهتر پرست

و باز :

بیاید یکی مرد مهتر پرست بفرمود، تا اسب او را ببست

خسرو پرست: بندگان و خدمتکاران ویژهی پادشاه، در سروده‌ای که شکار رفتن خسرو پرویز را می‌رساند، آمده است :

هزار و سد شست خسرو پرست پیاده همی رفت، ژوبین به دست

شه‌پرست: به همان معنی در هفت پیکر نظامی :

نامه را مهرخود نهاد بر او شرح و بسطی تمام داد بر او
به پرستندگان خویش سپرد تا برانش چنان که باید برد
شه پرستان که مهر شه دیدند وآن سخن های نغز بشنیدند
باز گشتند، سوی خانه خویش صورت شاهِ نو نهاده به پیش

د َر پرست : به معنی خدمتگزاران دربار. در شعری که دربارهی داد بهرام گور، و پخش کردن گنج جمشید به ارزانیان (مستحقان، درخوران) آمده است :

هر آنگه که از زیردستان ما زدهقان و از در‌پرستان ما
بنالد یکی کهتر از رنج ما مبادا سر و افسر و گنج ما

و باز در سروده‌ای دربارهی خیزش ایرانیان در برابر قباد، و به یاری سوفزای سردار رشید دربند آمده است :

چنین گفت پس شاه، با رهنمون که : یارند با او همه تیسفون
همه لشگر و زیر دستان ما زدهقان و از در پرستان ما

پرستندهی بیشه: به معنی باغبان، در شعری که در آن فرانک ، فرزند خردسال خود فریدون را از ترس ستم ضحاک به او می‌سپارد :

پرستندهی بیشه و گاو نغز چنین داد پاسخ بدان پاک مغز
که چون بنده در پیش فرزند تو بباشم پذیرندهی پند تو

که در این شعر به ویژه پرستنده هم به بیشه ‌برمی‌گردد و هم به گاو، زیرا که هردو برای برجای ماندن نیاز به پرستاری یا خدمت دارند.

می‌پرست : کسی که می‌باید به خم می خدمت کند تا آن به کار رسد :

از آنجا بیامد به جای نشست یکی جام می‌خواست از می‌پرست

و نیز در داستان پذیرایی ماهیار از بهرام گور که به ناشناس به خانهی او رفته و او ندانسته شب دوش را با بهرام رامش کرده بود :

که من دوش پیش شهنشاه ، سرخوش چرا گشتم و دخترم می‌پرست


Valuable کالبد شکافی واژه ‌‌های پارسی

 

ASaLi_Nh8ay

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/2/20
ارسال ها
7,644
امتیاز واکنش
13,283
امتیاز
428
محل سکونت
خیابآن بَهآر | کوچه اُردی‌بهشت | پِلآکِ 1
زمان حضور
82 روز 4 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
گل‌پرست : کسی که می‌بایستی به گلستان خدمت کند، تا گل به بار آید :

نگه کرد دستان ز تـ*ـخت بلند بپرسید : کاین گل پرستان که‌اند !

مهمان‌پرست : کسی که از میهمان پرستاری می‌کند، در شعری در وصف انوشیروان :

به رزم اندرون، ژنده پیل است، سرخوش به بزم اندرون گرم و مهمان‌پرست

یا در شعر نظامی در پرستش خسرو از شکراسپهانی :

بپرسیدش که تو مهمان پرستی به خلوت با چو من مهمان نشستی ؟

بت پرست : کسی که در بت ‌خانه‌ها خدمت بت‌ها را و از آن ها نگهداری می‌کرده است، چرا که بت نیاز به خاک روبی، نظافت، تعمیر و ... دارد و این شعر از داستان زال و مهراب است. هنگامی که مهراب او را برای رامش به خانه ی خود فرا می‌خوانده و زال می‌گوید :

نباشد بدین گفته همداستان همان شاه، چون بشنود داستان
که ما می گساریم و مستان شویم سوی خانهی بت‌پرستان شویم

آتش پرست : نیز لقب کسانی بوده است که در آتشکده‌ها به پرستش یعنی مراقبت از آتش می‌پرداختهاند تا مبادا خاموش شود و آتش‌پرست، پاژنام ( لقب) ایرانیان پیش از اسلام یا پاژنام زرتشتیان نیست !
به این بیت از دقیقی که خود کیش زرتشتی داشته است بنگرید :

چو پیروزی شاهتان بشنوید گزیتی به آتش پرستان دهید

یعنی ای مردمان زردشتی ایران، شما هنگام شنیدن داستان پیروزی شاه خویش، به آذرپرستان آتشکده‌ها کمک مالی کنید !

زندگی اجتماعی کم کم به افراد فهماند که بایسته نیست در همهی خانه‌ها خود همواره از آتش پرستاری کنند تا آتش نمیرد. از این رو در هر روستا یا شهر،خانه‌ای را برای نگاه داری همیشگی آتش در نظر گرفتند و در این آتشکده‌ها افرادی را به پرستاری و پرستیدن ( خدمت کردن به ) آتش گماردند و اینانند که با پرستش ( خدمت به) آتش از آن نگاه‌داری می‌کنند تا جان و روان مردمان شهر و روستا از دیو زمستان گزند نبیند !
و باید دانست که آیین نگاهداری از آتش از زمان هوشنگ است و ویژه‌ی زمان زرتشت نیست

و چون سخن به اینجا رسید، باید افزود تمام کسانی که در صف‌های دراز نفت می‌ایستند تا در تمام دوران زمستان اجاق و چراغ و بخاری خانه‌شان روشن بماند، همه همان کاری را می‌کنند که آریاییان باستانی برای روشن نگاه داشتن اجاق خانه خود می‌کردند. یعنی امروز تمام شرکت‌های گاز، گازرسانی، نفت، گازوئیل، کارکنان پمپ‌ها و پالایشگاه‌ها، سدها، توربین‌ها و ... به پرستش و خدمت به نفت و گاز و وسایلی مشغول هستند که آتش و گرما و نور پدید می‌آورند و از این رو همهی آنها از دیدگاه واژه ی فارسی و کاربری آن، آتش‌پرستند.


Valuable کالبد شکافی واژه ‌‌های پارسی

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا