خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Jãs.I

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/3/20
ارسال ها
391
امتیاز واکنش
7,543
امتیاز
263
سن
24
محل سکونت
City of Smoke and Ash☁️
زمان حضور
60 روز 20 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
نام اثر: من می‌دانم او کجاست. | I Know Where She Is
نویسنده: S.B. Caves
مترجم: Jasmine
ژانر: معمایی، جنایی


خلاصه: دنیای فرانسین، ده سال پیش زمانی که دخترش ربوده شد، نابود شد. اکنون، در سالگرد ربوده شدن دخترش، فرانسین یک یادداشت ناشناس دریافت می‌کند که حاوی پنج کلمه است:
"من می‌دانم او کجاست."
فرانسین در قدم بعد چیزی می‌فهمد که موجب وحشتش می‌شود. او خطر را در غیرمنتظره‌ترین مکان‌ها کشف می‌کند. دست به کارهایی می‌زند که هرگز تصورش را نمی‌کرد. و تا زمانی که حقیقت برملا نشود، از هیچ چیز دست نمی‌کشد.



من می‌دانم او کجاست | Jãs.I کاربر انجمن رمان۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: M O B I N A، زهرا.م، Erarira و 17 نفر دیگر

Jãs.I

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/3/20
ارسال ها
391
امتیاز واکنش
7,543
امتیاز
263
سن
24
محل سکونت
City of Smoke and Ash☁️
زمان حضور
60 روز 20 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
«تقدیم به او؛ تکه‌ای از من که گم شده.»
***


[ ۱ ]
...
فرانسین متوجه پاکت نامه نشد، تا زمانی که برای یك گیلاس دیگر نوشیدنی‌ به آشپزخانه رفت. پاکت سفید نامه را دید که روی فرش خاکستری رنگ افتاده بود و گمان کرد که آگهی تبلیغ فست فود است. پاکت را برداشت و آن را برگرداند. نامه بدون نشانی بود، بی هیچ تمبری؛ و تای آن نیز چسب نخورده بود ولی داخل پاکت قرار گرفته بود. او پاکت را به آشپزخانه برد، گیلاس نوشیدنی‌اش را روی پیشخوان گذاشت و ورق خط‌دار کوچک را از آن خارج کرد. پنج کلمه با خطی ناخوانا و خرچنگ قورباغه داخل کاغذ چرک‌نویس درج شده بود:
«من می‌دونم اون کجاست.»
لحظه‌ای طول کشید تا جمله در ذهن فرانسین حلاجی شود. دم عمیقی گرفت و دوباره نگاهش را روی نوشته گرداند تا مطمئن شود اشتباه نخوانده است. سپس پاکت را باز و آن را زیر و رو کرد تا شاید توضیح اضافه‌ای از آن بیفتد؛ مانند قسمت واجبی از حقه‌های کلاه یك شعبده باز که جا مانده باشد. دیری نگذشت که متوجه صدای تپش قلب خود شد و احساس کرد تنش در آن بلوز درحال سوختن است. رطوبت دهانش تبخیر شد.
کاغذ را تا کرد و با ظرافت آن را داخل پاکت برگرداند. سپس به طرف در ورودی رفت و آن را باز کرد. پا برهنه روی بتون سرد قدم گذاشت و به اطراف نگاه کرد. هیچ‌کس آنجا نبود.
به طرف بالکن رفت و به حیاط خالی ِ پایین نگاه کرد؛ چشمانش به دنبال حرکت سایه‌ها می‌گشت. برگشت و نوری را در پشت شیشه‌های در شماره ۴۰ دید. زنگ را به صدا در آورد؛ می‌توانست صدای خفه تلویزیون آن‌ها را که از داخل می‌آمد، بشنود.
زن چینی ریز نقشی در را باز کرد و با بی‌تفاوتی به او خیره شد.
فرانسین با شك، درحالی که مطمئن نبود اصلا زن می‌تواند انگلیسی صحبت کند، شروع کرد: «سلام! عذر می‌خوام که مزاحمتون شدم. من تو واحد کناری شما زندگی می‌کنم.»
با وجود اینکه تقریباً هر روز با آن زن برخورد می‌کرد، به آپارتمانش اشاره کرد. شش سال بود که آن‌ها از یک پیمان نانوشته پیروی می‌کردند. من با گفت و گوهای کوچک و بذله گویی مزاحم شما نمی‌شوم، اگر حسن نیت خود را به من برسانید.
تا کنون که خیلی خوب کار کرده بود.
«من امروز یه نامه دم در خونه‌ام پیدا کردم. هیچ اسم یا نشانی دیگه‌ای روی اون نبود. می‌خواستم بدونم کسی رو ندیدید که بیاد سمت خونه من؟»
زن با تکان خفیف سرش پاسخ داد: «نه.»
«کسی رو ندیدید که اطراف ساختمان پرسه بزنه؟ کسی که نشناسید؟»
زن دوباره سرش را تکان داد؛ این‌بار با حالتی تدافعی: «نه!»
«باشه، ممنون.»
فرانسین به طرف در واحد شماره ۳۶ رفت و زنگ را فشار داد. احساس کرد که خانم چینی هنوز از دم در به او نگاه می‌کند. وقتی کسی به سه بار زنگ زدن جواب نداد، فرانسین زیر لـ*ـب لعنتی گفت و به داخل آپارتمان خودش برگشت.


من می‌دانم او کجاست | Jãs.I کاربر انجمن رمان۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: M O B I N A، زهرا.م، bitter sea و 16 نفر دیگر

Jãs.I

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/3/20
ارسال ها
391
امتیاز واکنش
7,543
امتیاز
263
سن
24
محل سکونت
City of Smoke and Ash☁️
زمان حضور
60 روز 20 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
یک اینچ دیگر نوشیدنی برای خود ریخت و به پاکت‌نامه خیره شد. چطور کسی می‌توانست چنین پیام مبهمی بنویسد و راهی برای ارتباط با خودش هم باقی نگذارد؟ درحالی که محتویات گیلاس را می‌بلعید، کمی از نوشیدنی روی بلوزش ریخت، ولی تلاشی برای تمیز کردن قسمت خیس شده نکرد. مسیر ذهنش را به سمت معمای پیچیده‌ی در ذهنش تغییر داد و سعی کرد آن را درك کند. نوشیدنی تا حدی بدنش را کرخت کرده بود، ولی او همچنان قادر بود معقولانه فکر کند. اتفاقی که افتاد، اینگونه بود: نویسنده‌ی آن متن یك شوخی مسخره‌ کرده، یا اینکه حقیقت را می‌گفته.
شاید چند تا از بچه‌ها آدرس او را پیدا کرده بودند و از اتفاقی که افتاده بود، خبر داشتند و تصمیم گرفته بودند که جسارت به خرج دهند و نامه را تحویل بدهند. شانس وقوع این احتمال زمانی کمرنگ شد که او فهمید آن‌ها حتی نمی‌توانند از دیدن واکنش او هنگام خواندن پیام لـ*ـذت ببرند.
او در این سال‌ها مورد آزار و اذیت کسی قرار نگرفته بود؛ نه از زمانی که به این آپارتمان نقل مکان کرده بود. امکان داشت که آدرسش در اینترنت پخش شده باشد؟ مطمئن نبود که چنین چیزی ممکن باشد؛ نه با تدابیری که برای جلوگیری از چنین اتفاقی در نظر گرفته بود.
نه، این فرق می‌کرد. نوعی ابهام آشفته کننده در این یادداشت وجود داشت. اگر کسی بخواهد سر زخمی را باز کند، به دور زخم ناخن نمی‌کشد. آن حرامـ*زاده‌های مریض به جزئیات شفاف پی برده‌اند و از هر سناریوی کثیفی که به ذهن‌شان می‌رسد، برای صدمه زدن به او استفاده می‌کنند.
پس چاره چه بود؟ با زحمت به اتاق نشیمن رفت و تلفن همراهش را از روی مبل قاپید. به خاطر تاثیر الکل، انگشتانش ناشیانه روی شماره ویل رفت و برای لحظه‌ای قبل از تلفن زدن روی صفحه معلق ماند. در اتاق نشیمن قدم می‌زد، درحالی که منتظر بود تا او جواب بدهد. ناخن انگشت شست خود را می‌جوید و صدای برهم خوردن دندان‌هایش را در سر خود می‌شنید. تلفن شش، هفت، هشت بار پیش از آنکه روی پیغام‌گیر برود، بوق خورد و او می‌توانست مزه خون انگشتش را احساس کند.
تماس را قطع کرد و دوباره زنگ زد. تلفن در کف دستش می‌‌لغزید.
دوباره وزوز بوق آزاد بلند شد و فرانسین برای لحظه‌ای، تنها یك لحظه وحشتناک، احساس کرد که قرار است دوباره پیغام گیر را بگیرد. اما او پاسخ داد؛ صدایش گیج و سردرگم بود: «فرانسین؟»
«آره، منم»
گلویش را صاف می‌کند: «آره، سلام. درسته، فرانسین هستم.»
«فهمیدم. اوم، حالت چطوره؟»
«فکر کنم ایده خوبی باشه اگر رو در رو با هم صحبت کنیم. می‌تونی به اینجا بیای؟»
«چی؟»


من می‌دانم او کجاست | Jãs.I کاربر انجمن رمان۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: M O B I N A، زهرا.م، Erarira و 11 نفر دیگر

Jãs.I

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/3/20
ارسال ها
391
امتیاز واکنش
7,543
امتیاز
263
سن
24
محل سکونت
City of Smoke and Ash☁️
زمان حضور
60 روز 20 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
در سکوت مقطعی که بین گفت‌وگویشان حکم فرما شد، فرانسین می‌توانست صدای شیلا¹ را بشنود که نزدیک می‌شد و زیر لـ*ـب زمزمه می‌کرد؛ آرام و کنجکاو.
«ببین، می‌تونی بیای اینجا؟ همین حالا، امشب. چیزی هست که باید بهت نشون بدم.»
«چه چیزی؟»
«نمی‌خوام پشت تلفن بهت توضیح بدم، ویل. اگر مهم نبود، بهت زنگ نمی‌زدم.»
او مکث کرد؛ نفسش را بیرون داد و گفت:
«فکر نکنم در مورد اینکه چه چیزی ساعت هشت شب، درحالی که به این شدت داره بارون می‌باره، مهمه باهم هم عقیده باشیم!»
در این لحظه، فرانیسن صدای جیغ خفیف شیلا را شنید.
حرارت در سـ*ـینه‌اش زبانه کشید و حلقه‌ای از آتش پشت گردنش را سوزاند. احساس کرد عرق از پشتش سرازیر می‌شود.
«تو برای مدت طولانی اینجا نمی‌مونی؛ بهت قول می‌دم. من فقط...»
به لکنت افتاد؛ احساس کرد سرش مانند مخلوط کن بتن سنگین است.
«ویل، می‌تونی به اینجا بیای یا نه؟»
او چند دم کوتاه گرفت تا درباره‌ی سوالش فکر کند یا از شیلا فرمان بگیرد؛ فرانسین مطمئن نبود کدام، و بعد ویل گفت:
«این یه جور تماس اضطراریه؟»
«بله، فکر می‌کنم هست.»
و این بار نوبت فرانسین بود که تردید کند؛ چون می‌دانست که او می‌تواند عقب بکشد، یا فرانسین را سرزنش کند یا حتی تلفن را قطع کند.
«قضیه راجع به آتمه².»
می‌خواست همانجا تمامش کند، اما اثر نوشیدنی می‌گفت جمله نیاز به یك علامت تعجب دارد: «واضحه که به خاطر آتمه. غیر از این، برای چی باید زنگ می‌زدم؟!»
«فهمیدم.»
«درسته، فهمیدی! حالا می‌آیی اینجا؟»
«چرا تو نمی‌تونی پیش من بیای؟»
در این لحظه، نجوای سریع اعتراضی به گوش رسید؛ ولی فرانسین متوجه نشد که چه چیزی گفته شد. صدای خفه‌ای به گوشش رسید که احتمالاً ویل روی گوشی را پوشانده بود تا چیزی به شیلا بگوید. سپس افزود: « منظورم اینه که... می‌تونم جایی ببینمت. به نظر نمیاد عادلانه باشه من این همه راه رانندگی کنم تا پیش تو بیام.»
فرانسین دست سرد و مرطوبش را به صورتش کشید: «خیل خب. من ده دقیقه دیگه راه می‌افتم. وقتی نزدیک اونجا شدم، بهت زنگ می‌زنم. اونجا رستوران یا چیزی مثل این هست؟»
«من نمی‌مونم که قهوه و دونات بخورم، فرانسین. اینجا کارهای زیادی دارم که باید انجام بدم.»
«باشه، پس می‌ریم تا حمام آفتاب بگیریم. چطوره؟»
احساس کرد که خشم مانند زردآب در گلویش بالا می‌آید. قبل از ادامه دادن، آب دهانش را قورت داد: «منظور من از رفتن به رستوران این بود که زیر بارون نمونیم. فکر می‌کنی می‌خوام اینجا چی کار کنم؟ تو رو فریب بدم و بکشونمت سر یه جور قرار؟!»
او آهی کشید و گفت: «مطمئنا می‌تونیم تو ماشین باهم صحبت کنیم؛ درسته؟»
عضلات فکش منقبض شد: « کارم رو راه می‌اندازه. تا یك ساعت دیگه اونجا هستم.»
«من رو معطل نکن.»
قبل از اینکه فرانسین بتواند جوابش را با پرخاش بدهد، تماس را قطع کرد و با وجود اینکه کارش بچگانه بود، فرانسین متوجه شد اوست که حرف آخر را می‌زند و این کار را هم انجام داده تا او را آزار دهد. نه، شاید این کاملا درست نبود. شاید او این کار را به خاطر رضایت شیلا انجام داده بود. این فکر تنها باعث شد که طناب‌های تنش و تیرگی بر گردن و شانه‌هایش محکم‌تر شوند.
...

1. Sheila
۲. Autumn


من می‌دانم او کجاست | Jãs.I کاربر انجمن رمان۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: M O B I N A، زهرا.م، bitter sea و 8 نفر دیگر

Jãs.I

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/3/20
ارسال ها
391
امتیاز واکنش
7,543
امتیاز
263
سن
24
محل سکونت
City of Smoke and Ash☁️
زمان حضور
60 روز 20 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
به دستشویی رفت و پیش از آنکه جرعه‌ای لیسترین ³ را سر بکشد، مشتی آب سرد به صورت خود پاشید. به چشمان شیشه‌ای و خون‌آلود خود در آینه نگاه کرد. اگر ویل به خون‌آلودی چشمانش اشاره‌ای می‌کرد، می‌توانست آن را به خستگی ربط دهد.
لباس‌هایش را با یك ژاکت گشاد و شلوار جین تنگ که اندامش را مامانی نشان می‌داد _این اصطلاحی بود که از روی یکی از بی‌شمار رئالیتی شوهای مزخرفی که در تلویزیون پخش می‌شد، یاد گرفته بود_ به تن کرد. امروز پنجشنبه بود؛ و به این معنی بود که برای صبحانه پنکیک و برای شام نوشیدنی می‌خورد. اما برای فردا باید پنج مایل روی تردمیل می‌دوید و روی آن دستگاه روئیک افتضاح چمباتمه می‌زد.
هرچه بیشتر در آپارتمان خود پرسه می‌زد، بیشتر احساس کرختی می‌کرد. زیر لـ*ـب با خود زمزمه کرد: «آخرش یکی رو می‌کشم!»
تصمیم گرفت قهوه فوری برای خود درست کند.
نامه را در جیب شلوار جینش گذاشت و درحالی که از مجتمع آپارتمانی بیرون می‌آمد، دستش را روی آن قرار داد. می‌خواست وجود نامه را هرلحظه احساس کند؛ تا از جوانه زدن یک جفت بال و پرواز آن‌ها به سوی شب جلوگیری کند.
وقتی از لابی بیرون آمد و در معرض باد خروشان قرار گرفت، باران سردی که شروع شده بود، به سمت او هجوم آورد. به سمت ماشینش دوید و کلیدهایش را زیرورو کرد. زمانی که پشت فرمان نشست، خیس شده بود. حداقل شوك سرد باران، توانست بخشی از رخوت را از بدنش بدرقه کند. در فاصله‌ای که ماشین را روشن کرد و منتظر گرم شدن بخاری شد، باران سقف ماشین را خالکوبی می‌کرد. در ترموس را باز کرد و از قهوه نوشید؛ امیدوار بود که بتواند به‌وسیله قهوه با سرما مبارزه کند.
وقتی از محوطه پارکینگ خارج شد، برف پاک‌کن‌ها را با حداکثر درجه‌ی سرعت روشن کرد. لاستیک برف‌ پاک‌کن‌ها به طور ریتمیك صدای گوش خراشی ایجاد می‌کرد. او درحالی که به آرامی و با احتیاط رانندگی می‌کرد، قفسه سـ*ـینه‌اش به فرمان چسبیده و به جلو خم شده بود تا از پس شیشه تار بیرون را با دقت ببیند.
زمانی که پشت یك ردیف اتومبیل در ترافیك قرار گرفت، می‌توانست حرکت چرخ ماشین‌ها را که به آرامی از او دور می‌شوند را احساس کند؛ تا جایی که فشار بیشتری بر پدال ترمز وارد کرد. با وجود لغزندگی جاده، خارج از کنترل لیز خوردن و لغزیدن کار آسانی به‌نظر می‌رسید. با دیدن نور محو قرمز رنگ چراغ ترمز دیگر ماشین‌ها، مطمئن شد که فاصله‌اش را با آن‌ها حفظ می‌کند.
رانندگی در بزرگراه راحت‌تر بود؛ جایی که مجبور نبود بیش از حد ترمز کند و دوباره حرکت کند.
رعد و برق در فاصله‌ای دور، بر فراز کوهستان اصابت کرد و پس‌تصویری⁴ از خود در آسمان به جای گذاشت. صدای رعد آنچنان شدید بود که انگار دنیا را به دو نیم تقسیم کرد. فرانسین دلهره داشت؛ اما می‌دانست این نامه بود که اعصابش را فرسوده کرده بود، نه آب‌وهوا! مقدار دیگری قهوه نوشید تا مارهایی که در معده‌اش پیچ‌و‌تاب می‌خوردند، آرام کند.
ذهنش به قدری مشغول بود که نزدیك بود خروجی ِ به سمت سیکامور⁵‌ را رد کند. از وقتی که ویل با شیلا زندگی می‌کرد، او تنها دوبار به خانه‌شان رفته بود.
***

۳. لیسترین: نوعی مایع دهان‌شوی.

۴. پس تصویر ( After-Image ): یکی از توهّمات نورانی است که به حالتی اشاره می‌کند که تصویری، پس از اینکه از دید فردی خارج شده است، همچنان مشاهده می‌شود.
۵. سیکامور ( Sycamore ) در معنای لغوی به معنی درخت چنار است؛ اما در این‌جا نام یك مکان است.


من می‌دانم او کجاست | Jãs.I کاربر انجمن رمان۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: M O B I N A، زهرا.م، bitter sea و 7 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا