خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Kameliaparsa

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/6/20
ارسال ها
2,811
امتیاز واکنش
8,659
امتیاز
358
سن
24
محل سکونت
~Dark World~
زمان حضور
57 روز 4 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
"به نام خدا"



ترجمه انگلیسی دلنوشته‌ی : صدایت را نشونم!
:Name

!Hush!Do not hearing your voice
:By
~حنانه حافظی~
Translator:
Kameliaparsa
***

"لازم به ذکر است بعضی از کلمات دلنوشته و لحن آن را اگر بخواهیم مستقیما به زبان انگلیسی ترجمه کنیم معنا و مفهوم خود را از دست خواهند داد. به ناچار بعضی از کلمات با کلمات دیگر تعویض شده اند."
***


"ترجمه فارسی این دلنوشته، عیناً متن دلنوشته‌ای هست که نویسنده عزیز به رشته تحریر در آورده."


!Kamelia Parsa | Hush کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Afsa، The unborn، I.YaSi و 5 نفر دیگر

Kameliaparsa

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/6/20
ارسال ها
2,811
امتیاز واکنش
8,659
امتیاز
358
سن
24
محل سکونت
~Dark World~
زمان حضور
57 روز 4 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
Introduction:
My smiles are masks, to stay away from any attention! Attention that sometimes, only to deceive and Improper use, break and from my very small heart.
Many times failed because of the attention they paid to it! I do not need your attention! A little, just a little, let me go!
***



مقدمه:
لبخندهایم نقابی‌ است؛ برای دورماندن از هرگونه توجه!
توجه‌هایی که گاه، تنها برای فریب دادن، شکستن و سوءاستفاده از قلبِ خیلی خیلی کوچکم است.
بارها به‌خاطره توجه‌هایی که به آن کرده‌اند، شکست!
نیازی به توجه‌هایتان ندارم!
کمی، فقط کمی رهایم کنید.


!Kamelia Parsa | Hush کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: The unborn، I.YaSi، openworld و 5 نفر دیگر

Kameliaparsa

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/6/20
ارسال ها
2,811
امتیاز واکنش
8,659
امتیاز
358
سن
24
محل سکونت
~Dark World~
زمان حضور
57 روز 4 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
Cowardly, they stare into my brown eyes! They make mocking smiles on their sinful lips and shout with hearts like stones:
"I do not hear your voice"
Because I am a girl! My life is full of these cruel cries!
***


نامردانه در چشم‌های به رنگ قهوه‌ای‌ام خیر‌ می‌شوند!
پوزخند پرتمسخری، بر روی لـ*ـب‌های آلوده به گناهشان می‌آورند.
و با قلب‌هایی همچون سنگ فریاد می‌زنند:
"صدایت را نشنوم"
زیرا یک دخترهستم!
زندگی من مملو است، از این فریادهای بی‌رحمانه.


!Kamelia Parsa | Hush کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • ناراحت
  • جذاب
Reactions: The unborn، I.YaSi، openworld و 5 نفر دیگر

Kameliaparsa

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/6/20
ارسال ها
2,811
امتیاز واکنش
8,659
امتیاز
358
سن
24
محل سکونت
~Dark World~
زمان حضور
57 روز 4 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
Time and time again, by repeating the phrase "I do not hear your voice", a silent label was affixed to my sewn lips! Behind that sticker was my only small heart, which slowly cracked. He heard his voice, which was as loud as the clouds, when it was raining, my only constant companion! The merciful God who had placed so much patience in my delicate heart! If I did not have him, how could I be as resistant to their words as a stone ?!
***


بارها و بارها، با تکرار جمله‌ی"صدایت را نشنوم."
برچسب سکوتی بر روی لـ*ـب‌های دوخته شده‌ام، چسباندند!
در پشت آن برچسب، تنها قلبِ کوچکم بود؛ که آرام ترک خورد.
صدایش را که به بلندی فریاد ابرها، در هنگام بارشِ باران بود، تنها همدمِ همیشگی‌ام شنید!
خدای مهربانی که در قلب ظریفم، صبوری بسیاری قرار داده بود!
اگر او را نداشتم؛ چگونه در برابر حرف‌های آنها همانند سنگ مقاوم می‌ماندم؟!


!Kamelia Parsa | Hush کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: The unborn، openworld، neshat83 و 3 نفر دیگر

Kameliaparsa

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/6/20
ارسال ها
2,811
امتیاز واکنش
8,659
امتیاز
358
سن
24
محل سکونت
~Dark World~
زمان حضور
57 روز 4 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
Girl silence! Do not raise your voice in front of them! Do not speak and your voice will not be heard! Girls, they feel it! They wish! Why?! For what sin are they forced to remain silent? How do they achieve their goals with their mouths shut? Where has your conscience gone?
For what sin do they leave their screams in their pillows ?!
For what crime do they remain silent in public, and suppress their speeches and ideas ?!
***


هیس دختر، مبادا روبه‌روی آنها صدایت بلند شود...
مبادا سخن بگویی و صدایت به گوش کسی برسد...
دخترها، احساس دارند!
آرزو دارند!
چرا؟! به چه گناهی مجبور به سکوت‌اند؟
آنها با دهانی بسته، چگونه به اهدافشان برسند؟
وجدانتان کجا رفته است؟
به چه گناهی جیغ‌هایشان را در بالشت‌هایشان رها کنند؟!
به چه جرمی در جمع ساکت بمانند و حرف‌ها و ایده‌هایشان را سرکوب کنند؟!


!Kamelia Parsa | Hush کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: The unborn، openworld، neshat83 و 3 نفر دیگر

Kameliaparsa

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/6/20
ارسال ها
2,811
امتیاز واکنش
8,659
امتیاز
358
سن
24
محل سکونت
~Dark World~
زمان حضور
57 روز 4 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
The only reason for my illness is their expectations. Expectations that change the course of my life! Expectations that fail me with their words! I, without any expectations, am paddling below these expectations!
***


دلیل بیماری‌ام، تنها توقعات آنهاست... :)
توقعاتی که تغییر می‌دهند، مسیر زندگی‌ام را .
توقعاتی که نسبت به حرف‌هایشان عاجزم می‌کند !
من با بی‌توقعی، در زیر این توقعات درحال جان دادن هستم!


!Kamelia Parsa | Hush کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: The unborn و openworld

Kameliaparsa

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/6/20
ارسال ها
2,811
امتیاز واکنش
8,659
امتیاز
358
سن
24
محل سکونت
~Dark World~
زمان حضور
57 روز 4 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
They beat, break, say, look, but never, they do not understand what they have done! Sometimes in silence, there is a world of words! A world where every second of thought fills half of the being with sorrow. Ah! How unjustly they put silence on my lips!
***


می‌زنند...
می‌شکنند...
می‌گویند...
می‌نگرند...
اما هیچ‌گاه نمی‌فهمند که چه کرده‌اند! :)
گاهی در سکوت دنیایی حرف وجود دارد!
دنیایی که با هرثانیه فکر بهش، نیمی از وجودت مملو از غم می‌شود.
آه، چه ناعادلانه سکوت را تقدیم لـ*ـب‌هایم می‌کنند!
***


!Kamelia Parsa | Hush کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: The unborn و openworld

Kameliaparsa

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/6/20
ارسال ها
2,811
امتیاز واکنش
8,659
امتیاز
358
سن
24
محل سکونت
~Dark World~
زمان حضور
57 روز 4 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
They stare into my eyes and say:
What is the reason for your grief?
What can I say? From my pain? Their words? Their screams?
Which one should I tell? Sometimes I'm just willing to die for a second! I wish I could die for seconds!
***


درچشمانم خیره می‌شوند و می‌گویند:
"دلیل غم‌هایت چیست؟"
چه بگویم؟ از دردهایم؟ حرف‌هایشان؟ فریادهایشان؟
از کدامشان بگویم؟
گاهی فقط حاضرم برای ثانیه‌ای بمیرم!
کاش می‌شد برای ثانیه‌ای مرد! :)



!Kamelia Parsa | Hush کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: The unborn و openworld

Kameliaparsa

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/6/20
ارسال ها
2,811
امتیاز واکنش
8,659
امتیاز
358
سن
24
محل سکونت
~Dark World~
زمان حضور
57 روز 4 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
I want to get rid of my regrets for a second!
Regrets, which have formed half of my little heart!
Small regrets, which may never be seen!
Sometimes they say; Words have weight, but, I say, it is not the words that have weight, but the tones!
Tones that destroy a wish, a goal, a life! Sometimes, the tunes, like a mallet, hit the brains!
Sometimes, tones break the heart of a stone!
***

دلم می‌خواهد برای ثانیه‌ای از حسرت‌هایم خلاص شوم...!
حسرت‌هایی که نیمی از قلبِ کوچکم را تشکیل داده‌اند...!
حسرت‌های کوچکی که شاید هیچوقت به چشم نیایند...!
گاهی می‌گویند کلمات وزن دارند؛ اما من می‌گویم این کلمات نیستند که وزن دارند، بلکه لحن‌ها هستند!
لحن‌هایی که باعث نابودی یک آرزو، یک هدف، یک زندگی می‌شوند...!
گاهی لحن‌ها مانند پُتک به مغرها ضربه می‌زنند...!
گاهی لحن‌ها قلب یک سنگ را می‌شکافند...!


!Kamelia Parsa | Hush کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: The unborn و Jãs.I

Kameliaparsa

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/6/20
ارسال ها
2,811
امتیاز واکنش
8,659
امتیاز
358
سن
24
محل سکونت
~Dark World~
زمان حضور
57 روز 4 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
From their Shout, I take refuge in my shelter! To the shelter of all my homeless! To a refuge, which, like a trench, protects me from their behavior! But, sometimes the walls of the shelter cry for my repressed dreams!
Alas, crying them does not change my destiny!
***


از فریادهایشان به پناهگاهم پناه می‌برم...!
به پناهگاه تمام بی‌پناهی‌هایم..!
به پناهگاهی که هماننده سنگر از من در برابر رفتارهایشان محافظ می‌کند...!
اما، گاهی دیوارهای پناهگاه برای آرزوهای سرکوب شده‌ام، می‌گریسند...!
افسوس که گریستن آنها سرنوشتم را تغییر نمی‌دهد..!



!Kamelia Parsa | Hush کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: The unborn و Jãs.I
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا