دل نوشته باران تنهایی | ~sarina~ ‌کاربر انجمن رمان ۹۸

*~sarina~* · 28/1/21

نام اثر:باران تنهایی
نویسنده:باران-حسینی کاربر رمان ۹۸
مقدمه:شامگاه دیشب که باران بر زمین بارید، دوباره داغ همه درد‌هایم تازه شد.باران به شانه‌ام زد و گفت: خسته شدی، کمی امروز استراحت کن‌، من به جایت می‌بارم...
و اکنون من بغض می‌کنم، و آسمان به حال من گریه میکند...

*~sarina~* · 25/2/21

می نویسم به یاد روزهای انتظار، به یاد لحظه های فراق، به یاد چشمهای اشکبار، به یاد استخوان های داغدار.
می‌نویسم به یاد خلوت های غمبار، به یاد غروب های دلگیر و طلوع حسرت بار.
و در آخر می‌نویسم به یاد او که چون پرنده‌ای به آسمان پر کشید و چشم‌های منتظر مرا تا ابد به انتظار گذاشت.
*~sarina~*

*~sarina~* · 25/2/21

جانان من هر گاه پرتو چشمان شهلایت، به نظاره‌ی این قلب نشست. یادآر که قلب مرا تا ابد در گرو خود نگه داری.
نگهدارش باش و از خودت دور نکن! چرا که هر تپشش به هوای توست و حیاتش بسته به حیات توست.
*~sarina~*

*~sarina~* · 25/2/21

خداوندا!
می‌خواهم با تمام وجودم، حضور تورا در قلب و روح و جانم احساس کنم.
و آن وقت عاشقانه رو به سوی تو آورم و چنین حس زیبا و دل انگیزی بی‌لطف و عنایت تو بوجود نخواهد آمد.
پس معبود من! روح و جان تنهایم محتاج توجه آسمانی توست. مرا دریاب و برخود و تنها و تنها برای خود برگزین.
*~sarina~*

*~sarina~* · 25/2/21

«گل امید»
دوباره تنها شده‌ام. دوباره دلم گرفته است. چرا هیچ کس به من لبخند نمی‌زند؟ چرا هیچ غنچه‌ای به یاد من باز نمی‌شود؟ و هیچ بارانی از ناودانهای شکسته‌ی خانه‌ام عبور نمی‌کند؟
دوباره دل تنهایم هوای تو را کرده است. خودکارم را از ابر پر می‌کنم و برایت از باران می‌نویسم. یادت از بالای فرشته‌ها در کنارم...

*~sarina~* · 25/2/21

عشق من آخر تو را کجا می توان یافت؟ در آواز شباویز‌های عاشق؟
در چشمان یک آهوی مضطرب؟
در شاخه‌های یک مرجان قرمز؟ در عطر پرتقال‌های تنکابن؟ یا در شعر نیمه تمام شاعری که دیشب برای همیشه سکوت کرد؟ دلم می‌خواهد تو نامه‌هایم...

*~sarina~* · 25/2/21

دوباره شب، دوباره تپش این دل بی‌قرار، دوباره سایه‌ی حرف‌های تو که روی دیوار روبه‌رو می‌افتد. دلم می‌خواهد همه‌ی آسمان‌ها کنار بروند، دلم می‌خواهد همه‌ی دیوار‌ها پنجره بشوند و من تو را در چشمانم بنشانم.
دوباره شب، دوباره تنهایی باران و دوباره خودکاری که با همه‌ی ابر های عالم هم پر نمی‌شود.
دوباره شب، دوباره...

*~sarina~* · 25/2/21

«محبوبم!»
اگر برای آن به سوی تو می‌آیم که مرا از شعله‌های دوزخ نجات بخشی، بگذار که در آنجا بسوزم. و اگر برای آن به سوی تو می‌آیم که شادی بهشت را به من بچشانی، بگذار که در‌های بهشت تو به رویم بسته شود اما! اگر برای خاطر تو به سویت می‌آیم مهربانا هرگز مرا از...

*~sarina~* · 25/2/21

«به نام خالق غروب»
ای روزگار ستمکار، ستم کن و با ستم خود غم ببار و دل عاشقانه مارا مال غم کن. ولی من از تو ترسی ندارم! چون به اندازه کافی دلم را سیاه کرده‌ای. و دیگر جایی برای شادی نگذاشته‌ای و تا یاد دارم غم بوده است. ...

*~sarina~* · 25/2/21

امروز هم احساس تنهایی می‌کنم. تنهای، تنها در سرزمینی نا‌ آشنا، میان حقایقی که از آن گریزانم. در این هنگام به دنبال کسی می‌گردم تا حرف دلم را برایش بازگو کنم. اما وقتی که از همه کس و همه چیز نا امید می‌شوم، به خلوت ترین مکان پناه می‌برم. و به دور از چشم دیگران اشک می‌ریزم. اشک‌هایی که بیان کننده‌ی درد‌های...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر نیمه حرفه‌ای

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین