خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Mahora

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/5/20
ارسال ها
372
امتیاز واکنش
2,594
امتیاز
228
محل سکونت
از دیار دور
زمان حضور
15 روز 5 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
جلال آل‌احمد در «سرگذشت کندوها» دو داستان را به صورت موازی پیش می‌برد. یکی داستان کمندعلی‌بک و طمع‌ورزی او و دیگری سرگذشت کندوها و زنبورهای کمندعلی‌بک را.

در فصل اول کتاب با کمندعلی‌بک آشنا می‌شویم و می‌بینیم چگونه صاحب کندو می‌شود و کندوها را تکثیر می‌کند و باز هم تلاش می‌کند تابا نارو زدن به زنبورها روزگارش را رونق دهد.
در فصل دوم کتاب که از نگاه زنبورها روایت می‌شود، می‌بینیم که چطور زنبورها به غارت کمندعلی‌بک خو کرده اند یا گمان می‌کنند این بلا یا سرنوشتی است که نصیب‌شان گشته و به راحتی حاصل تلاش و دسترنج‌شان را تقدیم او می‌کنند. نهایتا طمع کمند علی بک اوضاع را به هم میریزدو
در بخش سوم داستان می‌بینیم که با کوچ و رفتن زنبورها صاحب زنبورها خانه خراب می‌شود.[۱]
قسمتی از داستان سرگذشت کندوها:
«اول باید برایتان بگویم که زنبورها از همان عهد دقیانوس از بلاهایی که بابا آدم سر ننه حوا آورده بود چشمشان ترسیده بود و از کار آدمیزاد پند گرفته بودند و همه کار و زندگیشون رو سپرده بودند دست علیا مخدرات. یعنی دست عمقزی‌ها و بی‌بی گیس‌درازها و خاله خان باجی‌ها و شاباجی خانم‌ها و نرینه‌ها رو فرستاده بودند مرخصی…»
قصه «سرگذشت کندوها» در مورد چند کندوی عسل است.
داستان از سه بخش تشکیل شده، بخش نخست درباره صاحب کندوها ، بخش دوم در باره زنبورها (که توصیفی زیبا از فعالیت و کار و دشواری هاشان و کوچ شان انجام داده) می باشد و بخش سوم در مورد صاحب زنبورهاست که با رفتن زنبورها خانه خراب شده است.
یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود. یک کمندعلی‌بکی بود یک باغ داشت. تو باغش هم دوازده تا کندوی عسل داشت. کندوها را سـ*ـینه‌کش آفتاب، وسط سبزه‌ها و گل‌ها، زیر درخت‌های سیب و زردآلو، روی سکو کار گذاشته بود و زمستان که می‌شد جلوی انباری اطاق بالاش را خالی می‌کرد و کندوها را تو درگاهیش می‌چید و سالی پنجاه من عسل می‌فروخت. دیگر نه غصه‌ای داشت نه دلهره‌ای و نه شب‌بیداری و نه آبیاری و نه لازم بود داسغاله بردارد و صبح تا غروب زیر آفتاب درو کند. درست است که کمندعلی‌بک مزرعه هم داشت، بستان هم داشت، دو سنگ هم از قنات بالا آسیاب، سهم آباء اجدادیش بود، باغ تو دهش هم از باغ‌های سوگلی بود- درست است که سالی هفتاد خروار گندم و جو می‌فروخت و پنج خروار کشمش، صیفی‌کاریش هم از اول تابستان تا وسط‌های قوس، خیار و خربزه و کلم و چغندر می‌داد- همه اینها درست، اما چیزی که تو همه دهات اطراف مایه اسم و رسم کمندعلی‌بک بود....


معرفی کتاب سرگذشت کندوها | جلال آل احمد

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا