خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Saghár✿

سرپرست بخش عمومی
عضو کادر مدیریت
سرپرست بخش
نگارشگر انجمن
کپیست انجمن
  
عضویت
28/2/20
ارسال ها
4,354
امتیاز واکنش
51,361
امتیاز
443
محل سکونت
☁️
زمان حضور
122 روز 21 ساعت 18 دقیقه
نویسنده این موضوع
اصلا فکرش را می کردی،
که با انگیزه عاشق شویم؟
که بی اندازه دل ببندیم؟
هوای حالمان اینگونه بی تاب شود؟
نیمی حال خوب و نیمی دلهره
بچسبد به مغز استخوانمان؟
دلمان گیر بیفتد
و شب ها بی لالایی خوابمان نگیرد؟
تو دنیایم را زیر و رو کنی و من...
راستی، من کجای قلبت جا دارم،
که اینطور زود به زود هوایم را می کنی؟
می دانی؟
ساعتی ست که از تو بیخبرم
و انگار نبض هایم دیگر نمی زنند
بیا و بنشین رو به روی چشم هایم
می خواهم بودنت را ابدی کنم


دلنوشته های شیما سبحانی

 
  • تشکر
Reactions: yeganeh yami

Saghár✿

سرپرست بخش عمومی
عضو کادر مدیریت
سرپرست بخش
نگارشگر انجمن
کپیست انجمن
  
عضویت
28/2/20
ارسال ها
4,354
امتیاز واکنش
51,361
امتیاز
443
محل سکونت
☁️
زمان حضور
122 روز 21 ساعت 18 دقیقه
نویسنده این موضوع
اشتباه در یک رابـ*ـطه
آنجایی رخ می دهد
به زور می چسبیم به آدم هایی که
از آنِ ما نیستند
و از آنِ شان نیستیم
روزی از همین روزهاست که
آدمِ اصل کاری مان را از دست می دهیم
همان کسی را که
فکرهای مان به هم نزدیک بود
و خواسته های مان به هم شبیه
بیش تر وقت ها هم
هر دو همزمان به یک چیز فکر می کردیم
و اگر یکی از ما حرفی می زد،
آن یکی می گفت:
_ دقیقا من هم همین را می خواستم بگویم!
و ما اغلب از این آدم های اصل کاری عبور می کنیم
درست مثل خیلی چیزهای اصلِ کاری دیگر...
این اتفاق یعنی
نقطه ی پایانِ تشکیل یک رابـ*ـطه ی درست....
یعنی همان نقطه ی
گم کردنِ آدمِ اصلِ کاری زندگی...

شب ها کنارم بنشین
از دنیای مردانه ات بگو
از قرارهایی که می گذاری
و از حساب و کتاب هایی که می کنی!
من هم برایت چای می ریزم
و لحظه شماری می کنم
حواست پرت شود
اشتباهی نگاهم کنی
و از دهانت بپرد،
بگویی:
"راستی حال تو خوب است؟"
***
من به خیلی چیزها عادت کرده ام
عادت کرده ام بنشینم پشت میز عصرانه
از پشت پنجره آدم ها را تماشا کنم
چای بنوشم
شعر بخوانم
تو نباشی
تو نباشی
تو نباشی.


دلنوشته های شیما سبحانی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Saghár✿

سرپرست بخش عمومی
عضو کادر مدیریت
سرپرست بخش
نگارشگر انجمن
کپیست انجمن
  
عضویت
28/2/20
ارسال ها
4,354
امتیاز واکنش
51,361
امتیاز
443
محل سکونت
☁️
زمان حضور
122 روز 21 ساعت 18 دقیقه
نویسنده این موضوع
دقیقا وقتی که انتظارش را نداری، دوباره سر و کله اش پیدا می شود
تمام تابستان را با هم در بلوار کاج های سبز قدم می زنید و می خندید و حال تان خوب است
اصلا هم به این کاری ندارد که تو تازه داشتی به نبودنش عادت می کردی
آمده تا تو را باز به به خودش وابسته کند
و بعد یک روزی که سخت دلبسته می شوی، ترک َت می کند
و آن وقت است که تو عاشق می شوی
فقط در یک رفت و برگشت
به همین راحتی
گیج از آن آمدنِ بی دعوت
و مَنگ از این رفتنِ بی دلیل
دلت می خواهد تا ته این بلوار را تنها بدوی و از تمام سایه های شهر فرار کنی
از تمام سایه ها بجز سایه ی خودت که همیشه هست
تا آخر این بلواری که حالا دیگر هوایش فقط استخوان هایت را می سوزاند.


دلنوشته های شیما سبحانی

 
  • تشکر
Reactions: yeganeh yami

Saghár✿

سرپرست بخش عمومی
عضو کادر مدیریت
سرپرست بخش
نگارشگر انجمن
کپیست انجمن
  
عضویت
28/2/20
ارسال ها
4,354
امتیاز واکنش
51,361
امتیاز
443
محل سکونت
☁️
زمان حضور
122 روز 21 ساعت 18 دقیقه
نویسنده این موضوع
نگفتم بیا از این دیوارها بگذریم!
نگفتم این دیوارها عجوزه ی پیری را در خود مچاله کرده اند
که هر شب لالایی خوفناکش تن این خانه را می لرزاند!
گفتم گاهی برای ماندن باید از خیلی چیزها گذشت
باید نجنگید
باید عبور کرد
جنگ مردان زیادی را شیمیایی کرد
و خودش خاتمه گرفت،
قبل از اینکه به داد کشتگانش برسد
این دیوارها می ریزند
و ما از هم دورتر و دورتر می شویم
گاهی باید به بعضی چیزها خاتمه داد
گاهی باید نجنگید
باید عبور کرد
و رفت


دلنوشته های شیما سبحانی

 
  • تشکر
Reactions: yeganeh yami
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا