#جوک
دیروز نشستم با خودم کلی حرف زدم، دیدم واقعا به سنی رسیدم که دیگه از بابام پول نگیرم. تصمیم گرفتم که مستقل بشم و روی پای خودم بایستم تا اینکه امروز رفتم طلا فروشی دیدم طلا های مامانمو بدون فاکتور نمیخرن.
به همین سادگی برنامه های یه جوون نابود میشه...
_________________________-
"دَم کنی"
آخرین مرحله زندگی یه لباس تو خونه ای
#توئیت
چقدر از اینایی که پی ام میدن اسمتو صدا میزنن بدم میاد
ع__و___ض___ی عمروعاص من از تو حیلهگر ترم ، تا کارتو نگی سین نمیکنم
_____________
چجوری انتظار داری خدا از گناهانت بگذره و به بهشت بری وقتی به نصف مغازه های داخل شهر قول دادی یه دور بزنی و برگردی اونجا
#جوک
یه بارم یکی از فامیلا منو واسه پسرش خواستگاری کرد
جواب نه که دادیم مامانم واسه اینکه ناراحت نشن گفت: حالا دختر مام همچی چیز خاصی نیست
_____________________-
جدی بابام داره خیلی عجیب میشه، بهش میگم یکی از لامپای خونه سوخته میگه از بس که این کلید برق لعنتی رو محکم فشار میدید
#جوک
, [20.11.20 21:10]
مامان:
ایز تایپینگ....
ایز تایپینگ....
ایز تایپینگ....
ایز تایپینگ...
افلاین
انلاین
ایز تایپینگ....
مامان: کجایی؟
_________________________
یه نفر که تو درگاه الهی تقرب داره، به خدا بگه ما ۹۰۰ هزار تومن پول عینک دودی ندادیم که ساعت ۵ عصر هوا تاریک شه
~ ! Tired MOOD ! ~
بهترین انجمن رمان نویسی ایران | رمان ۹۸
forum.roman98.com
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com