خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

آسا خوشگواری

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/11/20
ارسال ها
15
امتیاز واکنش
220
امتیاز
98
سن
35
زمان حضور
2 روز 8 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
اِرمیا گفت:
_خوب، اگر شما هم مثل سعید ناراحت نمیشی و جمع رو ترک نمی‌کنی؟می شه بپرسم؟زندگی بر وفق مراد هست؟ آسا هنوز سو گلی هستش؟ یا رفتی، فرنگ تغییر عقیده دادی؟؟
از جام بلند شدم و سیخ های گوجه رو از مرتضی گرفتم و به دست اِرمیا دادم.
_نخیر،دیگه نیستن!
_چطور! خانم های فرنگی رو بیشتر می پسندی؟
_اِرمیا،تو هنوز آدم نشدی ؟
_نه،دوست دارم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ زنانی با گوشواره‌های آهنی | آسا خوشگواری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، فاطمه عطایی، Ghazaleh.A و 9 نفر دیگر

آسا خوشگواری

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/11/20
ارسال ها
15
امتیاز واکنش
220
امتیاز
98
سن
35
زمان حضور
2 روز 8 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت نهم:
ارمیا،در حال باد زدن زغال ها بود و که گفت:
_قبول نیست ، مهمون دعوت کنی بعدم، ازشونو کار بکشی!
مرتضی گفت:
_حرف رو عوض نکن!!باران، باز چی کاری می خواد، انجام بده؟؟
_ می خواد، مادر سبحان و سهیل رو بیار پیش خودش، اون بنده خدا قبول نمی کنه!
_همین؟!
_آره،همین دیگه!
_اینا رو که خاله بارها به من گفته!
_یه چی، دیگم بود، می خواد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ زنانی با گوشواره‌های آهنی | آسا خوشگواری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Saghár✿، فاطمه عطایی، Ghazaleh.A و 9 نفر دیگر

آسا خوشگواری

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/11/20
ارسال ها
15
امتیاز واکنش
220
امتیاز
98
سن
35
زمان حضور
2 روز 8 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت دهم:
مرتضی،با سینی چای برگشت.
_ مرتضی،بخاطر حاجی رابطتون رو به هم زدی؟!
_راستش، هم آره، هم نه! بعد از سکته بابام وضعیت خونه خیلی به هم ریخته بود، مادرم دست تنهابود، علی، تو اون شرایط دلم یه همراه می‌خواست! مهرسا، نه تنها همراهی نکرد؛ بلکه برگه پذیرش یکی از دانشگاه های انگلیس رو مدام تویی سرم می زد! خیلی فشار روم بود؛یه روز نشستم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ زنانی با گوشواره‌های آهنی | آسا خوشگواری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، فاطمه عطایی، Ghazaleh.A و 8 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا