✺اختصاصی بطلان حیات | Saghar کاربر انجمن رمان ٩٨

Saghár✿ · 27/1/21

***
روی یکی از صندلی‌های ردیف اول نشستم. کلاسور آبی رنگم را روی دسته صندلی قرار دادم و مشغول مرور مطالب جلسه‌ی قبل شدم. قرار شده بود که من فقط شیفت‌های شب در فروشگاه کار کنم تا بتوانم در تمامی کلاس‌های دانشگاه شرکت کنم. این تصمیمی بود که آقا هوشنگ بعد از اینکه متوجه شد من دانشجو هستم، گرفت.
تقریبا نصف...

Saghár✿ · 18/4/21

***
به لیست خرید مادر نگاهی انداختم و وارد فروشگاه کوروش شدم. به همه سلام کردم و یکی از سبد های کنار قفسه را برداشتم. مشغول پیدا کردن سبزی قرمه بودم که کیوان از اتاق آقا هوشنگ خارج شد.
با دیدن من لبخند کش داری زد و دستش را به سویم دراز کرد. به گرمی باهم احوال پرسی کردیم و گفت:
-خب آقا ارسلان خبری از ما...

Saghár✿ · 18/4/21

خسته از این نگرانی‌های مادر، آب را یک نفس سر کشیدم و بعد از شستن لیوان و قرار دادنش در آب‌چکان گفتم:
-شما نگران من نباش؛ بدنم عادت داره هیچیم نمی‌شه. بابا کجاست؟
-تو پارک پیش رفقاش.
بعد همانطور که دمپایی‌های آبی رنگ نیکتا را به پا می‌کرد تا دوباره به حیاط خلوت جهت سرخ کردن بادمجان‌ها برود گفت:
-پیر که شدی...

Saghár✿ · 19/4/21

به ورودی کوچه که رسیدم؛ صدای بلند خواننده، لرزه‌ای به تنم انداخت. بخاطر ترافیک خیلی دیر رسیده بودم. ماشین رو همون اول کوچه پارک کردم و به سمت خونه‌ای که ریسه های لامپ از در و دیوارش آویزان شده بود رفتم.
در چوبی و قدیمی بود. چوب در بخاطر باران و برف، پف کرده و رنگ و رو رفته بود. با عذرخواهی کوچکی از کسانی...

Saghár✿ · 29/6/21

اگر از رقص زوری چشم پوشی کنم شب خوبی بود. بعد از اتمام مراسم برخلاف میل اهالی خانه در جمع‌آوری و شست‌و‌شوی ظرف‌ها کمک کردم و به خانه برگشتم.
***
بعد از روز...

Saghár✿ · 22/10/21

لباس‌های خیسم را با یک دست لباس راحتی از کیوان تعویض کردم و به امر کیوان لباس‌های خیس را روی طناب حیاط پشتی خانه پهن کردم. به ایوان بازگشتم و کنار اعضای خانواده سالارمنش بر روی قالی گل قرمزی پهن شده نشستم. خواهر کیوان لیوان چای را به دستم داد و مادرش از سوهان‌ گزهای کنجدی روی پایم گذاشت. پدر کیوان که بروی...

Saghár✿ · 22/10/21

ارسلان که گویی از رفتن هم صحبتش کمی ناراحت شده بود به آرامی پاسخ داد:
- آهان، مراقب خودت باش! حواست به همه چیز باشه. هروقت تونستی تماس بگیر. کی میری حالا؟
- فردا صبح. ببخشید که وقت نمی‌کنم بیام سر بزنم؛ حالا برگشتم میام پیشت حسابی از خجالتت در میام.
ارسلان که حال لبخندی روی لـ*ـبش نقش بسته بود دهان باز کرد تا...

Saghár✿ · 28/11/21

ارسلان نگاهی به صورت چروکیده مادر که حال کرم پودر رویش خبر از بیرون رفتن مادر میداد نگاهی انداخت و زیر لـ*ـب چشمی گفت. حضورش در خانه با قاب روی دیوار فرقی نداشت. فقط در صورت نیاز سخن می‌گفت و باقی مواقع اعضا درحال نظاره کردن او بودند و گاهی سر به سرش می‌گذاشتند.
لیوان چای داغ را روی میز گذاشت و با دستانش...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

✺اختصاصی بطلان حیات | Saghar کاربر انجمن رمان ٩٨

Saghár✿

سرپرست بخش عمومی

رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ | دانلود رمان

Saghár✿

سرپرست بخش عمومی

رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ | دانلود رمان

Saghár✿

سرپرست بخش عمومی

رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ | دانلود رمان

Saghár✿

سرپرست بخش عمومی

رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ | دانلود رمان

Saghár✿

سرپرست بخش عمومی

رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ | دانلود رمان

Saghár✿

سرپرست بخش عمومی

رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ | دانلود رمان

Saghár✿

سرپرست بخش عمومی

رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ | دانلود رمان

Saghár✿

سرپرست بخش عمومی

رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ | دانلود رمان

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

سرپرست بخش عمومی

سرپرست بخش عمومی

سرپرست بخش عمومی

سرپرست بخش عمومی

سرپرست بخش عمومی

سرپرست بخش عمومی

سرپرست بخش عمومی

سرپرست بخش عمومی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین