خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

T sadeghi

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/11/20
ارسال ها
33
امتیاز واکنش
594
امتیاز
153
سن
30
محل سکونت
تهران
زمان حضور
6 روز 22 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت ۱۹
با صدای بوق ماشینی به خود آمدم. نزدیک کارگاه بودم. مردی از پشت نیسان آبی رنگی داد کشید:《 برو کنار!》
از وسطه کوچه کنار کشیدم. مرد در حالی که گاز می‌داد، فحشی داد و رفت.
ظرفیتم پر شده بود، دلم می‌خواست همان‌جا به حال خودم زار بزنم و کسی کاری به کارم نداشته باشد.
کنار دیوار کارگاه می‌ایستم و از تابش شدید نور خورشید لحظه‌ای چشمانم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان عسرت وداد | T sadeghi کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • ناراحت
Reactions: Saghár✿، Armita.M، Ghazaleh.A و 12 نفر دیگر

T sadeghi

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/11/20
ارسال ها
33
امتیاز واکنش
594
امتیاز
153
سن
30
محل سکونت
تهران
زمان حضور
6 روز 22 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت۲۰
به کارگاه بازگشتم. مریم با دیدنم، گفت:《عه گلنوش، ناهار نیاوردی؟》
فاطمه گفت:《کاش می‌گفتی که با ما ناهار می‌خوردی. 》
جواب دادم:《 نه بابا، یه شیر و کیک خوردم؛ چندان اشتها هم ندارم》
بعد رفتم، سراغ کارم.
موقع برگشت به خانه، خورشید غروب کرده‌ بود؛ ولی هنوز هوا کاملاً تاریک نشده بود. تا خانه راهی نبود؛ اما کاش فاصله چندین برابر بود تا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان عسرت وداد | T sadeghi کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Saghár✿، Armita.M، Ghazaleh.A و 13 نفر دیگر

T sadeghi

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/11/20
ارسال ها
33
امتیاز واکنش
594
امتیاز
153
سن
30
محل سکونت
تهران
زمان حضور
6 روز 22 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت ۲۱
صورتم از درد مچاله شده بود و سعی کردم برخیزم که به سمتم خم شد. فاصله‌ی صورت‌مان هیچ بود. چهره‌اش سرخ و چشمان سیاه درشتش، درشت‌تر شده بود؛ طوری که انگار از حدقعه می‌زند بیرون. برایم مثل تجسم شیطان می‌ماند و حس منزجر کننده‌ای وجودم گرفت که خواستم خود را کنار بکشم؛ ولی او، تند و محکم یقه‌ام را گرفت و گردنم را فشرد. تازه درد سرم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان عسرت وداد | T sadeghi کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Saghár✿، Armita.M، Ghazaleh.A و 11 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا