مشاعره با حرف گ

(SINA) · 31/7/23

گر عارف حق بینی چشم از همه بر هم زن
چون دل به یکی دادی، آتش به دو عالم زن

~NIKA~ · 31/7/23

(SINA) گفت:
گر عارف حق بینی چشم از همه بر هم زن
چون دل به یکی دادی، آتش به دو عالم زن

گفت
چرا نهان کنی
عشق مرا چو عاشقی؟!

من ز برای ایـن سـخن،
شهـره ی عاشقان شدم ....

Mahii · 2/8/23

~NIKA~ گفت:
گفت
چرا نهان کنی
عشق مرا چو عاشقی؟!

من ز برای ایـن سـخن،
شهـره ی عاشقان شدم ....

گفته بودم جان من وابسته ی لبخند توست
گر تو خوش باشی منم غم را به جانم میخرم

(SINA) · 2/8/23

گوش دلی کجاست که از چاه بشنود
پژواک خستگی و طنین ملال تو؟

moh@mad · 2/8/23

Mahii گفت:
گفته بودم جان من وابسته ی لبخند توست
گر تو خوش باشی منم غم را به جانم میخرم

گفتم بهانه ای نیست تا پر زنم به سویت
گفتا تو بال بگشا راه بهانه با من

(SINA) · 3/8/23

گر مرد رهی میان خون باید رفت
از پای فتاده سرنگون باید رفت

moh@mad · 4/8/23

(SINA) گفت:
گر مرد رهی میان خون باید رفت
از پای فتاده سرنگون باید رفت

گفتم بغیر عشق چه باشد گنـ*ـاه من
گفتند زندگانی عاشق گنـ*ـاه اوست

~NIKA~ · 8/8/23

moh@mad گفت:
گفتم بغیر عشق چه باشد گنـ*ـاه من
گفتند زندگانی عاشق گنـ*ـاه اوست

گر تو نباشی یارِ من
گشت خراب کار من
مونس و غمگسارِ من
بی‌تو به سر نمی‌شود...

(SINA) · 8/8/23

~NIKA~ گفت:
گر تو نباشی یارِ من
گشت خراب کار من
مونس و غمگسارِ من
بی‌تو به سر نمی‌شود...

گربه دولت برسی سرخوش نگردی مردی
باده پر خوردن و هوشیار نشستن سهل است

moh@mad · 9/8/23

(SINA) گفت:
گربه دولت برسی سرخوش نگردی مردی
باده پر خوردن و هوشیار نشستن سهل است

گر مرد رهی میان خون باید رفت
وز پای فتاده سرنگون باید رفت

تو پای به راه در نه و هیچ مپرس
خود راه بگویدت که چون باید رفت

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی