مشاعره با حرف گ

(SINA) · 4/2/23

matieh گفت:
گرش ببینی و دست از ترنج بشناسی
روا بود که ملامت کنی زلیخا را

گویند بخوان یاسین تا عشق شود تسکین
جانی که به لـ*ـب آمد چه سود ز یاسینی
آن دلشده خاکی کز عشق زمین بـ*ـو*سد
در دولت تو بنهد بر پشت فلک زینی

matieh · 4/2/23

گشاده زنخ دیدش و تیزتگ
بدیدش که دارد دل و تاو و رگ
کشد جوشن و خود و کوپال او
تن پیلوار و بر و یال او

(SINA) · 4/2/23

گر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و سـ*ـاقی به هم سازیم و بنیادش براندازیم

matieh · 4/2/23

گر آن حلوا به دست صوفی افتد
خداترسی نباشد روز غارت
عجب دارم درون عاشقان را
که پیراهن نمی‌سوزد حرارت

(SINA) · 5/2/23

گل از دامن فروریز و چو باد از این چمن بگذر
که جز خون دل آخر نقش این دامن نخواهد شد

moh@mad · 6/2/23

(SINA) گفت:
گل از دامن فروریز و چو باد از این چمن بگذر
که جز خون دل آخر نقش این دامن نخواهد شد

گویند که عشق عاقبت تسکین است
اول شور است و عاقبت تمکین است

هر چند ز آسیا است سنگ زیرین
این صورت بی‌قرار بالا بین است

POURIA · 5/3/23

moh@mad گفت:
گویند که عشق عاقبت تسکین است
اول شور است و عاقبت تمکین است

هر چند ز آسیا است سنگ زیرین
این صورت بی‌قرار بالا بین است

گویند بهشت و حور و کوثر باشد
جوی می و شیر و شهد و شکر باشد

پر کن قدح باده و بر دستم نه
نقدی ز هزار نسیه خوشتر باشد

moh@mad · 7/3/23

POURIA گفت:
گویند بهشت و حور و کوثر باشد
جوی می و شیر و شهد و شکر باشد

پر کن قدح باده و بر دستم نه
نقدی ز هزار نسیه خوشتر باشد

گر شبی چاره این درد جدایی بکنم
از شب طرهٔ او روز نمایی بکنم

ور به دست آورم از شام دو زلفش گرهی
تا سحر بر رخ او غالیه سایی بکنم

POURIA · 10/3/23

moh@mad گفت:
گر شبی چاره این درد جدایی بکنم
از شب طرهٔ او روز نمایی بکنم

ور به دست آورم از شام دو زلفش گرهی
تا سحر بر رخ او غالیه سایی بکنم

گویی دو چشم جادوی عابد فریب او
بر چشم من به سحر ببستند خواب را

moh@mad · 10/3/23

POURIA گفت:
گویی دو چشم جادوی عابد فریب او
بر چشم من به سحر ببستند خواب را

گفتم به غیر عشق چه باشد گنـ*ـاه من
گفتند زندگانی عاشق گنـ*ـاه اوست

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی