در حال تایپ رمان تمام راه را دوید | nargesabd کاربر انجمن رمان ۹۸

Nargesabd · 17/11/20

/پارت نهم/

-چطور می تونی اینقدر سنگدل باشی؛ چرا حاضر نیستی ببینی ما از کاری که باهت کردیم پشیمونیم و این پشیمونی با بخشش تو کامل میشه اما تو...

با حرف نیمه کاره از النا رو گرفت و کلاس را ترک کرد. فردای آن روز همه در کلاس بودیم، جز جانک. چهار روز به همین روند گذشت و ردی از دیوسرشت...

Nargesabd · 19/11/20

/پارت دهم/

-مگه؛ مگه این صدای سازی نیست که واسه کارل زدن سوفیا؟
حرفی...

Nargesabd · 19/11/20

/ پارت دوازدهم/

النا با ساک کوچک انتظارم را می کشید. درون مایه اش چند دست لباس و مقداری پول بود. با دیدن من از روی سکوی مغازه بلند شد. ساک را از او ستاندم. چند دقیقه پیاده رفتیم تا سرانجام به جاده ی اصلی رسیدیم. جاده ایی که انتهایش به شهر ختم می شد. با...

Nargesabd · 22/11/20

/پارت چهاردهم/

دستانی بدون اجازه ی من آنها را گرفتند و به عقب کشاندنم. مرا در یک اتاق بر روی صندلی محکم کردند و با سیلی فغان های بی یارم را بریدند.

-چه سر و سِری با گروه مقاومت داری !

موهایم را به کام چنگال های بی شرمش داد.

-از زانیه های خود باخته ای؛ این بار خودت رو چند...

Nargesabd · 24/11/20

/پارت شانزدهم/

کلبه ی متروکه هنوز پا برجا بود. وقتی آقای اَندرسون را خرس به عمق چاه زندگی ابدی فرستاد از آن پس نامش کلبه ی مرگ شد. از این رو سال ها در حوالی خود صدای پای آدمیزاده ایی نشنیده است. کنون فرق کرد. دیشب را با او همبَستر شدند. و قدم‌های بعدی روحش را...

Nargesabd · 26/11/20

/پارت هجدهم/

- تو دیوونه شدی! اگه بهت شلیک می کردند؛ من جواب آلدن رو چی می دادم؟

همان مرد آخر از سه مرد بود. باز فرارها با بیداری آراسته آغاز شد. هر چیزی را برای استتار برمی گزیدیم. سرش را از دیوار نیم تنه ایی بالا برد تا دیدی زند.

-اون...

Nargesabd · 26/11/20

/پارت بیستم/

سربازانِ هم رکاب تانک با گفتار غریب خود خواستار تسلیم ما شدند. به آنها نگریستیم و دستان را از تنش آن صداها و ضربه ها بر سر سپر کردیم. آوار هنوز بر روی پاهایم رجز می خواند. سنگریان به سمتشان تیر انداختند. اما گلوله ی تانک برای...

Nargesabd · 27/11/20

/پارت بیست و دوم/

-نمی دونم؛ فکرم خیلی درگیره نمی تونم تصمیم بگیرم!

-خُب تا فکر درگیر جناب ترکو اجازه ی تصمیم بدن؛ دوشیزه النا ما رو از قصدشون با خبر نمی کنن!

کرنش شاهانه ایم به کار برد. النا جور آلدن سرگشته بود. اما تصمیم هایی داشت...

Nargesabd · 29/11/20

/ پارت بیست و چهارم/

دو شب پیش یعنی شب جشن برداشت گندم زارهای زالیپی این پاداندیشی به احساساتم خیالی آرام را در چرخه زمان نمی داد. زمان گذرم را از نُه سالگی به مدت دَه سال به جلو انداخت. و مرا در آستانه ی نوزده سالگی قرار داد. در شب جشن، میزها در میدان...

Nargesabd · 30/11/20

/ پارت بیست و ششم/

با تلنگر آمس رقص را با...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین