خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع

گفت : زندگی مثه نخ کردن سوزنه!
یه وقتایی بلد نیستی چیزیو بدوزی، ولی چشات انقد خوب کار میکنه که همون بار اول سوزن رو نخ میکنی،
اما هر چی پخته تر میشی، هر چی بیشتر یاد میگیری چجوری بدوزی، چجوری پینه بزنی، چجوری زندگی کنی،
تازه اون وقت چشات دیگه سو ندارن.
گفتم : خب یعنی نمیشه یه وقتی برسه که هم بلد باشی بدوزی، هم چشات اونقد سو داشته باشن که سوزن رو نخ کنی؟
گفت: چرا، میشه، خوبم میشه
اما زندگی همیشه یه چیزیش کمه.
گفتم چطور مگه؟
گفت : آخه مشکل اینجاست، وقتی که هم بلدی بدوزی، هم چشات سو داره،
تازه اون موقع میفهمی
نه نخ داری، نه سوزن ...



دلنوشته‌ های بابک زمانی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • قهقهه
Reactions: SAEEDEH.T

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
گفتم : بودنت خیلی اذیتم میکنه
گفت : چرا؟ مگه کار بدی کردم؟
گفتم : نه، اتفاقا تو تنها کسی هستی که هیچ خطایی ازت سر نزده هیچوقت
گفت : پس چته؟
گفتم : آخه خوبیِ تو، بدیِ بعضیا رو یادم میاره

***

گفتم: چقد سوت‌و‌کوره اینجا!
چجور تونستی این همه سالو تنهایی دووم بیاری؟
گفت: اینجا که پر از آدمه!
گفتم: پس من چرا نمی‌بینمشون؟
گفت: هیچ آدمی تا حالا نتونسته تنها زندگی کنه،
حتی اونایی که مثه من تنهایی رو ترجیح دادن
برای تحمل نبودن آدمایی که دوستشون دارن

مجبورن توو ذهنشون با همونا زندگی کنن.


دلنوشته‌ های بابک زمانی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: SAEEDEH.T

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
در عمق دریا دلم می‌خواست چشم‌هایم را ببندم و برای چند لحظه هم که شده، وانمود کنم که آب را فراموش کرده‌ام.
اما هر چقدر بیشتر سعی می‌کردم، کمتر می‌توانستم به آب فکر نکنم؛ بیشتر غرق می‌شدم.
باید همیشه به یاد داشته باشی که
ماندگارترین چیزها در ذهن، آنهاییست که وانمود به فراموش کردنشان می‌کنی.
هر چقدر بیشتر بخواهی چیزی را فراموش کنی، بیشتر در ذهنت با آن بازی می‌کنی.
برای فراموش کردن چیزی، نباید از آن فرار کنی؛ خودشان کم کم می‌روند، فراموش می‌شوند.
سعی برای فراموش کردن چیزی، درست مانند فرار کردن از سایه‌ات است.
تو نباید از سایه‌ات فرار کنی، نمی‌توانی که فرار کنی؛
وقتش که برسد، خودش کم کم می‌رود، فراموش می‌شود.

***

زندگیه دیگه.
گاهی خسته ت میکنه
خیلی خسته ت میکنه،
اونقد که دوس داری خودکارتو بزاری لای صفحات زندگیت.
یه مدت بری سراغ خودت؛
هیچ کاری نکنی، هیچکیو نبینی،
با هیچکی حرف نزنی، حتی نفسم نکشی.
اما مشکل اینجاست
بعد که برمیگردی
میبینی یه نفر خودکارو از لای کتابِ زندگیت بیرون کشیده
و تو هم یادت نمیاد کدوم صفحه بودی.
گم میشی ..

و هیچی توو دنیا بدتر از این نیست که ندونی کجای زندگیتی.


دلنوشته‌ های بابک زمانی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Melika Kakou و SAEEDEH.T

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
گفتم: بالاخره که فراموشش میکنی...
اینجوری نمیمونه...
نفس عمیقی کشید و گفت:
یادِ بعضی آدما هیچوقت تمومی نداره؛
با اینکه نیستن، با اینکه رفتن،
ولی هیچ وقت خاطره شون تموم نمیشه!
گفتم: ولی همین که نیستش، کم کم همه چی تموم میشه...
گفت: بودن بعضی از آدما، تازه از نبودنشون شروع میشه...

***

گفت: به خودت یک فرصت دوباره بده
وارد یه زندگی شو!!
گفتم: هر زندگی یه‌ وقتی تموم میشه
چرا باید شروعش کرد؟!
گفت: یه شیشه عطرم بالاخره یه روز
تموم میشه
چرا باید خریدش؟
مهم نیست کی قراره عطرت تموم
بشه
مهم اینه‌ که روزای زیادی رو

برات قشنگ میکنه..


دلنوشته‌ های بابک زمانی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: SAEEDEH.T

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع

می‌گویند بوفالوها آنقدر در راهِ خود مصمم‌اند و آنقدر برای رسیدن به مقصدشان، مسیرِ مستقیم خود را با تمامِ توان در دشت ادامه می‌دهند؛ که اگر در جلوی راهشان پرتگاه بلندی باشد، از آن به پایین پرت می‌شوند!
این روزها فکر می‌کنم تفاوتی با بوفالوها ندارم!
وقتی که این همه دوستت دارم ...

‌***

یه روزایی تو زندگی هست که هر چی جلوتر میری، به گذشته نزدیک تر میشی.فردا که میاد به دیروزت نزدیک تر میشی، و پس فردا، به پریروز..می دونی؟آینده تنها چیزیه که آدما رو به گذشته برمیگردونه..
آدما همه شون بالاخره یه روزی به گذشته شون برمیگردن؛یا با اشک
یا با سکوت!

***

ریشه‌ام در بهار است و
برگ‌هایم در پاییز
نه سبز می‌شوم نه زرد...
این روزها حالِ درختی را دارم
که فصل ها را نفهمیده!

***

نبودنِ کسی، رفتنِ کسی
مانند قطع شدنِ دست است.
مشکل نداشتنِ دست نیست
مشکل یادآوری روزهایی ست که دست داشته ای،
مشکل این است که اکنون به کمترین نشانی از آن راضی هستی.
دلت میخواهد دستت بخارد
با آن یکی دستت بخارانیش
همین خود، دلیلِ زندگی ست.
مشکل، نداشتنِ دست نیست
نداشتنِ دلیل است ...



دلنوشته‌ های بابک زمانی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: SAEEDEH.T

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
آدم از یک جایی به بعد
دیگر خودش را به در و دیوار نمیکوبد،
از هر چه هست و نیست شاکی نمیشود،
از آدم ها فاصله نمیگیرد
از هیچ کس، دیگر متنفر نمیشود.
دیگر گریه نمیکند
غصه نمی خورد
از حرف کسی نمی رنجد.
دیگر شعر نمیخواند، موسیقی گوش نمیدهد،
به کسی زنگ نمی زند، کسی هم به او زنگ نمی زند.
دیگر صدایی، اتفاقی، بوی عطری، اسمی، زنگ تلفنی، نامه ای، خاطره ای، حرفی، رنگ پیراهنی
حواسش را پرت نمی کند.
آدم از یک جایی به بعد، دیگر منتظر نمی ماند،
دیگر عجله نمی کند، دیگر حوصله اش سر نمی رود، دیگر بی قرار نمی شود.
می دانی؟
آدم از یک جایی به بعد

فقط تماشا می کند ...


دلنوشته‌ های بابک زمانی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: SAEEDEH.T

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
بدترین اتفاق در پاییز آن است، که کسی برود؛
رفتن های پاییز با رفتن های دیگر فرق می کند،
رفتن های پاییز در سکوت انجام می شوند،
رفتن های پاییز شوخی سرشان نمی شود،
و زندگی این را به ما خوب یاد داده بود.
آدم هایی که در پاییز می روند، هرگز بر نمی گردند،
حتی اگر برگردند، دیگر آن آدم سابق نیستند،
و این خاصیت پاییز است که همه چیز را تغییر می دهد؛
کوچه ها را
خیابان ها را
پنجره ها را
خاطره ها را
درخت ها را
و بیشتر از همه، آدم ها را ...

***

.
در زندگی با آدم های زیادی ملاقات می کنیم،
با آدم های زیادی قدم می زنیم و می نشینیم،
می خندیم و گریه می کنیم،
حرف می زنیم و سکوت می کنیم،
اما فقط بعضی از این آدم ها در ذهنمان باقی می مانند؛
این بعضی ها ناگهان می روند
و هیچوقت دیگر با این بعضی ها اتفاقی در خیابان روبرو نخواهی شد.
خیلی زود می آیند و خیلی زودتر می روند،
اما فقط تعداد کمی از ما میتوانیم این بعضی ها را تشخیص بدهیم، تا دو دستی بگیریمشان و از دستشان ندهیم.
این بعضی ها یک بار در زندگی آدم اتفاق می افتند،
مثل دیدن اتفاقی ستاره ی دنباله داری در دل شب، که قرن ها طول می کشد تا دوباره برگردد،
و یا مثل برنده شدن در یک لاتاری بزرگ.
باید خیلی خوش شانس باشی که در یک لاتاری بزرگ قرعه به نام تو بیفتد؛
البته می شود سال های سال هم زندگی کرد و هیچوقت در یک لاتاری برنده نشد.
می شود سال های سال با آدم های خیلی زیادی ملاقات کنی، ولی حتی یک بار هم با یکی از آن بعضی ها روبرو نشوی.
این بعضی ها دل خیلی نازکی دارند، حتی نمیدانی چگونه دلشان را شکسته ای، حتی گاهی بی آنکه کاری کرده باشی دلشان میشکند، مثلا گاهی حتی از یک سکوت دلشان میشکند.
اگر تو آنقدر آدم خیلی خوش شانسی هستی که با یکی از آن بعضی ها روبرو شده ای،
خوب چشم هایت را باز کن، او را تشخیص بده
و تا دیر نشده خودت را به اون غل و زنجیر کن،
وگرنه سال ها بعد، متوجه میشوی او یکی از آن بعضی ها بوده است

و تو چقدر احمقانه او را تشخیص نداده بودی.


دلنوشته‌ های بابک زمانی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: SAEEDEH.T

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
همین حالا، در یک دنیای موازیِ دیگر، من دارم در یک دشت وسیع می‌دَوَم. دشتی با تپه‌های کم‌ارتفاع و پوشیده از چمن‌.
یک سمت گندم‌زاری‌ست که دارد رنگش به طلایی می‌زند، طرف دیگر خانه‌ها و درختانی پراکنده.
همین حالا در یک دنیای موازی دیگر، اصلا به آینده فکر نمی‌کنم و مهم‌ترین دغدغه‌ام این است که پروانه‌ها بیشتر عمر می‌کنند یا سنجاقک‌ها.
بله، درست همین لحظه، یعنی دقیقا همین ثانیه، در جهان موازی دیگر من برادرم را از دور می‌بینم که هنوز زنده است و دارد بر روی دریاچه سنگ پرتاب می‌کند تا به دوستش ثابت کند می‌تواند سنگ را با سی و چهار جهش به آنسوی آب برساند.
در جهان موازی دیگر، من هنوز نمی‌دانم تلویزیون چیست و خنده‌‌ام میگیرد که انسان وقتش را پای اخبار تلف کند.
درست همین حالا، در جهان موازی دیگری که اصلا نمی‌دانم کجاست، دارم با خودم کلنجار می‌روم که این لغت عجیب و غریب «مرز» که یکی از دوستانم قسم خورده‌است در خواب آنرا دیده چیست؟
در جهان موازی دیگر با خودم می‌گویم این‌ها همه‌اش پرت و پلاست، همانطور که خودم هم خواب‌های آشفته ‌ای دیدم و کلماتی در خواب به گوشم رسید که هرگز معنی‌شان را نمی‌دانم : ظلم، انقلاب، تبعیض،خشونت، فقر، دادگاه، پاسپورت، جهان سوم، طلاق، ترور، کولبر، سرطان خون، اعدام، سیاستمدار، بیکاری، نسل کشی، قند خون، زلزله، دیکتاتور، آتش‌سوزی، بی احترامی، انتخابات، بمب، مهاجرت، دروغ، دین، اجاره خانه، تاریخ، گلوله، زندان، قومیت، وطن، دلتنگی...
.
درست در همین لحظه، یعنی دقیقا در خودِ خودِ همین ثانیه، در جهان موازی دیگر، خودم را مسخره می‌کنم و می‌گویم دیوانه‌شده‌ام لابد، این کلمات و این دری وری‌ها چیست که در خواب می‌بینم؟!
درست در همین لحظه در جهان موازی دیگر که بر شیب تپه‌ی مشرف به خانه‌ها بر روی چمن‌ها دراز کشیده‌ام، لای کتابم را باز می‌کنم، روی صورتم می‌گذارم و بوی صفحات کاغذی کتاب در سرم می‌پیچد.
دقیقا در همین لحظه، در دنیای موازی دیگر با خودم می‌گویم:
دنیا چقدر قشنگ است...
در یک جهان موازیِ دیگر
همین حالای حالا

من دارم از ته دل می‌خندم...


دلنوشته‌ های بابک زمانی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: SAEEDEH.T
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا