خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
كی می‌دونه چند نفر، چند شب، تنهاييشون رو
روی تن خيابونا ريختن؟
كی می‌دونه خيابونا بغض چند نفر رو ديدن و به روی خودشون نياوردن؟
كی می‌دونه اين خيابونا چند نفر رو ديدن كه رفتن و هيچوقت نرسيدن؟
من مطمئنم که آدم باید يه نفر رو براي نرسيدن داشته باشه، که از حجم نبودنش به خيابون بزنه، به جاش قهوه سفارش بده، دونه به دونه خاطراتش رو مرور کنه و با هر اشکی که می‌ریزه، از مازوخیسم دوست‌داشتنيش خوشی ببره....


دلنوشته های پویا جمشیدی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: khlkjhlhgulhluli، unknown :)، Ghazaleh.A و یک کاربر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
دم غروبی حس کردم دلم برای هیچ‌کس و هیچ‌چیز به جز تو تنگ نیست. دلم می‌خواست باهات حرف ‌بزنم. دلم می‌خواست بهت بگم انقدر که به تو فکر می‌کنم، به یاد خودم نیستم. بهت بگم برای چند لحظه هم که شده همه رو به جز من از دنیات بذار کنار. بهت بگم یه‌جوری در حصارم بگیر که انگار بار بعدی برات وجود نداره. یه جوری اسمم رو صدا کن که انگار برای آخرین بار می‌تونی صدام رو بشنوی. می‌خواستم بگم هنوزم صدای نفسهات من رو به زندگی برمی‌گردونه. می‌خواستم بهت بگم، ولی نگفتم. من این روزا انقدر بی‌قرار هستم که چشمام، درونم رو زار می‌زنه. اما وقتی تو ازم خبرنداری، یعنی مدت‌هاست که من رو ندیدی. ندیدی چون نخواستی. وقتی نخواستی، یعنی حتی اگه بهت می‌گفتم هم فرقی نمی‌کرد.


دلنوشته های پویا جمشیدی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: khlkjhlhgulhluli، unknown :)، Ghazaleh.A و یک کاربر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
هميشه يه نفر هست كه شنيدن صداش،
مثل گوش دادن به يه آهنگ، می‌تونه آرومت كنه.
شايد هيچوقت نفهمه چقدر دوستش داری، شايد هيچوقت نفهمی چقدر دوستش داری.
اما هيچكدوم از اين «هيچوقتها» مهم نيست...
مهم اينه كه يه نفر باشه تا بهش بگی؛
«از اينجايی‌ كه الان هستم، آخرتری وجود نداره. حرف بزن باهام، می‌خوام به زندگی برگردم»...


دلنوشته های پویا جمشیدی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: khlkjhlhgulhluli، unknown :)، Ghazaleh.A و یک کاربر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
ارزش بعضی چیزا
با به زبون آوردنش از بین می ره...
این آخرِ بدبخت بودنه که به کسی بگی، گاهی حالم رو بپرس...
همیشه دیدن یه پیام ناگهانی،
شنیدن یه سلام بی هوا
از آدمی که انتظارش رو می کشی
می تونه حال و روزت رو عوض کنه...
گاهی آدم،خودش رو گم و گور می کنه، فقط به این امید که یه نفرِ بخصوص سراغش رو بگیره...
بر خلاف تصور،خوشحال کردن آدمِ تنها، خیلی سخت نیست...
فقط کافیه وانمود کنی به یادش هستی...


دلنوشته های پویا جمشیدی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: khlkjhlhgulhluli، unknown :)، Ghazaleh.A و یک کاربر دیگر

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
24,702
امتیاز واکنش
63,858
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
273 روز 8 ساعت 23 دقیقه
نه! نگفتم دوستت دارم ولی جانم تویی

خالق هر لحظه از این عشق پنهانم تویی



با نگاهت داغ یک رویای شیرین بر دلم

می‌نشانی تا بفهمم حکم ویرانم تویی



بی‌قراری می‌کند در شعر هم رویای تو

باعث بی‌تابی چشمان گریانم تویی



آمدی تا من فقط مومن به چشمانت شوم

«ربّنا و آتنا»ی بین دستانم تویی



عشق ِ دورم از کجای قلعه ام وارد شدی؟

که ندیدی در حریمم، ماه و سلطانم تویی



درد یعنی حرفی از نام تو در این شعر نیست

من غلط کردم نگفتم! دین و ایمانم تویی



نه زلیخا هم نمی‌فهمد همین حال مرا

تا جهنم می‌روم حالا که شیطانم تویی



در غزل‌هایم شکستم، ذره ذره... راضی‌ام

منزوی باشم، نباشم،حرف پایانم تویی



تا قیامت در میان دل حبست می‌کنم

تا قیامت حسرت چشمان حیرانم تویی


دلنوشته های پویا جمشیدی

 
  • تشکر
Reactions: *NiLOOFaR*

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
24,702
امتیاز واکنش
63,858
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
273 روز 8 ساعت 23 دقیقه
خیره‌خیره نگام می‌کنی و می‌گی: «واسه فراموش کردن باید از یه جابی شروع کرد، فکر کن نبودم، فکر کن ندیدیم، فراموش کن و بذار همه چی تموم شه. بذا...»

نگات که می‌کنم دلم آروم می‌شه، وقتی با دست موهات رو از روی صورتت می‌ندازی پشت گوش‌ت، یه عطر عجیبی توی هوا می‌پیچه.

نشستم روبه‌روت و نفس کشیدنت رو تماشا می‌کنم. تو چه‌طوری نفس می‌کشی که من نفسم می‌گیره؟ چشمم به چشمات و گوشم به صدات. می‌گن صدایی که آدم از خودش می‌شنوه با اون چیزی که به گوش بقیه می‌رسه فرق داره. خوش‌به‌حال من که اسمم رو با صدای تو شنیدم. حالا بعد از تو دیگه دلم با صدای کسی نمی‌لرزه.‌

شبا که ماه میفته وسط آسمون، میام توی ایوون و رو به عکست می‌شینم. توی هوا یه‌کم از عطر همیشگی‌ت می‌زنم و از روی پیام‌گیر به آخرین پیامت گوش می‌دم.

همه‌چی خوبه. چشمات رو به منه و عطر موهات توی آسمون و صدات زیر گوشم.

فقط دلم برای «جانم» گفتنت تنگ شده.


دلنوشته های پویا جمشیدی

 
  • تشکر
Reactions: *NiLOOFaR*

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
24,702
امتیاز واکنش
63,858
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
273 روز 8 ساعت 23 دقیقه
ارزش بعضی چیزا...
با به زبون آوردنش از بین می ره...
این آخرِ بدبخت بودنه که به کسی بگی، گاهی حالم رو بپرس...
همیشه دیدن یه پیام ناگهانی،شنیدن یه سلام بی هوا...
از آدمی که انتظارش رو می کشی،می تونه حال و روزت رو عوض کنه...
گاهی آدم،خودش رو گم و گور می کنه،فقط به این امید که یه نفرِ بخصوص سراغش رو بگیره...
بر خلاف تصور،خوشحال کردن آدم تنها، خیلی سخت نیست...
فقط کافیه وانمود کنی به یادش هستی...

پویا جمشیدی...


دلنوشته های پویا جمشیدی

 
  • تشکر
Reactions: *NiLOOFaR*

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
24,702
امتیاز واکنش
63,858
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
273 روز 8 ساعت 23 دقیقه
من از همون روز اول، «نگران» به دنیا اومدم. نگرانِ گم کردن، نگرانِ از دست دادن. خوب که نگاه می کنم، می بینم من همه ی عمرم رو ترسیدم. بچه که بودم، از همون اولین روز مدرسه نگران گم کردن کیف و دفتر و کلاهم بودم. هرچی بزرگ تر شدم نگرانی هامم بزرگتر شد. از یه جایی به بعد نگران آدمایی شدم که هر لحظه می ترسیدم از دست شون بدم. آدمایی که بخاطرشون زندگی می کردم. تازه اون جا بود که فهمیدم من حتی برای خودمم زندگی نمی کنم. من هیچ وقت نفهمیدم وقتی کسی آدم رو تر...


دلنوشته های پویا جمشیدی

 
  • تشکر
Reactions: *NiLOOFaR*

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
24,702
امتیاز واکنش
63,858
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
273 روز 8 ساعت 23 دقیقه
پشت هم شعر نوشتم که بخوانی،خواندی؟

بغض کردم که ببینی و بمانی،ماندی؟

به خدا شعرترین شعرِ منی، می فهمی؟

میل انگیزترین حسِ منی، می فهمی؟...


دلنوشته های پویا جمشیدی

 
  • تشکر
Reactions: *NiLOOFaR*

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
24,702
امتیاز واکنش
63,858
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
273 روز 8 ساعت 23 دقیقه
بعد از این شعر یکی خواست به پایان برسد
پیش چشمان خدا به سر و سامان برسد

”ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند”
مگذارند کمی آب به گلدان برسد

آنقدر چاه عمیق است که باید فهمید
یوسف این بار بعید است به کنعان برسد

فکر کن! حبس ابد باشی و یکبار فقط
به مشامت نَمی از بوی خیابان برسد

سال نفرین شده در قرن مصیبت یعنی
هی زمستان برود، باز زمستان برسد!

حال من مثل عروسی است که بختش مرده
پشت در منتظر است آینه قرآن برسد

مرگ وقتی است که از...


دلنوشته های پویا جمشیدی

 
  • تشکر
Reactions: *NiLOOFaR*
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا