خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

^~SARA~^

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/7/20
ارسال ها
884
امتیاز واکنش
5,002
امتیاز
228
زمان حضور
113 روز 16 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
چه لطف بود که ناگاه رشحه قلمت

حقوق خدمت ما عرضه کرد بر کرمت

به نوک خامه رقم کرده‌ای سلام مرا

که کارخانه دوران مباد بی رقمت

نگویم از من بی‌دل به سهو کردی یاد

که در حساب خرد نیست سهو بر قلمت

مرا ذلیل مگردان به شکر این نعمت

که داشت دولت سرمد عزیز و محترمت

بیا که با سر زلفت قرار خواهم کرد

که گر سرم برود برندارم از قدمت

ز حال ما دلت آگه شود مگر وقتی

که لاله بردمد از خاک کشتگان غمت

روان تشنه ما را به جرعه‌ای دریاب

چو می‌دهند زلال خضر ز جام جمت

همیشه وقت تو ای عیسی صبا خوش باد

که جان حافظ دلخسته زنده شد به دمت


غزلیات حافظ

 

^~SARA~^

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/7/20
ارسال ها
884
امتیاز واکنش
5,002
امتیاز
228
زمان حضور
113 روز 16 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت

گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت

بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم

یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت

رندان تشنه لـ*ـب را آبی نمی‌دهد کس

گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت

در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا

سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت

چشمت به غمزه ما را خون خورد و می‌پسندی

جانا روا نباشد خونریز را حمایت

در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود

از گوشه‌ای برون آی ای کوکب هدایت

از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود

زنهار از این بیابان وین راه بی‌نهایت

ای آفتاب خوبان می‌جوشد اندرونم

یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت

این راه را نهایت صورت کجا توان بست

کش صد هزار منزل بیش است در بدایت

هر چند بردی آبم روی از درت نتابم

جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت

عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ

قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت


غزلیات حافظ

 

^~SARA~^

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/7/20
ارسال ها
884
امتیاز واکنش
5,002
امتیاز
228
زمان حضور
113 روز 16 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
مدامم سرخوش می‌دارد نسیم جعد گیسویت

خرابم می‌کند هر دم فریب چشم جادویت

پس از چندین شکیبایی شبی یا رب توان دیدن

که شمع دیده افروزیم در محراب ابرویت

سواد لوح بینش را عزیز از بهر آن دارم

که جان را نسخه‌ای باشد ز لوح خال هندویت

تو گر خواهی که جاویدان جهان یک سر بیارایی

صبا را گو که بردارد زمانی برقع از رویت

و گر رسم فنا خواهی که از عالم براندازی

برافشان تا فروریزد هزاران جان ز هر مویت

من و باد صبا مسکین دو سرگردان بی‌حاصل

من از افسون چشمت سرخوش و او از بوی گیسویت

زهی همت که حافظ راست از دنیی و از عقبی

نیاید هیچ در چشمش به جز خاک سر کویت


غزلیات حافظ

 

^~SARA~^

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/7/20
ارسال ها
884
امتیاز واکنش
5,002
امتیاز
228
زمان حضور
113 روز 16 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
درد ما را نیست درمان الغیاث

هجر ما را نیست پایان الغیاث

دین و دل بردند و قصد جان کنند

الغیاث از جور خوبان الغیاث

در بهای بـ*ـو*سه‌ای جانی طلب

می‌کنند این دلستانان الغیاث

خون ما خوردند این کافردلان

ای مسلمانان چه درمان الغیاث

همچو حافظ روز و شب بی خویشتن

گشته‌ام سوزان و گریان الغیاث


غزلیات حافظ

 

^~SARA~^

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/7/20
ارسال ها
884
امتیاز واکنش
5,002
امتیاز
228
زمان حضور
113 روز 16 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج

سزد اگر همه دلبران دهندت باج

دو چشم شوخ تو برهم زده خطا و حبش

به چین زلف تو مـ*ـاچین و هند داده خراج

بیاض روی تو روشن چو عارض رخ روز

سواد زلف سیاه تو هست ظلمت داج

دهان شهد تو داده رواج آب خضر

لـ*ـب چو قند تو برد از نبات مصر رواج

از این مرض به حقیقت شفا نخواهم یافت

که از تو درد دل ای جان نمی‌رسد به علاج

چرا همی‌شکنی جان من ز سنگ دلی

دل ضعیف که باشد به نازکی چو زجاج

لـ*ـب تو خضر و دهان تو آب حیوان است

قد تو سرو و میان موی و بر به هیئت عاج

فتاد در دل حافظ هوای چون تو شهی

کمینه ذره خاک در تو بودی کاج


غزلیات حافظ

 

^~SARA~^

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/7/20
ارسال ها
884
امتیاز واکنش
5,002
امتیاز
228
زمان حضور
113 روز 16 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
اگر به مذهب تو خون عاشق است مباح

صلاح ما همه آن است کان تو راست صلاح

سواد زلف سیاه تو جاعل الظلمات

بیاض روی چو ماه تو فالق الاصباح

ز چین زلف کمندت کسی نیافت خلاص

از آن کمانچه ابرو و تیر چشم نجاح

ز دیده‌ام شده یک چشمه در کنار روان

که آشنا نکند در میان آن ملاح

لـ*ـب چو آب حیات تو هست قوت جان

وجود خاکی ما را از اوست ذکر رواح

بداد لعل لـ*ـبت بـ*ـو*سه‌ای به صد زاری

گرفت کام دلم ز او به صد هزار الحاح

دعای جان تو ورد زبان مشتاقان

همیشه تا که بود متصل مسا و صباح

صباح و توبه و تقوی ز ما مجو حافظ

ز رند و عاشق و مجنون کسی نیافت صلاح


غزلیات حافظ

 

^~SARA~^

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/7/20
ارسال ها
884
امتیاز واکنش
5,002
امتیاز
228
زمان حضور
113 روز 16 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
دل من در هوای روی فرخ

بود آشفته همچون موی فرخ

بجز هندوی زلفش هیچ کس نیست

که برخوردار شد از روی فرخ

سیاهی نیکبخت است آن که دایم

بود همراز و هم زانوی فرخ

شود چون بید لرزان سرو آزاد

اگر بیند قد دلجوی فرخ

بده سـ*ـاقی نوشیدنی ارغوانی

به یاد نرگس جادوی فرخ

دوتا شد قامتم همچون کمانی

ز غم پیوسته چون ابروی فرخ

نسیم مشک تاتاری خجل کرد

شمیم زلف عنبربوی فرخ

اگر میل دل هر کس به جایست

بود میل دل من سوی فرخ

غلام همت آنم که باشد

چو حافظ بنده و هندوی فرخ


غزلیات حافظ

 

^~SARA~^

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/7/20
ارسال ها
884
امتیاز واکنش
5,002
امتیاز
228
زمان حضور
113 روز 16 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
دی پیر می فروش که ذکرش به خیر باد

گفتا نوشیدنی نوش و غم دل ببر ز یاد

گفتم به باد می‌دهدم باده نام و ننگ

گفتا قبول کن سخن و هر چه باد باد

سود و زیان و مایه چو خواهد شدن ز دست

از بهر این معامله غمگین مباش و شاد

بادت به دست باشد اگر دل نهی به هیچ

در معرضی که تـ*ـخت سلیمان رود به باد

حافظ گرت ز پند حکیمان ملالت است

کوته کنیم قصه که عمرت دراز باد


غزلیات حافظ

 

^~SARA~^

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/7/20
ارسال ها
884
امتیاز واکنش
5,002
امتیاز
228
زمان حضور
113 روز 16 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
نوشیدنی و عیش نهان چیست کار بی‌بنیاد

زدیم بر صف رندان و هر چه بادا باد

گره ز دل بگشا و از سپهر یاد مکن

که فکر هیچ مهندس چنین گره نگشاد

ز انقلاب زمانه عجب مدار که چرخ

از این فسانه هزاران هزار دارد یاد

قدح به شرط ادب گیر زان که ترکیبش

ز کاسه سر جمشید و بهمن است و قباد

که آگه است که کاووس و کی کجا رفتند

که واقف است که چون رفت تـ*ـخت جم بر باد

ز حسرت لـ*ـب شیرین هنوز می‌بینم

که لاله می‌دمد از خون دیده فرهاد

مگر که لاله بدانست بی‌وفایی دهر

که تا بزاد و بشد جام می ز کف ننهاد

بیا بیا که زمانی ز می خراب شویم

مگر رسیم به گنجی در این خراب آباد

نمی‌دهند اجازت مرا به سیر سفر

نسیم باد مصلا و آب رکن آباد

قدح مگیر چو حافظ مگر به ناله چنگ

که بسته‌اند بر ابریشم طرب دل شاد


غزلیات حافظ

 

^~SARA~^

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/7/20
ارسال ها
884
امتیاز واکنش
5,002
امتیاز
228
زمان حضور
113 روز 16 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
دوش آگهی ز یار سفرکرده داد باد

من نیز دل به باد دهم هر چه باد باد

کارم بدان رسید که همراز خود کنم

هر شام برق لامع و هر بامداد باد

در چین طره تو دل بی حفاظ من

هرگز نگفت مسکن مالوف یاد باد

امروز قدر پند عزیزان شناختم

یا رب روان ناصح ما از تو شاد باد

خون شد دلم به یاد تو هر گه که در چمن

بند قبای غنچه گل می‌گشاد باد

از دست رفته بود وجود ضعیف من

صبحم به بوی وصل تو جان بازداد باد

حافظ نهاد نیک تو کامت برآورد

جان‌ها فدای مردم نیکونهاد باد


غزلیات حافظ

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا