خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Niuosha.dkw

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/9/20
ارسال ها
376
امتیاز واکنش
3,432
امتیاز
228
محل سکونت
شهر کتاب
زمان حضور
23 روز 3 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
وقتی وارد پارک شدیم با شوق و ذوق به وسایل بازی نگاه کردم. هر کدومشون هیجان خاص خودش رو داشت با لبخند رو به سپهر گفتم:
_ سپی اول بریم ترن هوایی
سپهر: باش ای به چشم.
کیمیا: آرین بریم از اونجا پشمک بخریم
آرین با بی حوصلگی گفت:
- کیمیا خودت برو بخر بیا حوصله ندارم
کیمیا: ای بابا آرین بیا دیگه لطفا
با آرین رفتن سمت پشمک فروشی
-توهم میخوای...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان بی‌شکوه می‌‌روم | Niuosha.dkw کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، Ghazaleh.A، ASaLi_Nh8ay و 22 نفر دیگر

Niuosha.dkw

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/9/20
ارسال ها
376
امتیاز واکنش
3,432
امتیاز
228
محل سکونت
شهر کتاب
زمان حضور
23 روز 3 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
توی خونه نشسته بودم امروز مهمون داشتیم همون فامیلای همیشگی
میوه هارو با بشقاب و چاقو گذاشتم روی میز و نشستم روی مبل کنار متیرا و یک سیب برای خودم پوست کندم نگام افتاد به ارین که نارنگی میداد به کیمیا پوزخندی زدم و به دست سپهر نگاه کردم که یک تیکه پرتغال به طرفم گرفت تشکری کردم و پرتغال رو گرفتم
دلم میخواست یه زهری به کیمیا بزنم
جمع...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان بی‌شکوه می‌‌روم | Niuosha.dkw کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • گریه‌
  • ناراحت
Reactions: Saghár✿، Ghazaleh.A، ASaLi_Nh8ay و 22 نفر دیگر

Niuosha.dkw

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/9/20
ارسال ها
376
امتیاز واکنش
3,432
امتیاز
228
محل سکونت
شهر کتاب
زمان حضور
23 روز 3 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
در اتاقم با شدت باز شد و میترا اومد داخل و درو محکم بست
با تعجب گفتم:
_ چته میترا؟
میترا با عصبانیت: بس کن بیتا، بس کن تا کی میخوای این زندگیتو ادامه بدی؟ تا کی میخوای با یاد عشق گذشتت شب و روزتو سر کنی؟ تو اگه میخوایش باید بدستش بیاری منو و سپهرم همراهتیم دممونم گرم، تو باید عشقتو پس بگیری
من: میترا میفهمی چی میگی؟ اون نامزد داره...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان بی‌شکوه می‌‌روم | Niuosha.dkw کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • خنده
  • قهقهه
Reactions: Saghár✿، Ghazaleh.A، ASaLi_Nh8ay و 21 نفر دیگر

Niuosha.dkw

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/9/20
ارسال ها
376
امتیاز واکنش
3,432
امتیاز
228
محل سکونت
شهر کتاب
زمان حضور
23 روز 3 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
میخواستم برم خونه آقاجون و ازش خداحافظی کنم
خوب چی بپوشم؟! اقاجون دوست نداشت که جلوش با مانتوی جلو باز بگردیم و یا موهامون دو متر بیرون باشه پس نتیجه میگیریم که یک مانتوی کالباسی دکمه دار اما زیبا با یک شلوار جین کالباسی تیره و یک روسری طوسی صورتی آرایش هم که هروقت میرم پیش آقاجون نمیکنم!
کیف هم که بدم میاد گوشیم رو گذاشتم تو جیب...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان بی‌شکوه می‌‌روم | Niuosha.dkw کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، Ghazaleh.A، ASaLi_Nh8ay و 21 نفر دیگر

Niuosha.dkw

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/9/20
ارسال ها
376
امتیاز واکنش
3,432
امتیاز
228
محل سکونت
شهر کتاب
زمان حضور
23 روز 3 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
با دیدن شخص رو‌ به روم ابروهام رفت بالا!
کیمیا با چادر سیاه اما زیبا اومده بود خونه اقاجون این از کی تاحالا چادری شده بود!
اومد سمت اقاجون و دستاشو بـ*ـو*سید!
کیمیا: سلام اقاجون خوبید؟
اقا جون: سلام دخترم ممنون
کیمیا به اون خانم دست داد و اومد سمت من و با لبخند گفت:
کیمیا: سلام عزیزم خوبی
بهش دست دادم
من: ممنون، تو اینجا چیکار میکنی؟...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان بی‌شکوه می‌‌روم | Niuosha.dkw کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • ناراحت
Reactions: Saghár✿، Ghazaleh.A، ASaLi_Nh8ay و 21 نفر دیگر

Niuosha.dkw

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/9/20
ارسال ها
376
امتیاز واکنش
3,432
امتیاز
228
محل سکونت
شهر کتاب
زمان حضور
23 روز 3 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
میترا عصبانی لیوان شربتشو یه نفس خورد و محکم کوبید رو میز
میترا: من این دخترو میکشم
سپهر عصبانی: منم همینطور
سیاوش: شاید منظوری نداشته!
میترا: ساکت شو سیاوش تا از همین از پنجره پرتت نکردم بیرون
به مبل تکیه دادم و بهشون نگاه کردم
یه سیب پوست کندم و خواستم بزارم تو دهنم که میترا سیب رو از دستم گرفت و با عصبانیت گفت:
میترا: بیتـا ما...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان بی‌شکوه می‌‌روم | Niuosha.dkw کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، Ghazaleh.A، ASaLi_Nh8ay و 21 نفر دیگر

Niuosha.dkw

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/9/20
ارسال ها
376
امتیاز واکنش
3,432
امتیاز
228
محل سکونت
شهر کتاب
زمان حضور
23 روز 3 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
چمدونم رو برداشتم و با چشمای ریز شده و دستی که بالای پیشونیم گذاشته بودم دنبال پیمان و ساناز میگشتم
که یه صدای سوت بلبلی شنیدم
سریع فهمیدم سوت از جانب کیه
با هیجان برگشتم عقب و با دیدن شخصی که دومتر اون ور تر بود چمدونم رو انداختم زمین و دویدم سمتش دقیقا مثل تو این فیلما اونم دوید سمتم تو لحظه اخر ساناز اومد جلومون و از هرگونه کار غیر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان بی‌شکوه می‌‌روم | Niuosha.dkw کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، Ghazaleh.A، ASaLi_Nh8ay و 18 نفر دیگر

Niuosha.dkw

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/9/20
ارسال ها
376
امتیاز واکنش
3,432
امتیاز
228
محل سکونت
شهر کتاب
زمان حضور
23 روز 3 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
در خونه باز شد و پیمان بی حوصله وارد شد
من: پیمان چمدونم؟!
پیمان کلافه دستی تو موهاش کشید و گفت: پیداش نکردم
پکر روی مبل نشستم خدایا همه دار و ندارم اون تو بود با فکر اینکه چه چیزایی تو چمدونم بود آه از نهادم خارج شد
عصبانی بلند شدم و رفتم سمت در و گفتم: خودم میرم پیداش میکنم تو عرضه نداری
پیمان: بیتا کجا می...
درو بستم و شالم رو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان بی‌شکوه می‌‌روم | Niuosha.dkw کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • قهقهه
Reactions: Saghár✿، Ghazaleh.A، ASaLi_Nh8ay و 17 نفر دیگر

Niuosha.dkw

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/9/20
ارسال ها
376
امتیاز واکنش
3,432
امتیاز
228
محل سکونت
شهر کتاب
زمان حضور
23 روز 3 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
در خونه رو قفل کردم و سوار آسانسور شدم، از خونه که زدم بیرون یه تاکسی گرفتم و آدرس آموزشکده رو دادم وقتی رسیدم ساک بزرگمو برداشتم و رفتم تو آموزشگاه به همکارام سلام دادم و رفتم سمت اتاق مدیریت در زدم، و با بفرمایید آقای مکوندی وارد شدم؛
لبخندی زدم
_ سلام آقای مکوندی!
با لبخند مهربونی از روی صندلی بلند شد
_ سلام دخترم، رسیدن به خیر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان بی‌شکوه می‌‌روم | Niuosha.dkw کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • تعجب
Reactions: Saghár✿، Ghazaleh.A، ASaLi_Nh8ay و 15 نفر دیگر

Niuosha.dkw

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/9/20
ارسال ها
376
امتیاز واکنش
3,432
امتیاز
228
محل سکونت
شهر کتاب
زمان حضور
23 روز 3 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
_ چرا من رو انتخاب کردی؟
و پیام رو به ادرس ایمیل ارسال کردم
از روی تـ*ـخت بلند شدم و رفتم سمت آشپزخونه، خوب حالا چی بخورم؟!
کسی که خونه من نمیاد پس بهتره یه چیز حاضری بخورم! گوشت چرخ کرده رو از تو فریز در اوردم و گذاشتم یخش باز شه تا یخش آب بشه سیب زمینی هارو پوست گرفتم و رنده کردم، سیب زمینی رنده شده به همراه گوشت چرخ کرده رو مخلوط کردم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان بی‌شکوه می‌‌روم | Niuosha.dkw کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، Ghazaleh.A، ASaLi_Nh8ay و 13 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا