در حال تایپ رمان رویای قاصدک | morvarid_99 کاربر انجمن رمان ٩٨

morvarid_99 · 26/11/20

#پارت_77
#رویای_قاصدک
ماهان- پس باید بگم با قبول در خواستم منو مدیون خودتون کردین و از اونجایی که من خیلی دوس ندارم مدیون کسی بمونم دوس دارم با دعوتتون به کنسرتی که پنج شنبه تو برج میلاد برگزار میشه دینم رو ادا کنم.
خدای من او حیرت انگیز است. تابحال با فردی با این همه سماجت روبرو نبوده ام. میخندم...

morvarid_99 · 29/11/20

#پارت_77
#رویای_قاصدک
ماهان- پس باید بگم با قبول در خواستم منو مدیون خودتون کردین. و از اونجایی که من خیلی دوس ندارم مدیون کسی بمونم دوس دارم با دعوتتون به کنسرتی که پنج شنبه تو برج میلاد برگزار میشه دینم رو ادا کنم.
خدای من... او حیرت انگیز است. تابحال با فردی با این همه سماجت روبرو نبوده ام...

morvarid_99 · 29/11/20

#پارت_79
#رویای_قاصدک
-خب الان مشکلتون فقط جا هستش یعنی میتونین که خودتونو برسونین تا هفته دیگه؟
سحابی- خب اگر هر روز همه بیان و کمک کنیم احتمالا بشه اما مسئله اینه که کجا؟
فکر میکنم که میتوانم اتاق کنفرانس را در اختیارشان قرار دهم شاید برای چهل نفر ادم همزمان کمی کوچک باشد اما خب برای آن هم فکری...

morvarid_99 · 30/11/20

#پارت_80
#رویای_قاصدک
-پری جان ترتیبی بده که این یک هفته ای که بچه ها قراره بیان به نحو احسنت ازشون پذیرایی بشه. قراره که از هشت صبح بیان تا هشت شب اینجا باشن و شیفتی جاهاشونو عوض کنن. از وسایل طراحی کارگاه هم هرچی خواستن در اختیارشون قرار بدین. به ننه نباتم بگو که اگر برای پذیرایی کمک احتیاج داره...

morvarid_99 · 5/12/20

#پارت_81
#رویای_قاصدک
-آتنا جان همونطور که خاله هم گفتش الان کلاسا شروع شده و تقریبا هشت جلسه هم گذشته. شما از همین فردا هم که بیای بازم نمیتونی خودت رو برسونی من میتونم ترتیبی بدم که یکی از معلم ها بطور خصوصی و فشرده تو این هفته باهات کار کنه تا خودتو برسونی به بقیه و با اونا پیش بری. فقط ساعت...

morvarid_99 · 8/12/20

#پارت_82
#رویای_قاصدک
تیدا- آبجی فردا میخوام برم خرید تو نمیای؟
کنارش روی مبل پذیرای می نشینم
-نه قربونت برم خودت برو. من خیلی کار دارم این هفته تو موسسه خیلی سرم شلوغه.
تیدا-اهاع... شلوغه شلوغه از همین الان شروع شد؟ اجی گفته باشم که تولد نیای منم نمیرما. اولین باره میخوام همراه آرمین تو...

morvarid_99 · 14/12/20

#پارت_83
#رویای_قاصدک
-نه عزیزم این همه لباس دارم یه چیزی میپوشم دیگه.
تیدا-معذرت میخوام من درست بیانش نکردم. اجی حالا که میای ساعت چند بیام دنبالت بریم خرید؟
میخندم و بچه پرویی زیر لـ*ـب نثارش میکنم. بیا یه معامله کنیم. من قبول کردم بیام و همینطور قبول میکنم که یه لباس بخرم که در خور فامیلای شوهرت...

morvarid_99 · 14/12/20

#پارت_84
#رویای_قاصدک
آرمین-ایلدا جان کشتی ما رو که... خاله مرجان می گفت خیلی وقته راه افتادی گوشیتم جواب نمیدی دلمون هزار راه رفت.
-سلام آرمین خان. خوبی ؟ منم خوبم ممنون. خواهش میکنم وظیفه بود خوشحالم که اینجام.
آرمین-سلام عزیزم ببخشید خیلی نگران شدم آداب و تشریفات فراموشم شد. خوش اومدی بیا بریم...

morvarid_99 · 20/12/20

#پارت_85
#رویای_قاصدک
-بله خوب بود.... من یکم کارام گره خورد و دیر راه افتادم وگرنه تقریبا یه ساعته رسیدم اینجا...
ارسلان- سلام
-سلام
به یکباره فضا سنگین تر شد. نگاه های افراد دور میز یک در میان بین من و ارسلان جابجا می شود. به مامان قول دادم که برای این رابـ*ـطه ی فامیلی شکل گرفته تلاش کنم و از...

morvarid_99 · 31/12/20

#پارت_86
#رویای_قاصدک
نفس در سـ*ـینه ام حبس می شود. ای کاش می رفتم... به اینکه با او تنها بمانم فکر نکرده بودم. دستانم یخ زده. پیش خدمت با سینی شربت سر می رسد. میخواهم بردارم که ارسلان پیش دستی می کند و دو شربت پرتقال بر میدارد و یکی مقابل من و دیگری را مقابل خود قرار میدهد. نگاهش نمیکنم ولی زیر لـ*ـب...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

همراه رمان ۹۸

همراه رمان ۹۸

همراه رمان ۹۸

همراه رمان ۹۸

همراه رمان ۹۸

همراه رمان ۹۸

همراه رمان ۹۸

همراه رمان ۹۸

همراه رمان ۹۸

همراه رمان ۹۸

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین