خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

DIANA_Z

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/7/20
ارسال ها
724
امتیاز واکنش
4,789
امتیاز
228
زمان حضور
62 روز 21 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان 98 * دانلود رمان
سر آغاز هر نامه نام خداست که بی نام او نامه یکسر خطاست
نام داستان کوتاه: مهمان بیگانه
نویسنده: DIANA_Z
ناظر: Mahla_Bagheri
ژانر: اجتماعی، تراژدی
خلاصه: تو که پزشک نیستی! پس حال من رو نمی‌فهمی!
من هر روز باید پرپر شدن بچه‌های مردم رو ببینم. باید ببینم در حالی که دارن نفس‌های آخرشون رو می‌‌کشن هنوز امید به زندگی دارن.
اما... اما چه فایده؟


این داستان اختصاصی انجمن رمان۹۸ بوده و هرگونه کپی برداری پیگرد قانونی خواهد داشت!


داستان کوتاه مهمان بیگانه | Diana_zebardast کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Mahla_Bagheri، Sh@bnam، ASaLi_Nh8ay و 25 نفر دیگر

DIANA_Z

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/7/20
ارسال ها
724
امتیاز واکنش
4,789
امتیاز
228
زمان حضور
62 روز 21 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان ۹۸ * سایت دانلود رمان

مقدمه:

پزشک گاهی بیماران را درمان می‌کند؛

اغلب آن را تسکین می‌دهد؛
اما همیشه باید به بیماران آرامش ببخشد.
به قول دکتری:
اگر پزشک هستی دیگر
متعلق به خودت نیستی!
اگر متعلق به خودت هستی دیگر پزشک نیستی!

#داستان_کوتاه_مهمان_بیگانه


داستان کوتاه مهمان بیگانه | Diana_zebardast کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Mahla_Bagheri، Sh@bnam، ASaLi_Nh8ay و 23 نفر دیگر

DIANA_Z

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/7/20
ارسال ها
724
امتیاز واکنش
4,789
امتیاز
228
زمان حضور
62 روز 21 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان ۹۸ * سایت دانلود رمان
دفتر خاطرات من، صفحه‌ی اول:
من توی این دنیا نیستم. شاید هم باشم... اما من که زنده نیستم! اجازه بدید ماجرا رو براتون تعریف کنم!
از اون جایی که یادم میاد بچه‌ای ساده و سر به زیر بودم و در خونه‌ای نسبتاً فقیر زندگی می‌کردم. پدرم نجار بود و مادرم خونه دار. برادرم تازه خدمت سربازی‌اش رو تموم کرده بود و دنبال کار می‌‌گشت...
بگذریم. بزارید یه سوال ازتون بپرسم؛ شما وقتی بچه بودید دوست داشتید چیکاره بشید؟
مطمئنم که حداقل نصف شما جواب می‌دید: دکتر!
خب... منم بچه بودم. منم مثل همه شما دوست داشتم دکتر بشم اما برام یه رویا بود. یه رویای دست نیافتنی. شاید بپرسید چرا؟ خب. همون طور که گفتم پدرم نجار بود. اون دوست داشت منم مثل خودش نجار بشم، اما من اصلاً و ابداً از نجاری خوشم نمیومد. رویای من پزشک شدن بود!
یه شب قبل از اینکه بخوابم تصمیم گرفتم با خدا حرف بزنم، البته نه با صدای بلند...
ما همیشه وقتی تابستون می‌شد چون کولر نداشتیم از شدت گرما مجبور می‌شدیم بریم بالا پشت بوم بخوابیم؛ تجربه‌ای که هیچ وقت دوباره برای من تکرار نشد.
ما اون بالا زیر نور ستاره‌ها و ماه می‌خوابیدیم_اگه تا حالا همچین تجربه ای نداشتید براتون متاسفم_خیلی خوب بود اما بعضی وقت ها پشه نیشم می‌زد...
وای ببخشید... داشتم چی‌ می‌گفتم؟ آهان یادم اومد!
خلاصه شروع کردم به حرف زدن با خدا:
-خدایا! خودت می‌دونی من دوست دارم دکتر بشم. دوست دارم جونی رو که تو به مردم دادی رو نجات بدم. خودت کمکم کن...
اونقدر با خدا حرف زدم که وسط حرف زدن‌ها خوابم برد. می‌دونستم پدرم اجازه پزشک شدن رو بهم نمی‌ده اما من خیلی مصمم‌تر از این حرف‌ها بودم! در واقع به قول برادرم خیلی لجباز بودم. چیزی رو که خودم قبول نداشتم!
شاید پسرهای کوچولویی رو دیده باشید که عاشق فوتبالن و توی کوچه فوتبال بازی می‌کنن؛ اما من دقیقا برعکس اون‌ها بودم. از فوتبال بدم میومد و به جای فوتبال دکتر بازی می‌کردم!
#داستان_کوتاه_مهمان_بیگانه


داستان کوتاه مهمان بیگانه | Diana_zebardast کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Mahla_Bagheri، Sh@bnam، ASaLi_Nh8ay و 24 نفر دیگر

DIANA_Z

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/7/20
ارسال ها
724
امتیاز واکنش
4,789
امتیاز
228
زمان حضور
62 روز 21 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان ۹۸ * سایت دانلود رمان
دفتر خاطرات من، صفحه‌ی دوم:
آره؛ درست شنیدید! دکتر بازی، بازی مورد علاقه من بود. همیشه پسرهای دیگه من رو با تعجب نگاه می‌کردن که دارم با عروسک‌ها دکتر بازی می‌کنم. احتمالا فکر می‌کنین من خیلی عجیب بودم اما باور کنین عجیب نبودم. من فقط از دکتر بودن خوشم میومد!
یادمه یه روز قایمکی آخرین بسته چسب زخم رو از مغازه پدرم برای بازی بردم؛ دوست داستم از اون‌ها به جای پانسمان استفاده کنم! پدرم هم چون نجار بود بیشتر وقت‌ها دستش رو می‌برید.
شاید بتونین ادامه ماجرا رو حدس بزنین... اما خب... من می‌گم چی شد! از شانس بدم پدرم دست خودش رو برید و چسب زخم‌ها رو پیدا نکرد و آخر سر فهمید من اون‌ها رو برداشتم و عجیب دعوام کرد...
***
-خب برای امروز کافیه. می‌تونین برین.
نفس عمیقی کشیدم و بعد از خسته نباشید گفتن و خداحافظی کردن با استادم و دوست‌هام از اونجا رفتم. اگه پدرم می‌فهمید چنان الم شنگه ای راه می‌نداخت که اون سرش ناپیدا!
حتما هم فهمیده! موبایلم رو در آوردم و به ساعت نگاه کردم. ساعت دو بعد‌از‌ظهر بود. دیر کرده بودم؟ یا اصلا اشتباه کرده بودم؟ نمی‌دونستم.
-آقا مستقیم؟!
سوار تاکسی شدم. می‌خواستم هر چی زودتر خودم رو به خونه برسونم. راننده یک نگاه بهم کرد:
-آقا شما دکتری؟
-انشاالله که می‌شم.
لباس‌هام رو در نیاورده بودم. دیرم بود و وقت این کارها رو نداشتم.
-آقا یه ذره تندتر میری؟ کار مهمی دارم.
سرعت ماشین بیشتر شد. شیشه ماشین رو پایین آوردم تا یه کم هوای آزاد تنفس کنم.
این روزها کارم زیادتر شده بود. باید هم زیاد می‌شد...
***
ادامه‌ی دفتر خاطرات:
دعوا اون هم چه دعوای بدی! پدرم دعوایی بود و منم... من هنوز که هنوزه از پدرم می‌ترسم. اما دیگه پدری در کار نیست که بخوام ازش بترسم!
#داستان_کوتاه_مهمان_بیگانه


داستان کوتاه مهمان بیگانه | Diana_zebardast کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: Mahla_Bagheri، Sh@bnam، ASaLi_Nh8ay و 23 نفر دیگر

DIANA_Z

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/7/20
ارسال ها
724
امتیاز واکنش
4,789
امتیاز
228
زمان حضور
62 روز 21 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان ۹۸ * سایت دانلود رمان
دفتر خاطرات من، صفحه‌ی سوم:
توی مدرسه همیشه انشاهای چرتی می‌دادن؛ اما من از یکی از انشاها خوشم اومد! موضوع انشا هم این بود:
در آینده می‌خواهید چه کاره...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



داستان کوتاه مهمان بیگانه | Diana_zebardast کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Mahla_Bagheri، Sh@bnam، ASaLi_Nh8ay و 22 نفر دیگر

DIANA_Z

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/7/20
ارسال ها
724
امتیاز واکنش
4,789
امتیاز
228
زمان حضور
62 روز 21 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان ۹۸ * سایت دانلود رمان
دفتر خاطرات من، صفحه چهارم:
خب. من اومدم. بزارید براتون از اون روزی بگم که قرار بود انتخاب رشته کنم. عجب روز پر‌ ماجرایی بود.
من دوست داشتم هرجور شده...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



داستان کوتاه مهمان بیگانه | Diana_zebardast کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • تشویق
  • عالی
Reactions: Saghár✿، Mahla_Bagheri، Sh@bnam و 20 نفر دیگر

DIANA_Z

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/7/20
ارسال ها
724
امتیاز واکنش
4,789
امتیاز
228
زمان حضور
62 روز 21 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان ۹۸ * سایت دانلود رمان
دفتر خاطرات من، صفحه پنجم:
خب. من اومدم. بزارید از اون روزی بگم که زنگ زدم ۱۱۸.
یه روز حوصلم سر رفته بود و پدرم هم وسایل دکتر بازی منم جمع کرده بود. منم که قبلا شنیده بودم وقتی کسی شماره ای رو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



داستان کوتاه مهمان بیگانه | Diana_zebardast کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • تشویق
  • جذاب
Reactions: Saghár✿، Mahla_Bagheri، Sh@bnam و 17 نفر دیگر

DIANA_Z

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/7/20
ارسال ها
724
امتیاز واکنش
4,789
امتیاز
228
زمان حضور
62 روز 21 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان ۹۸ * سایت دانلود رمان
داد زدم: یعنی چی؟ جای خالی نداریم؟
با دستم به اون همه مریض اشاره کردم: اینا رو می‌بینی؟ اینا با این وضع دو روز دیگه می‌میرن.
-خب جا نداریم. فکری داری؟
فکر کردم. یه راهی بود. اما... اگه جواب...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



داستان کوتاه مهمان بیگانه | Diana_zebardast کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • تشویق
  • عالی
Reactions: Saghár✿، Mahla_Bagheri، Sh@bnam و 14 نفر دیگر

DIANA_Z

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/7/20
ارسال ها
724
امتیاز واکنش
4,789
امتیاز
228
زمان حضور
62 روز 21 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان ۹۸ * سایت دانلود رمان
-پارسا فکر کنم گند زدی!
نگاهش کردم. در حالی که داشتم برگه ها رو جا‌ به جا می‌کردم گفتم: مگه چیکار کردم؟
برگه ها رو از دستم کشید: اول اینکه مدیر کارت داره. دوما مریض های مبتلا به این بیماری خطرناک...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



داستان کوتاه مهمان بیگانه | Diana_zebardast کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • تشویق
  • عالی
Reactions: Saghár✿، Mahla_Bagheri، Sh@bnam و 13 نفر دیگر

DIANA_Z

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/7/20
ارسال ها
724
امتیاز واکنش
4,789
امتیاز
228
زمان حضور
62 روز 21 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان ۹۸ * سایت دانلود رمان
-فکر نمی‌کردم ناشنوا باشی. یک بار دیگه حرفم رو تکرار می‌کنم.
بعد شمرده شمرده ادامه داد: اگه کسی از این بیمار ها بمیرن تو اخراجی!
عصبانی شدم. حرفش چرت بود. نشستم روی صندلی: آقا می‌فهمید چی‌میگید؟ ما...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



داستان کوتاه مهمان بیگانه | Diana_zebardast کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Saghár✿، Mahla_Bagheri، Sh@bnam و 12 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا