خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

SETAREH LOTFI

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/5/20
ارسال ها
268
امتیاز واکنش
2,776
امتیاز
228
سن
22
محل سکونت
کرمان‌شآه!
زمان حضور
24 روز 14 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
نام داستان کوتاه: شکست منطق‌ها
نویسنده: ستاره لطفی
ناظر: *KhatKhati*
ژانر: عاشقانه
خلاصه: موج‌های زندگی‌ام به آرامی در جریان بودند، ولی با ورود دونفر، که هرگز نمی‌توان اسم دوست را برای آن‌ها به کار برد؛ موج‌های زندگی‌ام طوفانی شدند و غم حاکم دلِ بی‌قرارم شد!
پا بر روی منطق‌هایِ شکننده گذاشتم و آن‌ها را خرد و خاکشیر کردم!
من به کسی دل باختم که برای لحظاتی کوتاه، غم را مهمان دلم کرد... .

مفهوم: خیلی وقت‌ها، منطق‌ها از هر طریقی شکسته می‌شن؛ ولی این دلیل نیست که کارت بی‌منطقه پس بکشی!

پ.ن: این داستان فقط در این انجمن تایپ میشه.


شکست منطق ها | ستاره لطفی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: M O B I N A، ! ~ ĄŁÎ ~ !، *ELNAZ* و 26 نفر دیگر

SETAREH LOTFI

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/5/20
ارسال ها
268
امتیاز واکنش
2,776
امتیاز
228
سن
22
محل سکونت
کرمان‌شآه!
زمان حضور
24 روز 14 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
مقدمه:
در دلم آشوبی به پا است، آشوبی طوفانی!
من پا بر روی منطق‌ها گذاشتم و آن‌ها را خرد کردم؛ منطقی که شاید شکستنش بد باشد و شاید هم خوب!
نمی‌دانم چرا، ولی عشق تو در دلم ریشه کرده‌ است... .
آیا این گنـ*ـاه است؟ مگر عاشقی جرم است؟!
ولی ثانیه‌ای که به این موضوع می‌اندیشم، متوجه خواهم شد که قلب من منطق‌ شکنی کرده است و تو مال من نیستی!
نمی‌دانم پایان این موضوع به خیر ختم می‌شود یا به مرگ من!
چون من، بدون تو هیچم...!


شکست منطق ها | ستاره لطفی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: M O B I N A، ! ~ ĄŁÎ ~ !، *ELNAZ* و 23 نفر دیگر

SETAREH LOTFI

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/5/20
ارسال ها
268
امتیاز واکنش
2,776
امتیاز
228
سن
22
محل سکونت
کرمان‌شآه!
زمان حضور
24 روز 14 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
اشک‌هایم همانند رودی خروشان، بر روی گونه‌های برجسته‌ام شناور می‌شوند و از ل**ب‌هایِ بی‌روحم عبور می‌کنند!
با شوریدگی دستانم را در موهایِ مشکی رنگم فرو می‌برم و آن‌ها را چنگ می‌زنم؛ حالِ دلم اصلا خوب نیست، اصلا!
با درد بر روی زمین زانو می‌زنم و دستانم را بر روی قلبم می‌کشم تا از درد آن کم شود، ولی بیشتر می‌سوزد!
با صدای خش‌داری جیغ می‌کشم:
- سخته... به‌ خدا سخته، من نمی‌تونم هر روز دست تو دست هم ببینمشون! مگه من دل ندارم، من انسانم خدایا؛ من عاشقم.
بر روی زمین خم می‌شوم و کف دست‌هایم را بر روی فرشِ کرمی رنگ می‌کشم. همان‌طور که اشک‌هایم همانند باران، وحشیانه و بی‌رحم بر روی گونه‌هایم سرازیر می‌شوند، ادامه می‌دهم:
- این قلبِ نفهم، نمی‌فهمه چی به روز من آورده! نمی‌فهمه وقتی اون چشم‌های مشکی رنگش رو می‌بینم، دلم می‌لرزه و قلبم وحشیانه خودش رو به دیواره‌ی سـ*ـینم می‌کوبه. لعنت به این منطق شکنی...!
چشمان عسل لبالب از اشک می‌شود. همان‌طور که آماده به باریدن می‌شود، به سمتم می‌آید و کنارم زانو می‌زند؛ می‌خواهد دستانم را در دستانش بگیرد، که با عصبانیت دستانش را پس می‌زنم و فریاد می‌کشم:
- می‌دونی توی این قلب چی می‌گذره؟!
با شدت، دستانم را بر روی قلبم می‌کوبم و ادامه می‌دهم:
- این قلب بی‌تابه، بی‌تاب عشقش! خدایا کمکم کن من اون رو می‌خوام؛ ولی نمی‌تونم... وای خدایا دیوونه شدم... .
گریه‌ام به هق‌هق تبدیل می‌شود. فرش را چنگ می‌زنم و خود را بر روی زمین رها می‌کنم؛ عسل هم دستانش را به استتار دهانش در می‌آورد. در خود می‌پیچم و به اتفاقات چند ساعت پیش، که همانند خنجری در قلبم کوبیده شد، فکر می‌کنم. به آن دست‌های در هم گره خورده، لبخند‌های نیلوفر و اخم‌های مردانه‌ی سام!
پاهایم را به زمین بیچاره می‌کوبم و همانند بچه‌های هفت‌ ساله، که بهانه‌ی چیزی را دارند جیغ می‌کشم:
- من سام رو می‌خوام... سام... لعنت به نیلوفر و نگار، اصلاً نباید وارد زندگیم می‌شدن!
عسل نگاهش را به زمین می‌دوزد و اشک‌هایش را پاک می‌کند. با استیصال به سمتم می‌آید و دستانش را بر روی شانه‌های لرزانم می‌گذارد، سپس زمزمه‌وار می‌گوید:
- آبجیم، پرپر شدی دورت بگردم زندگیم. آبجیِ خوشگلم، حیف اون چشم‌های عسلیِ خوشگلت نباشه که این‌طوری توی کاسه‌ی خون گم شدن؟!
با دست‌‌هایش فشاری به شانه‌ام وارد می‌کند و من را وادار به نشستن می‌کند. با کف دست‌هایش، اشک‌های بی‌رحم و داغم را پاک می‌کند و موهای صافم را، که از اشک خیس شده‌اند به پشت گوشم هدایت می‌کند؛ همان‌طور که با دست‌هایش نوازشم می‌کند، با لحن قاطع‌ای می‌گوید:
- ببین آبجی دریایِ قشنگم، تو به خدا اعتقاد داری؟!


شکست منطق ها | ستاره لطفی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: M O B I N A، ! ~ ĄŁÎ ~ !، *ELNAZ* و 23 نفر دیگر

SETAREH LOTFI

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/5/20
ارسال ها
268
امتیاز واکنش
2,776
امتیاز
228
سن
22
محل سکونت
کرمان‌شآه!
زمان حضور
24 روز 14 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
سرم را پایین می‌اندازم و به شلوار جین مشکی‌ام خیره می‌شوم؛ در همان حال که خط‌های فرضی بر روی شلوارم می‌کشم، آهسته می‌گویم:
- خدا از رگ گردن به ما نزدیک‌تره؛ اون داره بنده‌هاش رو امتحان می‌کنه، چون انسان برترین مخلوقشه و اون می‌خواد ما رو مورد امتحان قرار بده، تا بفهمه ما ارزشش رو داریم یا نه! خدا رو از یاد می‌بریم یا نه!
نفسی تازه می‌کنم و با اندوه ادامه می‌دهم:
- اما من همیشه چشم انتظار خوبی‌ها از طرف خداوند هستم!
با خوشحالی، چشمان عسلی تیره‌اش را در چشمانم می‌دوزد و می‌گوید:
- فدای چشم‌های نازت بشم، پس مطمئن باش درست می‌شه!
خودم را در حصار دست‌های خواهرم، یا بهتر است بگویم انیسم، حامی‌ام، پشتوانه‌ام و کل زندگی‌ام رها می‌کنم و با حزن‌ شروع به گریستن می‌کنم. دست‌های پرمهرش را بر روی کمرم می‌فشارد و زمزمه‌کنان می‌گوید:
- خواهرم... هر منطقی که شکسته بشه، قرار نیست کنار‌ه‌‌گیری کنی! تو باید برای خواسته‌ات بجنگی!
سرم را بر روی لباس مخملی و قرمز رنگش می‌گذارم و با کرب، زمزمه می‌کنم:
- اما نیلوفر چی؟ گناهه!
عسل: ببین آبجی، خوب می‌دونی نیلوفر و نگار از اول هم دوست‌های خوبی برات نبودن؛ آبجی اون‌ها عوضی هستن!
قطرات اشکم را به لباس خیس از اشک عسل می‌مالم و می‌گویم:
- یا به عشقم می‌رسم، یا می‌میرم! عشقِ پاک همیشه موفقه؛ عشق اگه از هـ*ـوس دور باشه، مطمئناً ختم به خیر می‌شه!
دستانش را به کمرم می‌کوبد و زمزمه می‌کند:
- آفرین قلِ بی‌شباهت من!
کمی از عسل جدا می‌شوم و لبخند کوچکی بر روی ل**ب‌های خشک‌ شده‌ام می‌نشانم.

در همان حال که به سمت تـ*ـخت‌خواب چوبی‌ام می‌روم، می‌گویم:
- هه، هیچ‌کس باور نداره ما دوقلو هستیم! نه اسم‌هامون شبیه، نه قیافه‌هامون... فقط چشم‌های عسلی و مژه‌های فِرمون هماهنگی دارن!
خنده ریزی می‌کند و زیر ل**ب، دیوانه‌ای نثارم می‌کند و از اتاق بیرون می‌رود. تبسمی به تلخیِ کاکائو نود و هشت درصد، بر روی ل**ب‌هایم می‌نشانم و خود را بر روی محلفه‌ی یاسی رنگ می‌اندازم؛ در همان حال که خود را بر روی محلفه‌ی ابریشمی می‌کشم، زیر ل**ب پچ می‌زنم:
- خوب شد بابا و مامان خونه‌ی خاله لیلا بودن، وگرنه سکته می‌کردن!
چشمانم را می‌بندم و بی‌اعتنا به سوزشِ آن دو گلوله‌ی عسلی رنگ، به عالم تلخ خواب فرو می‌روم.
***
دو زانو بر روی چمن‌زارها می‌افتم و با درد عمیقی در قلبِ بی‌جانم، به عشقم که دست‌های نیلوفرِ بی‌رحم در دستانش است، خیره می‌شوم. سوزش قلبم هرلحظه بیشتر می‌شود و من هم هرلحظه بی‌جان‌تر!
من فقط یک کالبد بی‌روحم! روحم تحملِ جسمِ خسته‌ام را ندارد!


شکست منطق ها | ستاره لطفی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: M O B I N A، ! ~ ĄŁÎ ~ !، *ELNAZ* و 21 نفر دیگر

SETAREH LOTFI

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/5/20
ارسال ها
268
امتیاز واکنش
2,776
امتیاز
228
سن
22
محل سکونت
کرمان‌شآه!
زمان حضور
24 روز 14 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
نفس عمیقی می‌کشم و به دست‌هایشان خیره می‌شوم، در همان لحظه صدایی در مغزم اکو می‌شود:
- اون‌ها مال همدیگه هستن، تو نمی‌تونی اون‌ها رو جدا کنی؛ اونا عاشق همدیگه‌ان


با شوریدگی دستانم را قلاب سرم می‌کنم و جیغ‌های دل‌خراش می‌کشم. من نمی‌توانم آن‌ها را با یکدیگر ببینم؛ می‌دانم این نامردی‌ست، ولی دلِ من عاشق است، یک عشق عمیقانه و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



شکست منطق ها | ستاره لطفی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: M O B I N A، ! ~ ĄŁÎ ~ !، *ELNAZ* و 22 نفر دیگر

SETAREH LOTFI

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/5/20
ارسال ها
268
امتیاز واکنش
2,776
امتیاز
228
سن
22
محل سکونت
کرمان‌شآه!
زمان حضور
24 روز 14 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
با همان چهره‌ی غمگین، زیر پتوی گرم می‌خزم و کالبد ناآرامم را به خواب دعوت می‌کنم.
***
با حرص دستانم را در جیب هودی مشکی رنگم فرو می‌کنم و زیر ل**ب غر می‌زنم:
- من با این حال جسمانی بد، باید خرید‌های خونه رو انجام بدم؛ نه‌ نه، این ته بی‌رحمیه!
قدم‌های پر حرصم را تند می‌کنم و وارد سوپر‌ مارکت سر کوچه می‌شوم. از بین چند نفری که در حال...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



شکست منطق ها | ستاره لطفی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: M O B I N A، ! ~ ĄŁÎ ~ !، *ELNAZ* و 22 نفر دیگر

SETAREH LOTFI

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/5/20
ارسال ها
268
امتیاز واکنش
2,776
امتیاز
228
سن
22
محل سکونت
کرمان‌شآه!
زمان حضور
24 روز 14 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
با سختی نفسم را رها می‌کنم و به سمت فروشنده برمی‌گردم، که کیسه‌ای را در دستانش می‌بینم.
- خانوم وسایل‌هاتون، می‌شه... تومان.
با گیجی سرم را تکان می‌دهم و کارتِ پدر را از جیبم بیرون می‌آورم.
- خانوم رمز کارت؟!
دست و پا شکسته رمز را می‌گویم و منتظر می‌مانم. سام هم دورتر می‌شود!
پوزخندی می‌زنم و می‌گویم:
- نرو، این قلب بدون تو مثل...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



شکست منطق ها | ستاره لطفی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: M O B I N A، ! ~ ĄŁÎ ~ !، *ELNAZ* و 22 نفر دیگر

SETAREH LOTFI

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/5/20
ارسال ها
268
امتیاز واکنش
2,776
امتیاز
228
سن
22
محل سکونت
کرمان‌شآه!
زمان حضور
24 روز 14 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
«یک‌ماه بعد»
خنده‌ی هیستریکی سر می‌دهم و موهایم را، در چنگال‌های بی‌رحمم می‌فشارم. در همان حال که با جنون، در اتاق مربعی‌ام قدم می‌زنم، پوزخندی می‌زنم و می‌گویم:
- چی میگی عسل؟! خل شدی! من نمی‌تونم بیام... تنهام بذار... .
با همان اخم‌های وحشتناکش که از آن دختر مهربان و ساده‌‌ لوح، یک حیوان درنده ساخته است، به سمتم می‌آید و با تمسخر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



شکست منطق ها | ستاره لطفی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: M O B I N A، ! ~ ĄŁÎ ~ !، *ELNAZ* و 22 نفر دیگر

SETAREH LOTFI

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/5/20
ارسال ها
268
امتیاز واکنش
2,776
امتیاز
228
سن
22
محل سکونت
کرمان‌شآه!
زمان حضور
24 روز 14 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
همین که پا به بیرون می‌گذارم، با عسل روبه‌رو می‌شوم. لبخند کوچکی می‌زنم و به موهای عسلی‌اش، که حال در استتار کلاه مشکی‌اش در آمده‌اند خیره می‌شوم. کوله‌ عروسکی‌اش را جابه‌جا می‌کند و دستی به پالتوی سفید رنگ کوتاهش می‌کشد، سپس با مهربانی می‌گوید:
- بریم، قبل‌تر زنگ زدم تاکسی.
سرم را تکان می‌دهم و سپس خطاب به مامان، که در آشپرخانه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



شکست منطق ها | ستاره لطفی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: M O B I N A، ! ~ ĄŁÎ ~ !، *ELNAZ* و 22 نفر دیگر

SETAREH LOTFI

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/5/20
ارسال ها
268
امتیاز واکنش
2,776
امتیاز
228
سن
22
محل سکونت
کرمان‌شآه!
زمان حضور
24 روز 14 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
با هر کار نیلوفر، لباسم را بیشتر در چنگال می‌فشارم. می‌دانم او آدمِ ماندن نیست، اما نمی‌دانم چرا سام‌، برای اوست!
چهره‌ام را منقبض می‌کنم و به نیلوفر خیره می‌شوم. همانند همیشه آراسته و زیبا؛ زیبایی که شاید از من بیشتر باشد. نفسم را بیرون می‌فرستم و صورت گرد و آرایش شده‌اش را از نظر می‌گذرانم؛ لـ*ـب‌های قلوه‌ای‌اش را آغشته به رژلب قرمز...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



شکست منطق ها | ستاره لطفی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: M O B I N A، ! ~ ĄŁÎ ~ !، *ELNAZ* و 21 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا