خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,271
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 9 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
پرنده اگر در قفس باشد، مگر می‌برد ز یادش پرواز را؟
ار دور از آسمان باشد، مگر یادش می‌رود آزادیش؟
نمی‌رود به ولله جانا!
همان طور که او شوق و امید دوباره دارد، من هم دارم.
می‌دانم روزی می‌رسد که با بال‌هایی به رنگ شادی و خوشی، از قفس دوری آزاد می‌شوم؛ روزی که آن روز تا نفس دارم در آسمان قلبت پرواز خواهم کرد!
آنقدر می‌گردم و می‌چرخم که نباشد دیگر در جهان کس دیوانه‌تر ز من.
*ار: اگر


آرزو مطار | Hnnaneh کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Elaheh_A، Ghazaleh.A، mahaflaki و 5 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,271
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 9 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
چرا انقدر پرواز را سخت می‌گیریم؟
چرا مفهوم آزادی انقدر سخت معنا شده؟
مگر ساختن بال‌هایی که بتواند تو را رها کند از وابستگی‌های دنیوی چقدر سخت است؟
مگر چقدر سخت است چشم بر روی بی ‌بالان ببندی و بی‌ توجه به این که در نگاه آن‌ها کوچیک می‌شوی، بالا بروی؟
مگر چقدر می‌تواند سخت شود که قفس خود را بشکنی و جایی باشی که آزادیت معنا می‌شود؟
بیخیال بهانه شو پروانه جان.
فقط بخواه و پرواز کن!


آرزو مطار | Hnnaneh کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Elaheh_A، Ghazaleh.A، mahaflaki و 5 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,271
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 9 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
با کمی درنگ کم کم درمیابم،
عقاب بودن به از کبوتر بودن است.
گاه و ناگاه ترجیح می‌دهم تنها و در خفا عقاب باشم؛
ترجیح می‌دهم این‌گونه سرد و نگد به نظر بیایم تا اینکه در ظاهر خوش و در میان جمع باشم، اما درونم تنها باشد.
جمع پرنده‌های مهاجر را می‌گویم. آن‌ها را دیدی؟! باهمند، اما شاید هم را ندارند. این را نمی‌خواهم!
ترجیح می‌دهم شوق پروازم را با کسی که آن را نمی‌فهمد، تقسیم نکنم!
*نگد: سرد


آرزو مطار | Hnnaneh کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Elaheh_A، Ghazaleh.A، Asal_Zinati و 5 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,271
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 9 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
داشتم فکر می‌کردم اگر من‌ هم بال داشتم، اگر می‌توانستم بال‌هایم را بسازم...
با او تمام بارها را رها می‌کردم و باز می‌شدم؛
بال‌هایی می‌ساختم کمند و از جنس یال سمند! طرح‌هایش را با رنگ‌های شفاف رنگین کمان و زلالی آب باران تلفیق می‌کردم. حاشیه‌های پرهایم را با ستاره‌های درخشان آذین بند می‌کردم و نور و بویی که جا می‌گذاشت را با امید و سور می‌آمیختم!
صدای بر هم خوردن وال‌هایم را با صدای شیرین پرستو جایگزین می‌کردم و در آخر،
بال‌هایم شولایی عریا‌ن می‌شدند تا نشان دهم بال‌های من نماد آزادی و آزادگیست! بال‌هایی که خود با آرزوهایم آن‌ها را خلق کرده‌ام.
*سمند: اسب
*کمند: بلند
*تلفیق: ترکیب
*سور: شادی
*شولا: لباس


آرزو مطار | Hnnaneh کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Elaheh_A، Ghazaleh.A، mahaflaki و 5 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,271
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 9 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
روزی که بال‌‌هایم توانستند پرواز کنند همسو می‌شوم با هواپیما!
برایم مهم نیست جنس بال‌های او با من فرق می‌کند؛
فقط می‌دانم اوج گیری او از همه بیشتر است.
روزی که بال‌دار شوم، فقط با برترین‌ها رقابت خواهم کرد!
روزی که بال‌دار شوم، آسمان را مانند کوه اورست فتح خواهم کرد!
شاید دیر، شاید سخت لیک،
این کار را خواهم کرد!
*لیک: اما


آرزو مطار | Hnnaneh کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Elaheh_A، Ghazaleh.A، Asal_Zinati و 5 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,271
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 9 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
کمی فکر کن جانانم!
چطور می‌شود اشرف مخلوقات خداوند خلق، از نعمت پرواز محروم باشد؟!
پرنده‌ها می‌توانند پرواز کنند اما انسان نمی‌تواند؟
مگر می‌شود؟ مگر امکان دارد؟
نه! نه عزیز من، امکان ندارد. می‌پرسی چرا؟ لحظه‌ای درنگ کن.
انسانی که من باشم، می‌توانم چشم‌هایم را ببندم، ذهنم را خالی کنم و به جایی بروم که دلم، تن را رها کرده و آنجا مانده.
به همین سادگی!
پرواز سادست عزیز؛ فقط کمی باور می‌خواهد و ذره‌ای شهامت در حد کبوتر...
*درنگ: مکث


آرزو مطار | Hnnaneh کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Elaheh_A، Ghazaleh.A، mahaflaki و 5 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,271
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 9 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
کودک که بودم و سخن پرواز می‌آمد، مثل کبوتری که توان پرواز ندارد و دارد شوق پار، فکرم، ذهنم و تمام وجودم می‌رفت به روزی که از روی قله کوه خواهم پرید!
بزرگ‌تر که شدم، اذهان و اندیشه‌ام به پرواز، رسید به روزی که سوار هواپیما می‌شوم و بعدش‌ هم رسید به روزی که خود آن را ز زمین بلند خواهم کرد.
اما حال سخن از پرواز که می‌شود، لبخندی می‌زنم و چشم‌هایم را می‌بندم.
پرواز برای من یعنی این!


آرزو مطار | Hnnaneh کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Elaheh_A، Ghazaleh.A، Ryhwn و 3 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,271
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 9 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
از عارفی پرسیدم:
-چطور می‌شود پرواز کرد؟
سر از کتاب برداشت و گفت:
-با رفتن پیش خدا.
اما نفهمیدم؛ گذر کردم. دوباره از کودکی سوالم را پرسیدم که خندید و گفت:
-بپر و بال‌هایت را باز کن.
با دیدن خنده‌ی صادقانه آن کودک هم راضی نشدم! سراغ کس دیگری رفتم. سوالم را از خلبانی پرسیدم، او زیبا‌تر ز قبل خندید و گفت:
-با اوج گرفتن...
درست بود، لیک من هنوز ناراضی بودم! اما می‌دانی، مشکل از آن‌ها نبود. حرف آنها درست بود اما در نظر دیده خودشان.
پرواز هزار معنا دارد و هر معنا هزار فکر.
حال گر ز من پرسی، در یک کلام می‌گویم:
-پرواز یعنی رهایی!


آرزو مطار | Hnnaneh کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ^~SARA~^، Elaheh_A، Ghazaleh.A و 6 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,271
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 9 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
اگر قرار بود پرواز را بیاموزم، از هر بال‌زنی نمی‌پرسیدم و نمی‌آموختم‌؛ شاید به راحتی می‌شد از مگس هم پرواز را آموخت، اما هر کاری را باید از خبره خودش بپرسی!
بین هزار راه و روش و هزار استاد مختلف، به سراغ برترینشان می‌رفتم و از «عقاب» راه پرواز را می‌پرسیدم.


آرزو مطار | Hnnaneh کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Elaheh_A، Ghazaleh.A، mahaflaki و 5 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,271
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 9 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
یکهو به سرم زد اگر به من می‌گفتند پرواز کن، کجا می‌رفتم؟ کجا پرواز می‌کردم و یا کجا زندگی می‌کردم؟
همیشه آرزوی پرواز داشتم اما تا به حال به تحققش فکر نکرده بودم!
تو چه جانا؟ فکر کرده‌ای که کجا خواهی رفت؟ غوطه‌وری روی ابر و اسما رو انتخاب می‌کردی یا پرواز روی دریا و جنگل را؟ یادم باشد یک دل سیر به تحقق پروازم بی‌اندیشم.
اسما: جمع آسمان


آرزو مطار | Hnnaneh کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Elaheh_A، Ghazaleh.A، mahaflaki و 5 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا