- عضویت
- 16/7/20
- ارسال ها
- 2,693
- امتیاز واکنش
- 9,215
- امتیاز
- 233
- محل سکونت
- گلنمکستان
- زمان حضور
- 63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
قرار دل بی قرارم...
روزهایم تلخ می گذرد و دلم آرام و قرار ندارد چرا که تو را ندارم.
گاه فراموشم می شود که دیگر قرار نیست قدم در این خانه بگذاری،
از جا بر می خیزم خانه را جارو می کنم رد خاک را می برم و رو به ساعت می نشینم و لحظه ها را می شمارم تا صدای کلید انداختنت در خانه بپیچد.
آرام جانم...
این روز ها مهر سکوت بر زبانم زده ام اما هرشب برای قاب عکست همه چیز را می گویم.
آخر مگر می شود چشم هایت را دید و به سخن نیامد؟
محبوبم از تو چه پنهان که وقت هایی، میان درد و دل هایم به گریه می افتم... اما قاب عکس بر عکس تو سکوت می کند و نگاهم می کند؛ دیگر صدای "گریه نکن" گفتن هایت در گوشم تکرار نمی شود...
دیگر کسی قربان صدقه چشم هایم نمی رود که برایت بارانی شده و من اشک میریزم...
در خلوتم آنقدر برایت گریه میکنم تا شاید اشک چشمانم آب ریخته شده در مسیر رفتت باشد و باعث شود بازگردی.
اما دیگر فاصله مان از زمین تا آخرین سیاره منظومه شمسی شده است.
همه می گویند که نمیایی!
می شنوی محبوبم؟
می گویند مرا گذاشته ای و رفتی، فراموشم کرده ای... ولی تو بازگرد و معجزه این روزهایم شو. به همه بگو که هیچ گاه دختر کوچولوی عاشقت را رها نمی کنی و از یاد نمی بری.
بیا به آنها بگو که دوستم داری! آخر دیگر کسی حرف هایم را باور نمی کند...
تا حرف از تو به میان می آید، عصبی می شنوند و میگویند که فراموشت کنم؛ اما جانا چگونه می شود که قلبم را از یاد ببرم؟
انجمن رمان نویسی
رمان۹۸
روزهایم تلخ می گذرد و دلم آرام و قرار ندارد چرا که تو را ندارم.
گاه فراموشم می شود که دیگر قرار نیست قدم در این خانه بگذاری،
از جا بر می خیزم خانه را جارو می کنم رد خاک را می برم و رو به ساعت می نشینم و لحظه ها را می شمارم تا صدای کلید انداختنت در خانه بپیچد.
آرام جانم...
این روز ها مهر سکوت بر زبانم زده ام اما هرشب برای قاب عکست همه چیز را می گویم.
آخر مگر می شود چشم هایت را دید و به سخن نیامد؟
محبوبم از تو چه پنهان که وقت هایی، میان درد و دل هایم به گریه می افتم... اما قاب عکس بر عکس تو سکوت می کند و نگاهم می کند؛ دیگر صدای "گریه نکن" گفتن هایت در گوشم تکرار نمی شود...
دیگر کسی قربان صدقه چشم هایم نمی رود که برایت بارانی شده و من اشک میریزم...
در خلوتم آنقدر برایت گریه میکنم تا شاید اشک چشمانم آب ریخته شده در مسیر رفتت باشد و باعث شود بازگردی.
اما دیگر فاصله مان از زمین تا آخرین سیاره منظومه شمسی شده است.
همه می گویند که نمیایی!
می شنوی محبوبم؟
می گویند مرا گذاشته ای و رفتی، فراموشم کرده ای... ولی تو بازگرد و معجزه این روزهایم شو. به همه بگو که هیچ گاه دختر کوچولوی عاشقت را رها نمی کنی و از یاد نمی بری.
بیا به آنها بگو که دوستم داری! آخر دیگر کسی حرف هایم را باور نمی کند...
تا حرف از تو به میان می آید، عصبی می شنوند و میگویند که فراموشت کنم؛ اما جانا چگونه می شود که قلبم را از یاد ببرم؟
انجمن رمان نویسی
رمان۹۸
دلنوشته های کیمیا رفعتی
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش توسط مدیر: