مشاعره با اشعار هوشنگ ابتهاج

niloofar.H · 7/11/20

تو از هزاره هاي دور آمدي
در اين درازناي خون فشان
به هرقدم نشان نقش پاي توست
در اين درشت ناي ديو لاخ

moh@mad · 18/11/20

niloofar.H گفت:
تو از هزاره هاي دور آمدي
در اين درازناي خون فشان
به هرقدم نشان نقش پاي توست
در اين درشت ناي ديو لاخ

خورشید کجا تابد از این دامگه مرگ
باطل به امید سحری زین شب گوریم
زین قصه ی پر غصه عجب نیست شکستن
هر چند که با حوصله ی سنگ صبوریم

parädox · 4/1/21

moh@mad گفت:
خورشید کجا تابد از این دامگه مرگ
باطل به امید سحری زین شب گوریم
زین قصه ی پر غصه عجب نیست شکستن
هر چند که با حوصله ی سنگ صبوریم

منِ بی برگِ خزان‌دیـده
دگر رفتنی‌ام!
تو همه بار و بری
تازه بهارا تو بمان

Saghár✿ · 7/1/21

نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من توست
گوش کن با لـ*ـب خاموش سخن می‌گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست

Ryhwn · 17/1/21

تا کند نغمه ای چو دریا ساز
نفسی طاقت آزموده چو موج
که رود صد ره برآید باز
تن
طوفان کش شکیبنده
که نفرساید از نشیب و فراز
بانگ دریادلان چنین خیزد
کار هر سـ*ـینه نیست این آواز

moh@mad · 24/2/21

Ryhwn گفت:
تا کند نغمه ای چو دریا ساز
نفسی طاقت آزموده چو موج
که رود صد ره برآید باز
تن
طوفان کش شکیبنده
که نفرساید از نشیب و فراز
بانگ دریادلان چنین خیزد
کار هر سـ*ـینه نیست این آواز

زندگی زیباست ای زیبا پسند
زنده اندیشان به زیبایی رسند

محدثه موحدی · 3/4/21

دیری ست که از روی دل آرای تو دوریم
محتاج بیان نیست که مشتاق حضوریم

moh@mad · 7/4/21

Mohadose گفت:
دیری ست که از روی دل آرای تو دوریم
محتاج بیان نیست که مشتاق حضوریم

من آن ابرم که می خواهد ببارد
دل تنگم هوای گریه دارد
دل تنگم غریب این در و دشت
نمی داند کجا سر می گذارد

BARAN :) · 12/6/21

moh@mad گفت:
من آن ابرم که می خواهد ببارد
دل تنگم هوای گریه دارد
دل تنگم غریب این در و دشت
نمی داند کجا سر می گذارد

درین سرای بی کسی اگر سری در آمدی
هزار کاروان دل ز هر دری در آمدی

ز بس که بال زد دلم به سـ*ـینه در هوای تو
اگر دهان گشودمی کبوتری در آمدی

moh@mad · 14/6/21

BARAN :) گفت:
درین سرای بی کسی اگر سری در آمدی
هزار کاروان دل ز هر دری در آمدی

ز بس که بال زد دلم به سـ*ـینه در هوای تو
اگر دهان گشودمی کبوتری در آمدی

يکی نبود ازين ميان که تير بر هدف زند
دريغ اگر کمان کشی دلاوری در آمدی
اگر به قصد خون من نبود دست غم چرا
از آستين عشق او چون خنجری در آمدی

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر ممتاز

اخراج شده

سرپرست بخش عمومی

مدیر بازنشسته رمان ۹۸

کاربر ممتاز

کاربر نیمه فعال

کاربر ممتاز

حامی انجمن رمان ۹۸

کاربر ممتاز

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین