مشاعره با اشعار مولانا

. faRiBa . · 26/8/20

moh@mad گفت:
از آتش سودای توام تابی بود
در جوی دل از صحبت تو آبی بود
آن آب سراب بود و آن آتش برف
بگذشت کنون قصه مگر خوابی بود

در هوای چشم چون مریخ او
ساز ده ای زهره باز آن چنگ را

. faRiBa . · 26/8/20

moh@mad گفت:
از بلبل سرمست نوائی شنوم
وز باد سماع دلربائی شنوم
در آب همه خیال یاری بینم
وز گل همه بوی آشنائی شنوم

من نخواهم ماه را با حسن تو
وان دو سه قندیلک آونگ را
من نگویم آینه با روی تو
آسمان کهنه پرزنگ را

moh@mad · 26/8/20

13f82 گفت:
من نخواهم ماه را با حسن تو
وان دو سه قندیلک آونگ را
من نگویم آینه با روی تو
آسمان کهنه پرزنگ را

ای عشق ببخشای تو بر حال ضعیفان
کز خاک همان رست که در خاک دمیدی
خامش کن و منمای به هر کس سر دل ز آنک
در دیده هر ذره چو خورشید پدیدی

. faRiBa . · 26/8/20

moh@mad گفت:
ای عشق ببخشای تو بر حال ضعیفان
کز خاک همان رست که در خاک دمیدی
خامش کن و منمای به هر کس سر دل ز آنک
در دیده هر ذره چو خورشید پدیدی

یک نفس بی یار نتوانم نشست
بی رخ دلدار نتوانم نشست

moh@mad · 26/8/20

13f82 گفت:
یک نفس بی یار نتوانم نشست
بی رخ دلدار نتوانم نشست

تویی دریا منم ماهی چنان دارم که می‌خواهی
بکن رحمت بکن شاهی که از تو مانده‌ام تنها

moh@mad · 26/8/20

13f82 گفت:
از سر می می نخواهم خاستن
یک زمان هشیار نتوانم نشست

در میان این همه غوغا و شر
عشق یعنی کاهش رنج بشر
عشق یعنی گل به جای خار باش
پل به جای این همه دیوار باش

. faRiBa . · 26/8/20

moh@mad گفت:
در میان این همه غوغا و شر
عشق یعنی کاهش رنج بشر
عشق یعنی گل به جای خار باش
پل به جای این همه دیوار باش

شمس را هر لحظه می گوید بلند
بی اولی الا بصار نتوانم نشست
من هوای یار دارم بیش ازین
در غم اغیار نتوانم نشست

niloofar.H · 26/8/20

تویی دریا منم ماهی چنان دارم که می‌خواهی
بکن رحمت بکن شاهی که از تو مانده‌ام تنها

. faRiBa . · 26/8/20

آفتاب رحمتش در خاک ما درتافته‌ست
ذره‌ های خاک خود را پیش او رقصان کنیم

niloofar.H · 26/8/20

من نخواهم ماه را با حسن تو
وان دو سه قندیلک آونگ را
من نگویم آینه با روی تو
آسمان کهنه پر زنگ را

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی