کامل شده حوالی دغدغه‌ها | Hannaneh کاربر انجمن رمان ۹۸

حنانه سادات میرباقری · 24/7/20

شاید دیر رسیدیم!
شاید گذشت روز هایی که می‌توانست خاطره ساز باشد.
شاید بی دلیل آسمان قلبمان خالی ماند چه شب‌ها و چه روز‌ها...
اما؛
دوباره می‌سازمت جانا.
حتی با خون جگرم، دوباره می‌سازمت جانا.
دوباره می‌سازیم هم را و دوباره ادامه می‌دهیم راه را.

حنانه سادات میرباقری · 24/7/20

ببینم جانا،
به من بگو آسمان همه‌جا انقدر آبیسیت؟!
یا آسمان من و تو، باهم انقدر پاک است؟
ببینم جانا؛
به من بگو دریای همه‌جا انقدر زلال است؟!
یا دریای قلب من و تو، باهم انقدر زیباست؟
ببینم جانا؛
به من بگو رنگ خون همه‌جا و همه‌کس انقدر رنگین است؟!
یا خون من و توست که کنار هم این‌گونه جریان دارد؟
آری جانانم؛ جواب را یافتم!
همه‌جا برای ما...

حنانه سادات میرباقری · 24/7/20

بگذار هر چه از ما ندیده‌اند را نشانشان دهیم.
بگذار هر کاری که از ما ندیده‌اند را ببینند.
بگذار بی چتر زیر باران برویم.
بگذار بی کفش توی دریا برویم،
و بگذار جانم را فدایت کنم تا هر که ندیده و نمی‌داند، ببیند و بداند.

حنانه سادات میرباقری · 24/7/20

کجا مانده‌ای جانا که دلم گم‌گشته؟
به کجا رفته‌ای جانا که مرا نبردی؟
کجا می‌دهد تو را آرامش جانا؟ مرا هم ببر.
کجا را می‌طلبد دلت جانا؟ دل من هم طالب توست...

حنانه سادات میرباقری · 24/7/20

درک عاشق سخت است!

یا حال خراب و زمزمه‌ی شب زنده‌داری،

یا حال خوب و خنده‌های خوش، داری.

یا گز کرده‌ای خیابان های نبوده را در نبودش،

یا نگاهش می‌کنی و غرق می‌شوی در بودنش.

و حرف آخرم:
عشق تکرار ندارد، اما؛ تکرارش زیباست!

عشق یعنی؛
با تمام شاعریم تنها برای تو سروده‌ام...

حنانه سادات میرباقری · 24/7/20

آخر ماه من، غصه چرا؟
غم چرا؟
تو هر وقت دلت گرفت به من بگو...
آن چنان برایت باران می‌شوم که تمام غصه هایت یادت رود.
قطره قطره روی چال گونه‌ات می‌ریزم و تا
تا انهنای لبانت پیش می‌روم.
بـ*ـو*سه‌ای بر موهای چون شبت می‌زنم و
آنقدر بـ*ـو*سه بارانت می‌کنم، تا ندانی غم چیست!

حنانه سادات میرباقری · 25/7/20

زندگی با تمام بدی‌هایش، سختی‌هایش و بی‌معرفتی‌هایش هنوز هم زیباست...
زندگى با موسیقى گنجشک‌ها‌،
زندگى با تماشای هنر آن صورتگر ماهر،
زندگی با خنده‌های گاه و بی‌گاه،
هنوز هم زیباست.
زندگى یعنى همین پرواز‌ها
لبخند‌ها و تلخند‌ها…
زندگی نیست به‌جز نم نم باران بهار،
زندگی نیست به‌جز مشاهده یار.
اما من تا صبح هم برایت بگویم، نمی‌فهمی...

حنانه سادات میرباقری · 25/7/20

که هر جایی هستم، هست در گیر تو
تمام فکرم، ذهنم، خوابم و تمام روح و روانم.
من‌که می‌دانم وعده‌مان را یادت نرفته...
باران بود وعده‌ ما.
نم نم بارون بود وعده ما.
تو حتی اگر نیایی، ولی من‌که می‌روم.
باران اشک‌هایم را می‌شوید.
ولی؛
کمی آرام‌تر باران،
او دیگر کنارم نیست!

حنانه سادات میرباقری · 25/7/20

بعضی روز‌ها، خسته می‌شوم از فکر‌ها و دغدغه های ناتمامم...
اما بیشتر از هیاهوی آدم‌ها می‌ترسم.
می‌دانی مرز مغز و قلب چیست؟
این مرز و سقوطش؛
برای شناگر یعنی غرق شدن!
برای قاتل یعنی کشته شدن!
و برای پروانه یعنی آتش شمع!

حنانه سادات میرباقری · 25/7/20

آهای بارون، ببار!
می‌خواهم یک‌باره، بباری و بباری.
تا در این هنگام، تمام غصه‌هایم، غصه‌هایت و تمام غم و غصه دنیا را روی شیشه بخار گرفته، ها کنم.
ها کنم و زندگی بسازم بی‌غم و غصه...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

کیفیت دلنوشته رو چگونه ارزیابی می‌کنید؟

عالی

خوب

متوسط

بد

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر نیمه حرفه‌ای

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین