خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

mahaflaki

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/7/18
ارسال ها
693
امتیاز واکنش
17,009
امتیاز
303
محل سکونت
Golestan
زمان حضور
100 روز 13 ساعت 15 دقیقه
نویسنده این موضوع
اشعار امید صباغ نو




به تب و لرز تلخِ تنهایی، به سکوتی که نیست عادت کن!
درد وقتی رسید وُ فرمان داد، مثل سرباز خوب اطاعت کن

سعی کن وقتِ بی کسیهایت، گاه لبخند کوچکی بزنی
فکر فردای پیریات هم باش، گریه هم میکنی قناعت کن

زندگی میرود به سمت جلو، تو ولی میروی به سمتِ عقب!
شده ای عضوِ«تیمِ تک نفره»،پس خودت از خودت حمایت کن

بینِ تنهای خالی از دلِ خوش، هی خودت را بگیر در بـ.ـغلـ.ـت
دزدکی با خودت برو بیرون، و به تنهاییات خیـ.ــانـ.ـت کن!

گرچه خو کردهای به تنهایی،گرچه این اختیار را داری
گاه و بیگاه لـ*ـذت غم را با «رفیقانِ دوست» قسمت کن

شعر، تنها دلیلِ تنهاییست؛هر زمان خسته شد دلت، برگرد
ماشه را سمتِ دفترت بچکان، شعر را تا همیشه راحت کن!


اشعار امید صباغ نو

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

mahaflaki

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/7/18
ارسال ها
693
امتیاز واکنش
17,009
امتیاز
303
محل سکونت
Golestan
زمان حضور
100 روز 13 ساعت 15 دقیقه
نویسنده این موضوع
دیوانگی ها گرچه دائم دردسر دارند
دیوانـه ها از حال هــم امّا خبر دارند


آیینه بانـــو! تجربه این را نشان داده:
وقتی دعاها واقعی باشند اثر دارند


تنها تو که باشی کنار من دلم قرص است
اصلاً تمــام قرص ها جز تــو ضــرر دارند


آرامش آ...غو...ش تو از چشم من انداخت
امنیتی کــــه بیمه های معتبـــر دارند


«مردی» به این که عشق ده زن بوده باشی نیست
مردان ِ قدرتمند ، تنهــــا «یک نفـــــر» دارند!


ترجیــــح دادم لحـــن پُرسوزم بفهمـــاند
کبریت های بی خطر خیلی خطر دارند!


بهتــر! فرشته نیستم ، انسانِ بـــی بالــــــم
چــون ساده ترکت می کنند آنان کـه پَر دارند


می خواهمت دیوانه جان! می خواهمت، ای کاش
نادوستانم از سر ِ تـــو دست بردارند...


اشعار امید صباغ نو

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

mahaflaki

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/7/18
ارسال ها
693
امتیاز واکنش
17,009
امتیاز
303
محل سکونت
Golestan
زمان حضور
100 روز 13 ساعت 15 دقیقه
نویسنده این موضوع
درد ِعشقی کشیده ام که فقط ، هر که باشد دچار می فهمد
مرد ، معنای غصّه را وقتی ، باخت پای شرط بندی می فهمد!

بودی و رفتی و دلیلش را ، از سکوتت نشد که کشف کنم
شرح ِ تنهایی مرا امروز ، مادری داغدار می فهمد !

دودمانم به باد رفت امّا ، هیچ کس جز خودم مقصّرنیست
مثل یک ایستگاه ِمتروکم ، حسرتم را قطار می فهمد !

خواستی باتمامِ بدبختی ، روی دستِ زمانه باد کُنم !
درد آوارگیِ هر شب را ، مُرده ی بی مزار می فهمد

هر قدم دورتر شدی از من ، ده قدم دورتر شدم از او
علّت شکّ سجده هایم را ، « مهُرِرکعت شمار» می فهمد !

قبلِ رفتن نخواستی حتّی ، یک دقیقه رفیقِ من باشی
ارزش یک دقیقه را تنها ، مُجرمِ پای دار می فهمد

شهر ، بعد از تو در نگاهِ من ، با جهنّم برابری می کرد
غربتِ آخرین قرارم را ، آدم ِ بی قرار می فهمد

انتظارِمن ازتوانِ تو ، بیشتر بود ، چون که قلبم گفت :
بس کن آخر ! مگرکسی که نیست ، چیزی ازانتظارمی فهمد ؟!


اشعار امید صباغ نو

 

mahaflaki

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/7/18
ارسال ها
693
امتیاز واکنش
17,009
امتیاز
303
محل سکونت
Golestan
زمان حضور
100 روز 13 ساعت 15 دقیقه
نویسنده این موضوع
حسّ و حال همه ی ثانیـه ها ریخت به هم
شوق یک رابـ.ـطه با حاشیه ها ریخت به هم


گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید
آمدیّ و همـه ی فرضیه ها ریخت به هم!


روح غمگینِ تـــو در کالبدم جا خوش کرد
سرفه کردی و نظام ریه ها ریخت به هم


در کنـار تـو قدم می زدم و دور و بــرم
چشم ها پُر خون شد، قرنیه ها ریخت به هم


روضه خوان خواست که از غصه ی ما یاد کند
سیـ.ـنه ها پــاره شد و مرثیه ها ریخت بــه هم


پای عشق تـــو برادر کُشــی افتاد به راه
شهر از وحشت نرخ دیه ها ریخت به هم


بُغض کردیم و حسودان جهان شاد شدند
دلمان تنگ شد وُ قافیــه ها ریخت به هم


من که هرگز به تو نارو نزدم حضرتِ عشق!
پس چرا زندگیِ ساده ی ما ریخت به هم؟


اشعار امید صباغ نو

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

mahaflaki

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/7/18
ارسال ها
693
امتیاز واکنش
17,009
امتیاز
303
محل سکونت
Golestan
زمان حضور
100 روز 13 ساعت 15 دقیقه
نویسنده این موضوع
خدا صد تکّه شد، هر تکّه اش یک جا فرود آمد
و از یک تکّه اش بانوی شعرم در وجود آمد



ظرافتهای طرح آفرینش در تنش حک شد
کسی که هیچ کس هرگز شبیه او نبود آمد



چنان با موشکافی رنگِ سرد و گرم بر او زد
که حتّی بر خلاف قبل، شیطان در سجود آمد



وَ در آن لحظه شاعر خلق شد از تار موهایش
همان مردی که باید عشق او را میسرود آمد



شبی که افتخار عشق ناب تو نصیبم شد
به بازار تمام شاعران گویا رکود آمد!



وَ رفتی تا جنوب وُ ناگهان فریاد زد تبریز
طنینش از «ارس» تا ساحل «اروند رود» آمد



تو تنها سهم من از آفرینش بودهای یعنی:
«همان تکّه خدا که ناگهان در من فرود آمد...»


اشعار امید صباغ نو

 

mahaflaki

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/7/18
ارسال ها
693
امتیاز واکنش
17,009
امتیاز
303
محل سکونت
Golestan
زمان حضور
100 روز 13 ساعت 15 دقیقه
نویسنده این موضوع



سلام ای خداترین خدای رومِ باستان
سلام دخترِ زمین ؛ سلام ماهِ آسمان


دل تو را شبی کنار کعبه کشف کرده ام
و گشته ام به دورِ آن، شبیه این زمینیان!


گران ترین کتیبه ای که کشف کرده آدمی!
فراعنه نه؛ کلّ مصر ذرّه ایست پیشِ آن


بگو چقدر شعرِ عاشقانه می توان سرود؟
چقدر واژه نانوشته مانده است در جهان؟


بگو چگونه می شود طلسم کهنه بشکند
-که خوانِ بیست و چندمم، درین مسیرِ هفت خوان!-


جنوب غربی تمام نقشه ها مقدسند
و بی وضو نمیشود که دست زد به شهرتان


خلاصه ی کلام این که داد می زنم : بیا-
بیا و مُهر عشق را خودت بزن به این دهان



اشعار امید صباغ نو

 

mahaflaki

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/7/18
ارسال ها
693
امتیاز واکنش
17,009
امتیاز
303
محل سکونت
Golestan
زمان حضور
100 روز 13 ساعت 15 دقیقه
نویسنده این موضوع
نمی‌گویم به این دیوانه بازیهام عادت کن
فقط مثل گذشته با دل تنگم رفاقت کن

گرفته جنگل تنهایی‌ام را درد در آ****غـ.ـو****ش
بیا آتش بزن، قلبِ مرا از درد راحت کن

تویی که مثل برمودا دلم را جذب خود کردی
به عشق دخترانِ چشم رنگی هم حسادت کن

بیا وُ مرد باش وُ کمتر از آنی که می‌بینم
مرا با گرگهای بد*کاره گرد بیشه قسمت کن!

دلم یخ بسته، اسکیموی شرقی، با دمِ گرمت
کمی از این دلِ یخ بسته‌ی قطبی حمایت کن

نیوتن گفت آری، هر عمل̊ عکس العمل دارد
تو هم قانونِ دوّم شخص عاشق را رعایت کن


اشعار امید صباغ نو

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

mahaflaki

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/7/18
ارسال ها
693
امتیاز واکنش
17,009
امتیاز
303
محل سکونت
Golestan
زمان حضور
100 روز 13 ساعت 15 دقیقه
نویسنده این موضوع
مثل هر شب هـ.ـو*س عشق خودت زد به سرم
چند ساعت شده از زندگیم بی خبرم


این همه فاصله ، ده جاده و صد ریل قطار
بال پرواز دلم کو که به سویت بپرم


از همان لحظه که تو رفتی و من ماندم و من
بین این قافیه ها گم شده و در به درم


تا نشستم غزلی تازه سرودم که مگر

این همه فاصله کوتاه شود در نظرم


بسته بسته کدئین خوردم و عاقل نشدم
پدر عشق بسوزد که درآمد پدرم


بی تو دنیا به درک ، بی تو جهنم به درک
کفر مطلق شده ام دایره ای بی وترم


من خدای غزل ناب نگاهت شده ام
از رگ گردن تو، من به تو نزدیک ترم


اشعار امید صباغ نو

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

mahaflaki

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/7/18
ارسال ها
693
امتیاز واکنش
17,009
امتیاز
303
محل سکونت
Golestan
زمان حضور
100 روز 13 ساعت 15 دقیقه
نویسنده این موضوع
این منم كه سپردی بدست طوفانم
و در خزان نرسیدی به داد چشمانم

صدایت از پس كوه غزل به گوشم خورد
و انعكاس صدایت ببین چه میخوانم؟

تو هر شبی غم خود را به آسمان گفتی
و من به كس نسرودم غم غزلخوانم

قسم به غرش دریا هنوز یاد توأم
اگرچه طعم غروب تو مانده بر جانم

من وتو از سر یك خط شروع ره كردیم
و من چه زود رسیدم به خط پایانم

برو كه مثل همیشه سپردمت به خدا
و این منم كه همیشه غریب میمانم…


اشعار امید صباغ نو

 

mahaflaki

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/7/18
ارسال ها
693
امتیاز واکنش
17,009
امتیاز
303
محل سکونت
Golestan
زمان حضور
100 روز 13 ساعت 15 دقیقه
نویسنده این موضوع
برف غصّه می بارد ، جاده میشود مسدود
یک غزل پر از آغاز ، واژه های نامحدود


قالبی نمی بینم ، منحصر به عشق تو
گریه می کنم ناچار ، در شبِ غبار آلود


یک درخت بی سایه ، یک تخیّل مسموم
پای ماهی ِ دل را ، می کشد به سمت رود


فصل سرد پر گریه ، ناگهان ِ بی مقصد
منتظر به عشقی ناب ، در پیِ شب موعود


وحشتی پر از کابوس، باوری پُر از کینه
این مثلّث شیطان می کُند مرا مردود !


بسـ*ـتر غزل گرم است ، جای چشم تو خالی
طعم تند لبهایت ، بر لبان دود اندود


من که بی تو می میرم ، شعر خسته ام امّا
تا ابد کنارت هست ، تا همیشه خواهد بود


اشعار امید صباغ نو

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا