در حال تایپ رمان پژواک خطر | Mahta_19 کاربر انجمن رمان ۹۸

Miss.M · 1/8/20

انجمن رمان نویسی | دانلود رمان
پارت ۹
چشم‌هام رو باز کردم، نمی‌تونستم حرکت کنم؛ احساس می‌کردم صدای اب می‌آد چشمام نیمه باز بودن و تار می‌دیدن. صدا های مختلفی می‌ومد هوشیاریم درست نبود کسی رو می‌دیدم که...

Miss.M · 8/8/20

انجمن رمان نویسی | دانلود رمان
پارت 10
سرم رو بالا آوردم، یه پسر با موهای روشن و چشم های قهویی جلو روم ایستاده بود.
-خوبی؟
از شوک اومدم بیرون و جواب دادم:
-بله ممنونم.
بازوم رو از دستش کشیدم بیرون و یکم عقب...

Miss.M · 22/8/20

انجمن رمان نویسی | دانلود رمان
پارت۱۱
شونم عجیب درد می‌کردم که حدس میزدم شاید به جایی خورده باشه و کبود شده باشه.
-برگردیم؟
-اره
موافقت کردم و برگشتیم، راهنماییم کرد تو همون اتاق و خودش هم باهام اومد...

Miss.M · 6/9/20

انجمن رمان نویسی | دانلود رمان
پارت12
عجبا! یهو ظاهر می‌شن بعدش ادم رو تو دوراهی می‌زارن. یادمه وقتی ماموریت هرکی به نیویورک میوفتاد من بهش غبطه می‌خوردم، کشته مرده ای شهر های نیویورک...

Miss.M · 6/9/20

انجمن رمان نویسی | دانلود رمان
پارت13
اومد جلو و کنار دستم یه مسکن و اب گذاشت.
- می‌دونی که، من فراموشی دارم.
-خب!
-خب؟ خب این خیلی مهمه! ن هیچ جارو یادم نمیاد...

Miss.M · 7/9/20

انجمن رمان نویسی | دانلود رمان
پارت14
بعد اینکه با همه خداحافظی کرد. پیاده...

Miss.M · 10/9/20

دانلود رمان | انجمن رمان نویسی
پارت15
رفتم بیرون و عمه سارا مارو به اتاق هامون راهنمایی کرد، مثل مادرایی که ساعت خواب بچه هارو بهشون یاد اوردی میکنن گفت بریم بخوابیم. بعد از خوردن مسکن روی تختم نشستم...

Miss.M · 12/9/20

پارت16
خلاصه بعد از کلی خریدی که داشت باعث میشد از خجالت اب بشم رفتیم و تو ماشین نشستیم.
این خوبی کردناش هم بیشتز از اونکه خوشحالم بکنه روی مخم بود. چرا یه ادم باید به یه نفر دیگه تا این حد خوبی کنه؟ اونم منی که اصلا نمی‌شناسه؟ حالا درسته که چهار بار به روش خندیدم و باهم حرف...

Miss.M · 19/9/20

انجمن رمان نویسی | دانلود رمان
پارت17

****
-من دارم می‌رم بیرون، چیزی نیاز نداری؟
از فکر در اومدم و چشمم رو از سقف گرفتم و متقابلا داد زدم:
-نه ممنون
چند ثانیه بعد صدای بسته شدن در رو شنیدم که نشون می‌داد عمه رفته. خوشم میاد منم پرو پرو عمه...

Miss.M · 25/9/20

اینجمن رمان نویسی | دانلود رمان
پارت18
برگشتم و دختر بچه ای رو دیدم که نفس نفس زنان به من نزدیک می‌شد وقتی بهم رسید با تته پته گفت:
-ببخشید لطفا چاقو رو پس بدین.
شانس ما شانس خره.
فورا چاقو رو دادم بهش...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین