خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Miss.M

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/5/20
ارسال ها
73
امتیاز واکنش
575
امتیاز
153
محل سکونت
باتلاق
زمان حضور
6 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان نویسی | دانلود رمان
نام رمان: پژواک خطر
نام نویسنده:Mahta_19
ژانر: جنایی-مافیایی، عاشقانه، معمایی
نام ناظر: Ryhwn
خلاصه:فراری، دزد، متقلب،جاسوس، نمک نشناس ....
اینا لقب های منن!
عدام، شکنجه، زندان، مرگ...
ایناهم جرمایی خودسرانه برام بریده میشه، فقط میخواستم ازاد باشم همین. میخواستم مستقل باشم میخواستم مثل بقیه بچه های دیگه یه ادم معمولی باشم.
اما درست وقتی که باورم شده بود موفق شدم ورق برگشت...


در حال تایپ رمان پژواک خطر | Mahta_19 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Saghár✿، آلیسا، MĀŘÝM و 20 نفر دیگر

Miss.M

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/5/20
ارسال ها
73
امتیاز واکنش
575
امتیاز
153
محل سکونت
باتلاق
زمان حضور
6 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
شوق تو
عادت خطرناکی ست
که نمی دانم چگونه از دست آن
نجات پیدا کنم
و عشق تو
گنـ*ـاه بزرگی ست
که آرزو می کنم
هیچ گاه بخشیده نشود.​


در حال تایپ رمان پژواک خطر | Mahta_19 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Saghár✿، آلیسا، MĀŘÝM و 18 نفر دیگر

Miss.M

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/5/20
ارسال ها
73
امتیاز واکنش
575
امتیاز
153
محل سکونت
باتلاق
زمان حضور
6 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان نویسی | دانلود رمان
برگه رو محکم روی میز بزرگ شیشه‌ای کوبوند و داد زد:
_معلوم نیست جاسوسش کی بوده؟ آخه کی جرات کرده اطلاعات شخصی ما رو پیدا کنه؟
-کارن؟
-کارن؟!
وقتی برای دومین بار صدام کرد، عربده‌ای کشید که از جام پریدم. سرم رو از کتابی که گذاشته بودم لای پرونده بالا آوردم.
قبل از اینکه یه عربده ای دیگه بکشه جواب دادم:
_بله قربان؟
_حواست رو بده به من! می‌تونی بعد هم اون فرم کوفتی رو بخونی.
_بله.
از اون طرف میز، شارلوت یه چشم غره ای بهم رفت که یعنی حواست رو جمع کن.
از من خیلی بیزار بود. تنها هدفش این بود که من از سر راهش برم کنار.
حواسم رو به اقای ریتاکر دادم.
هممون ( مامور های ممتاز و درجه یک سازمان)دور یک میز بزرگ شیشه ای با صندلی های چرم سیاه نشسته بودیم. اقای ریتاکر به نقشه پشت سرش اشاره کرد، انگشتش رو روی یه منطقه ای گذاشت و گفت:
-اینجا!. اینجاست و ما قراره چند نفر از شما رو به این قسمت بفرستیم.
بعد دوتا دستش رو گذاشت روی میز و خم شد.
-یه نفر، فقط یه نفر رو می‌خوایم که بره اونجا، روبینا رو غافل گیر کنه و فلش رو پس بگیره. سوالی دارین بپرسید. یکی دستش رو بلند کرد و پرسید:
-کِی باید بریم؟
-!فرداصبح.
فردا؟این که خیلی زوده! دستم رو بلند کردم و پرسیدم:
-چرا اینقدر زود؟
_ زود؟ برای شما زوده خانوم خانوما. هر لحظه ممکنه فلش رو تو یه کامپیوتر باز کنه بعد میگی زود؟ هرچند اون فلش مجهز ایه اما سازمان black هم مجهزه پس بهتر تا دیر نشده اون فلش رو پس بگیریم. و بچه ها یه چیز دیگه هم هست روبینا قرار نیست تنها بیاد اون همراه بادیگاردش جکسون می‌اد. ولی نگران اون نباشید. اون طرف ماست.
-کی قراه بره.
اقای ریتاکر یه نگاه به شارلوت کرد؛ شارلوت سعی کرد خودش رو با لیاقت نشون بده.می‌دونستم از خوشحالی تو پوست خودش نمی گنجه. اما پس از چند ثانیه نگاه اقای ریتاکر روی من نشست و روم موند.
دیگه بدتر از این نمی‌شد.
***
خودم رو انداختم تو اتاق . دستام رو زیر سرم گذاشتم فکرم درگیر زندگیم بود.
غرق شدم تو لَجَن. لجنی ک از بچه‌گی داشتم توش دست و پا می‌زدم.
یک لحظه فکرم رفت پیش شارلوت. با یادآوری قیافه‌‌‌‌‌‌‌‌‌اش لـ*ـبخندی زدم. برای هر ماموریتی خودش رو تیکه پاره می‌کرد. درست برعکس من.
از بچگی یادم میاد ک اینجا بودم اینجا با تمام بی مهریاش متاسفانه تنها جایی بود ک من داشتم.
لپ‌تاپم رو از میز کنار تختم برداشتم و یه سی دی توش گذاشتم. دلم می‌خواست فیلم ببینم.
بعد از چند دقیقه در زدن. فوری لپ‌تاپ رو جمع کردم و گفتم:
-بیا تو.
یکی اومد و یه پرونده گذاشت روی میز و رفت.
سی دی رو در اوردم و یه جا گذاشتم که کسی پیداش نکنه.
اینجا این جور چیزا ممنوع بود. پرونده رو برداشتم و شروع کردم به خوندن اطلاعات.
کارم که تموم شد رفتم سر جام و به سه ثانیه نکشیده خوابم برد.


در حال تایپ رمان پژواک خطر | Mahta_19 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
  • جذاب
Reactions: Saghár✿، آلیسا، MĀŘÝM و 18 نفر دیگر

Miss.M

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/5/20
ارسال ها
73
امتیاز واکنش
575
امتیاز
153
محل سکونت
باتلاق
زمان حضور
6 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان نویسی | دانلود رمان
پارت2
با صدای زنگ ساعتم بیدار شدم.
ساعت رو خاموش کردم. یه نگاه بهش انداختم؛ 4 صبح بود.
همه ساعت ۵ از خواب بیدار می‌شند. ولی من چون ماموریت داشتم؛ باید زودتر بیدار می‌شدم. از جام بلند شدم که دیدم روی میزم پرونده است. پرونده رو باز کردم؛ اطلاعات روبینا بود. یه کم خوندمش.تو کارش حرفه ایی بود. فقط فقط، یک نقطه ضعف داشت که ...
ظاهرا مدیر سازمان black هم بود.
خوندن فرم رو تموم کردم.یه نگاه ب اتاق کوچیکم انداختم و اومدم بیرون.راهرو خالی بود؛ همه تو اتاقاشون بودند. اخر راه رو، دستشویی قرار داشت.رفتم آبی به دست‌وصورتم زدم. تواینه ب چشمهای آبیم خیره شدم. خیل خب، از پس بر میای جای نگرانی نیست. مسواک مخصوص خودم رو برداشتم و وقتی کارم تموم شد، اومدم بیرون. برگشتم به اتاقم و لـ*ـباس مخصوص ماموریتم رو پوشیدم؛ موهام رو بافتم تا موقع کار جلوی دیدم رو نگیره و اخرسر هم کوله ایی که از قبل اماده کرده بودم رو برداشتم و از اتاق رفتم بیرون. ساعتم رو نگاه کردم، دیگه داشت شروع می‌شد. اومدم سالن ورزشی رو دور بزنم تا زود تر برسم که چشمم خورد به یه بچه که نشسته بود رو زمین و به ستون پشتش تکیه داده بود و تو خواب بود. این اینجا چی کار می‌کرد؟ بیدارش کردم چند لحظه با ترس بهم خیره شد. سریع وایستاد و گفت:
-خیلی بخشید خانم من اینجا...
-من خانم نیستم. می‌دونم خوابت برده بود. زود برو تو اتاقی که مال خودته چون اگه مسئولین ببیننت، خودت می‌دونی که چی میشه.
-نمی‌دونم اتاقم کجاست.
-تازه اومدی؟
-اره.
-پس باید بهت یه گردنبند داده باشند که روش شماره‌ی اتاقت باشه.
چند لحظه وایساد و بعد، انگار که چیزی فهمیده باشه؛ از زیر بلوزش گردنبندش رو در اورد و پلاک رو نگاه کرد. سوالی نگام کرد. فهمیدم نمی‌دونه اتاقش کجاست. پلاک رو نگاه کردم و گفتم:
-همین جا رو مستقیم برو به دوتا راهرو میرسی راه روی سمت چپ اونجا اتاقته.
-ممنونم.
یکم مکث کرد و بهم خیره شد. با همون صدای بچه گونش گفت:
چرا کمکم کردی؟ تورو هم به زور اوردند اینجا و مجبورت می‌کنن کارهای بد بکنی؟
فقط تو چشمهاش، نگاه کردم و
آهی کشیدم. و تو دلم گفتم، هنوز خیلی کارها مونده که مجبورت نکردند بکنی بچه جون.
-بهتره بری.
سر تکون داد و رفت. از پشت که بهش دقیق خیره شدم، فهمیدم که انگار شونه اش درد می‌کنه. شاید تازه براش خالکوبی کردن. رفتم تو فضای باز پیش اقای ریتاکر. جت اماده بود. بعد از اینکه کلی جی پی اس و بیسیم بهم وصل کردند، ریتاکر امد و یک چتر نجات بهم داد.
-قرار از جت بپرم پایین؟
-نه؛ ولی شاید لازمت شد حالا برو تا دیر نشده.
رفتم و نشستم توش. داشتم به این فکر می‌کردم که چرا از بین این همه ادم ما؟ چرا من؟چرا اون بچه؟چرا؟ این چرا ها، سوال هایی بودند که هفده ساله تو مغزم بی‌جواب موندند. البته اگه نمی‌اوردنمون اینجا، معلوم نبود الان کجا بودیم. شاید تو کوچه ها ول بودیم. اما اینم زندگی نبود که هممون بخوایم .نمی‌دونم باید راضی باشم یا ناراضی؛ نمی‌دونم باید طلبکار باشم یا بدهکار؛ راستش هیچی نمی‌دونم فقط می‌خوام که زندگیم یکم عادی تر باشه.
تو همین فکرها بودن که یارو گفت رسیدیم و فرستادنم پایین، بعد جت هم رفت و من تو کوه تنها موندم.
از بی‌سیم کوچیکی که ریتاکر بهم داده بود صدای نَکره‌اش دراومد.
_ هریسون، هریسون صدام رو می‌شنوی؟
نه کرَم نمی‌شنوم!
_ بله قربان صداتون رو دارم.
_ خوب گوش کن ببین چی میگم کارن! اون دستگاهی رو که بهت دادم بیار بیرون!
_ بله
قربان.


در حال تایپ رمان پژواک خطر | Mahta_19 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Saghár✿، MĀŘÝM، mahaflaki و 15 نفر دیگر

Miss.M

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/5/20
ارسال ها
73
امتیاز واکنش
575
امتیاز
153
محل سکونت
باتلاق
زمان حضور
6 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان نویسی | دانلود رمان
پارت3
از تو جیبم بیرون اوردمش.
-خب، اون بهت نشون می‌ده کجا باید بری. راستی جکسون اون جاست تا بهت کمک کنه. یه وقت نکشیش!
-نه قربان. خیالتون راحت.
ارتباط قطع شد و دیگه صداش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان پژواک خطر | Mahta_19 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: Saghár✿، MĀŘÝM، mahaflaki و 13 نفر دیگر

Miss.M

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/5/20
ارسال ها
73
امتیاز واکنش
575
امتیاز
153
محل سکونت
باتلاق
زمان حضور
6 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان نویسی | دانلود رمان
پارت4
اسلحه رو گرفت سمتم که صدایی از پشت سرش گفت:
-بندازش.
روش رو برگردوند و دید جکسون، پشت سرش با اسلحه ایستاده. روبینا سرش رو بین من و جکسون چرخوند و خنده‌ی عصبی کرد و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان پژواک خطر | Mahta_19 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: Saghár✿، MĀŘÝM، mahaflaki و 14 نفر دیگر

Miss.M

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/5/20
ارسال ها
73
امتیاز واکنش
575
امتیاز
153
محل سکونت
باتلاق
زمان حضور
6 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان نویسی | دانلود رمان
پارت 5
-مطمعنی اونجا بود؟
نگاهم رو به خانومی دوختم که چند لحظه پیش داشتم باهاش حرف می‌زدم. آروم گفتم:
- اره.
- اونجا نبود.
شونه بالا انداختم. از حرفش تعجب کردم، خودم اخرین بار اون رو اونجا دیدم. شاید رفته بود. اما کجا؟ نفس عمیق کشیدم. تو راه سازمان بودیم و من فکرم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان پژواک خطر | Mahta_19 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Saghár✿، MĀŘÝM، mahaflaki و 14 نفر دیگر

Miss.M

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/5/20
ارسال ها
73
امتیاز واکنش
575
امتیاز
153
محل سکونت
باتلاق
زمان حضور
6 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت6
انجمن رمان نویسی | دانلود رمان
مکث کرد.
-اره ازت متنفرم، دلم نمی‌خواد سر به تنت باشه؛ دلم نمی‌خواد یه لحظه اون قیافه ای نحست رو ببینم، اره ازت بدم میاد.
هر لحظه صداش بلند تر می‌شد. حالا این من...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان پژواک خطر | Mahta_19 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Saghár✿، MĀŘÝM، mahaflaki و 15 نفر دیگر

Miss.M

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/5/20
ارسال ها
73
امتیاز واکنش
575
امتیاز
153
محل سکونت
باتلاق
زمان حضور
6 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان نویسی | دانلود رمان
پارت7
هر لحظه تصویری که می‌دیدم از زمین واضح تر و درشت تر می‌شد. به خودم اومدم و تازه فکرم شروع کرد به کار کردن. چتر؟ درسته! چتر نجات، هنوز داشتمش. بندش رو کشیدم و باز شد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان پژواک خطر | Mahta_19 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
  • جذاب
Reactions: Saghár✿، !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، MĀŘÝM و 16 نفر دیگر

Miss.M

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/5/20
ارسال ها
73
امتیاز واکنش
575
امتیاز
153
محل سکونت
باتلاق
زمان حضور
6 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان نویسی | دانلود رمان
پارت8
کارم که تموم شد از رودخونه اومدم بیرون. اَه! تا کمر خیس شده بودم. یه نگاه به شاهکارم انداختم، خب البته چیز جالبی هم از آب در نیامده بود...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان پژواک خطر | Mahta_19 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
  • جذاب
Reactions: Saghár✿، !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، MĀŘÝM و 12 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا