دلنوشته فقط دیبـا بخواند | Senator نویسنده انجمن رمان ٩٨

SheRviN DoKhT · 30/5/20

به نام او
نام دلنوشته: فقط دیبا بخواند.
نام نویسنده: سناتور
ویراستار: Mounes Hasanpour
ژانر: عاشقانه، تراژدی
در این بخش، نوشته‌های دو شخص مجهول از رمان کاریزما رو
-که برای معشـ*ـوقه‌شون ،دیبا، حرف می‌زنند- قرار می‌دم.
در واقع؛ این نوشته‌ها، پارت‌های کوچکی از
رمان دو جلدی
کاریزما و کبریا هستند.

SheRviN DoKhT · 30/5/20

دیبا؛ هر کس که بگوید از مرگ نمی‌هراسد، لاف می‌زند!
دیبا؛ مرگ، سریال ترسناک نیست که هر جایش را که نخواستی، نگاه نکنی.
مرگ، رمان ترسناک هم نیست که هر جایش را که ترسیدی،
کتاب را ببندی و چند نفس عمیق بکشی و به خودت حالی کنی که داستانی بیش نیست!
مرگ؛ هیچ است دیبا، هیچ!
همین هیچی بودنش است که این گونه خوفناکش می‌کند.
دیبا؛ با اعجاز کلمه نمی‌توان مرگ را توصیف کرد،
مرگ را باید با گوش بشنوی،
با چشم بچشی
و با بینی، بشنوی!

SheRviN DoKhT · 30/5/20

دیبا؛ بعد از مرگ چیست؟
دیبا؛ بعد از آن «برایت بمیرم‌»هایی که عاشق‌ها و عاشق نماها به یکدیگر می‌گویند، چیست؟
دیبا؛ خودکشی با مرگ فرق دارد!
دیبا؛ کسی که خودش را می‌کشد، از همه چیز بریده است
و اما من، با وصل بند ناف دودمانم با وجودت، چه کنم؟!

SheRviN DoKhT · 30/5/20

دیبا؛ پوچی محض، همین جاست دیگر.
دیبا؛ برای آدم، چه چیزی حقارت آمیزتر از آن که
سرنوشتش را قرار باشد به جای خالق، مخلوق رقم بزند؟!
دیبا؛ بازی زندگی را می‌بینی؟
درست مانند بازی‌های کودکی‌ست؛
همان قدر ساده و مسخره، همان قدر پوچ و بی فایده،
لبخندها و اشک‌های پس هر بازی هم،
درست مانند این دنیا، بندند به دوسه ساعت!
نمی‌دانم دو سه ساعت دیگر،
از سردی هوا یخ خواهم زد
یا از سردیِ قلب تو؟

SheRviN DoKhT · 30/5/20

دیبا؛ نمی‌دانم از کجا برایت قصه بگویم که بیشتر به دلت بنشیند!
نمی‌توانم شروع کنم در حالی که نمی‌دانم وقتی می‌گویم؛ یکی بود یکی نبود،
این یکی‌هایی که بودند و من هیچ وقت ندیدمشان، کیستند!

SheRviN DoKhT · 30/5/20

دیبا؛ می‌دانی سخت‌ترین کار بعد از معدن‌چی بودن، چیست؟
اعتراف گرفتن از کسی که نابیناست!
دیبا؛ چشم‌ها بسیار مهمند؛
چشم‌ها وصل مستقیم به مغز دارند،
چشم‌ها همه چیز را لو می‌دهند و اگر چشم‌ها نبودند،
شاید بزرگ‌ترین معماهای دنیا، هنوز حل نشده باقی می‌ماندند!
آدم با چشم‌هایش عاشق می‌شود، عاشق می‌کند،
می‌خندد، می‌گرید،
می‌خوابد، فکر می‌کند، می‌چشد...
چشم‌ها حتی قاتل هم می‌شوند!
مثل چشم‌های تو
که من را در آرام‌ترین روزهایم کشتند!
____
هنوزم باور نمی‌کنم اینو من نوشتم...
عشق مهرداد، واقعاً مرا نویسندگی آموخت...

SheRviN DoKhT · 30/5/20

دیبا؛ زندگی من را می‌بینی؟
از دیگ هم کمتر است!
همه تهِ ‌دیگ را دوست دارند
اما تهِ زندگی من را،
حتی خودم‌ هم دوست ندارم!

SheRviN DoKhT · 30/5/20

دیبا؛ از شب اول قبر هراس دارم!
می‌ترسم هر چه که نکیر و منکر پرسیدند،
بگویم؛ دیبا!
آخر هیچ چیز را در زندگی‌ام،
به اندازه‌ی نام تو تکرار نکرده‌ام.

SheRviN DoKhT · 30/5/20

اما دیبا، از دیگر غیرممکن‌های دنیا،
عمل کردن به قول‌هایی‌ست که به خودمان داده‌ایم!
من حالا بعد از سال‌ها، از خودم بابتِ تمامیِ قول‌هایی که به خودم دادم
و بهشان عمل نکرده بودم، معذرت می‌خواهم.
تو هم بخواه دیبا!
همگی‌مان به خودمان بدهکاریم...

SheRviN DoKhT · 30/5/20

دیبا؛ وقتی یک سیستم هنگ می‌کند،
هر چقدر پنجره‌های جدید باز کنی و اطلاعات جدید به آن بدهی، بدتر می‌شود
و تنها باید خیره‌اش بشوی تا به خودش بیاید و درست شود.
من هم همینطور بودم؛
قفل کرده بودم روی حرفی که شنیده بودم و او هر لحظه،
پنجره‌ی جدیدی از حقیقت را به رویم باز می‌کرد و من بدتر، قفل می‌کردم.
رها کردنَم به حال خودم کم بود، باید ریستارت می‌شدم!
این هم کم است؛
باید برگردم به تنظیمات کارخانه!

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

نویسنده انجمن

نویسنده انجمن

نویسنده انجمن

نویسنده انجمن

نویسنده انجمن

نویسنده انجمن

نویسنده انجمن

نویسنده انجمن

نویسنده انجمن

نویسنده انجمن

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین