خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Jãs.I

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/3/20
ارسال ها
391
امتیاز واکنش
7,544
امتیاز
263
سن
24
محل سکونت
City of Smoke and Ash☁️
زمان حضور
60 روز 20 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
نام داستان کوتاه: هیوم
نویسنده:
Jãs.I
ناظر: Narín✿

ژانر: معمایی، تراژدی
[روانشناختی]
خلاصه: اگر بین هستی و نیستی گیر افتادن باشی، باید بدانی که آن وهمی بیش نیست! این داستان نورمن است؛ پسر نوجوانی که در مرز نازک وهم و حقیقت قدم برمی‌دارد.
و گاهی چه سخت می‌شود تشخیص تفاوت این دو!


داستان کوتاه هیوم | Jãs.I کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Erarira، Saghár✿، Narín✿ و 17 نفر دیگر

Jãs.I

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/3/20
ارسال ها
391
امتیاز واکنش
7,544
امتیاز
263
سن
24
محل سکونت
City of Smoke and Ash☁️
زمان حضور
60 روز 20 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
فصل اول: [شاه مردود]
- زندگي، مانند بازي شطرنج است. بعضي مهره‌‌ها خود را فداي بقا و تاختن ِ مهره‌اي دیگر مي‌کنند؛ برخي دیگر هم در گوشه‌اي از صفحه مي‌مانند و همواره خود را از محوطه‌ي نبرد، دور نگه مي‌دارند. تمام آن‌هایي که براي ماندن در صفحه تلاش مي‌کنند، به دنبال رسیدن به خانه‌ي انتهایي، در طرف ِ دیگر صفحه هستند. همه‌ هدف وزیر شدن در سر دارند؛ اما هدف آن‌ها چیزي جز توهم نیست! آن‌ها به محض ِ رسیدن به خانه‌ي هدف، دور انداخته مي‌شوند تا مهره‌اي قوي‌تر جایشان را بگیرد!
به همین راحتي... مي‌سوزند و پوچ مي‌شوند. عجیب‌تر آن‌که حتي توانمندترین مهره‌ها، خود را فداي آني مي‌کنند که تا شعاع یك خانه بیشتر نمي‌تواند حرکت کند! و انتها تنها او مي‌ماند و یک صفحه مملوء از مهره‌های سوخته.

***
- کیش و مات!
وزیر را در خانه‌ي
d2 گذاشت و لبخند محوی روي لـ*ـب‌هایش جا خوش کرد. شاه نگون بخت جاي هیچ حرکتي نداشت.
رضایتمند از نتیجه‌ي به دست آمده، نفسش را به آرامي بیرون فرستاد و به پشتي صندلي چوبي تکیه داد. نگاهش میان مهرها به گردش درآمد و سپس روي صندلي ِ خالي مقابلش قفل شد.
چهارمین برد، در مقابل رقیب همیشگي، یعني خودش. آنچنان غیر قابل پیش‌بیني بازي مي‌کرد که گاه خودش هم از مات کردن خود، در عجب مي‌ماند. اما درنهایت پس از بازي، به یك نتیجه مي‌رسید؛ اینکه مغلوب و بازنده خود اوست.
همه را فداي یکي مي‌کرد که بردش چیزي جز دروغ نبود.
دیگر تمایلي به بازي نداشت. تکیه از صندلي گرفت و بي‌حوصله دست به سمت ِ مهره‌ها برد که ناگهان جیغي محوطه‌ي زیرزمین را پر کرد و چندي بعد لانا، سراسیمه از پلکان به پایین آمد.


داستان کوتاه هیوم | Jãs.I کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: Erarira، Saghár✿، Narín✿ و 13 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا