مشاعره با حرف ز

moh@mad · 9/4/24

-DELI- گفت:
ز دست کوته خود زیر بارم
که از بالابلندان شرمسارم

زمین از دلبران خالی ست یا من چشم و دل سیرم
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

فاضل

Delvin22 · 10/4/24

moh@mad گفت:
زمین از دلبران خالی ست یا من چشم و دل سیرم
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

فاضل

زین آتش نهفته که در سـ*ـینه ی من است
خورشید شعله ای است که در آسمان گرفت

حافظ

moh@mad · 11/4/24

Delvin22 گفت:
زین آتش نهفته که در سـ*ـینه ی من است
خورشید شعله ای است که در آسمان گرفت

حافظ

زنده دل‌ها می‌شوند از عشق، سرخوش
مرده دل کی عشق را آرد به دست

عشق را با نیستی سودا بود
تا تو هستی عشق کی پیدا بود

عشق می‌جوید حریفی سـ*ـینه چاک
کو ندارد از فنای خویش باک

Delvin22 · 12/4/24

moh@mad گفت:
زنده دل‌ها می‌شوند از عشق، سرخوش
مرده دل کی عشق را آرد به دست

عشق را با نیستی سودا بود
تا تو هستی عشق کی پیدا بود

عشق می‌جوید حریفی سـ*ـینه چاک
کو ندارد از فنای خویش باک

زان یار دلنوازم شکریست با شکایـــــــت
گر نکته دان عشقی خوش بشنو این حکایت

حافظ

moh@mad · 12/4/24

Delvin22 گفت:
زان یار دلنوازم شکریست با شکایـــــــت
گر نکته دان عشقی خوش بشنو این حکایت

حافظ

زلف‌آشفته و خوی‌کرده و خندان‌لـ*ـب و سرخوش
پیرهن‌چاک و غزل‌خوان و صراحی در دست

نرگسش عربده‌جوی و لـ*ـبش افسوس‌کنان
نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست

حافظ

Delvin22 · 13/4/24

moh@mad گفت:
زلف‌آشفته و خوی‌کرده و خندان‌لـ*ـب و سرخوش
پیرهن‌چاک و غزل‌خوان و صراحی در دست

نرگسش عربده‌جوی و لـ*ـبش افسوس‌کنان
نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست

حافظ

ز گریه مَردُمِ چشمم نشسته در خون است
ببین که در طلبت حالِ مَردُمان چون است

moh@mad · 14/4/24

Delvin22 گفت:
ز گریه مَردُمِ چشمم نشسته در خون است
ببین که در طلبت حالِ مَردُمان چون است

زمین از دلبران خالی ست یا من چشم و دل سیرم
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

YeGaNeH · 19/4/24

زان چنان رخ، که تمنای دل است
صبر ازین بیش مگر نتوان کرد

- عراقی

moh@mad · 24/4/24

YeGaNeH گفت:
زان چنان رخ، که تمنای دل است
صبر ازین بیش مگر نتوان کرد

- عراقی

ز رویت حاصل عشاق حیرانیست حیرانی
از آن زلف و از آن کاکل پریشانی پریشانی

ز بزم عشرت وصلت همه حرمان و نومیدی
ز جام شربت هجرت همه خون دل ارزانی

zariiiiiiiii · 24/4/24

زلف مشکین تو یک عمر تامل دارد
نتوان سرسری از معنی پیچیده گذشت
- صائب تبریزی

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

کاربر ممتاز

مدیر آزمایشی تالار موسیقی

کاربر ممتاز

مدیر آزمایشی تالار موسیقی

کاربر ممتاز

مدیر آزمایشی تالار موسیقی

کاربر ممتاز

معاونت کل سایت رمان ۹۸

کاربر ممتاز

کاربر V.I.P انجمن

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین