مشاعره با حرف ذ

-FãTéMęH- · 13/11/23

ذات تو غنی و ما همه محتاجیم

محتاج به غیر خود مگردان مارا

پیر هرات

-FãTéMęH- · 13/11/23

ذات تو برزمین اثر لطف ایزدی است

عدل تو در جهان نظر رحمت خداست

ظهیر فاریایی

moh@mad · 13/11/23

-FãTéMęH- گفت:
ذات تو برزمین اثر لطف ایزدی است

عدل تو در جهان نظر رحمت خداست

ظهیر فاریایی

ذره ام لیک ز خورشید نخواهم مددی
با همه تشنگی ام منت دریا نکشم

با چنین عمر شتابان غم امروز بس است
دم غنیمت شمرم محنت فردا نکشم

مهدی سهیلی

-FãTéMęH- · 13/11/23

ذکر رخ و زلف تو دلم را
وردیست که صبح و شام دارد

حافظ

moh@mad · 14/11/23

-FãTéMęH- گفت:
ذکر رخ و زلف تو دلم را
وردیست که صبح و شام دارد

حافظ

ذره ام سودای وصل آفتابم در سر است
بال همت می گشایم تا بر افلاکم برد

-FãTéMęH- · 14/11/23

ذره خاکم و در کوی تو ام جای خوش است

ترسم ای دوست که بادی ببرد ناگاهم

حافظ

moh@mad · 16/11/23

-FãTéMęH- گفت:
ذره خاکم و در کوی تو ام جای خوش است

ترسم ای دوست که بادی ببرد ناگاهم

حافظ

ذات نایافته از هستی بخش
کس تواند که شود هستی بخش

-FãTéMęH- · 16/11/23

ذلّت کشِ هزار خیالیم و چاره نیست

لعنت به وضعِ دور ز دلدار زیستن…

moh@mad · 17/11/23

-FãTéMęH- گفت:
ذلّت کشِ هزار خیالیم و چاره نیست

لعنت به وضعِ دور ز دلدار زیستن…

ذکر خیرت در دلم هست و کنارم نیستی
کاسه ای لبریزم و صبر و قرارم نیستی

همچو برگ از شاخسار چشم تو افتاده ام
در خزان می میرم ای فصل بهارم نیستی

-FãTéMęH- · 17/11/23

ذکر تو از زبان من فکر تو از خیال من

چون برود که رفته ای در رگ و در مفاصلم

سعدی

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی