مشاعره با حرف خ

moh@mad · 24/11/23

-FãTéMęH- گفت:
خرمی بر ما شایدکه به سالی زین پیش

رخت افکندیم از شهر سوی هامونا

( ملک الشعرای بهار)

خفتن عاشق یکیست بر سر دیبا و خار
چون نتواند کشید دست در آ*غو*ش یار

گر دگری را شکیب هست ز دیدار دوست
من نتوانم گرفت بر سر آتش قرار

سعدی

-FãTéMęH- · 24/11/23

خوش است خلوت اگر یار یارِ من باشد

نه من بسوزم و او شمعِ انجمن باشد

moh@mad · 1/12/23

-FãTéMęH- گفت:
خوش است خلوت اگر یار یارِ من باشد

نه من بسوزم و او شمعِ انجمن باشد

خنده کی کرده حکایت ز دل شاد کسی
گاه ویران کندت خاطره و یاد کسی

دل به بازوی خودت خوش کن و زانوی خودت
کی کسی میرسد امروز به فریاد کسی

hananehn79 · 8/12/23

خَم به اَبرو میبری ، جانم به قربانت رَود...

ناز مَکن جانِ دلم ، دل را به یَغما میبری!

moh@mad · 9/12/23

hananehn79 گفت:
خَم به اَبرو میبری ، جانم به قربانت رَود...

ناز مَکن جانِ دلم ، دل را به یَغما میبری!

خط مشکین شد وبال غنچهٔ جان پرورش
گشت در گرد یتیمی خشک آب گوهرش

گر به این شوخی‌ کند عکس تو سیر آینه
می‌تپد برخود به رنگ موج دربا جوهرش

ElnaZ☆ · 9/12/23

moh@mad گفت:
خط مشکین شد وبال غنچهٔ جان پرورش
گشت در گرد یتیمی خشک آب گوهرش

گر به این شوخی‌ کند عکس تو سیر آینه
می‌تپد برخود به رنگ موج دربا جوهرش

خاک در فقر را سرمه کش دل کنی
چارق درویش را بر سر سنجر کشی

moh@mad · 9/12/23

ElnaZ☆ گفت:
خاک در فقر را سرمه کش دل کنی
چارق درویش را بر سر سنجر کشی

خلوت شبهای من را بی حضورت ماه نیست
هیچ کس غیر از خیالت در دلم همراه نیست

-FãTéMęH- · 14/12/23

خوشتر از دوران عشق ایام نیست
بامداد عاشقان را شام نیست

سعدی

moh@mad · 16/12/23

-FãTéMęH- گفت:
خوشتر از دوران عشق ایام نیست
بامداد عاشقان را شام نیست

سعدی

خنک آن دم که بیاری سوی من باده لعل
بدرخشد ز شرارش رخ همچون زر من

زان خرابم که ز اوقاف خرابات توام
در خرابی است عمارت شدن مخبر من

مولانا

-FãTéMęH- · 18/1/24

خوشا آنانکه تن از جان ندانند
تن و جانی به جز جانان ندانند

بدردش خو گرند سالان و ماهان
بدرد خویشتن درمان ندانند

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی