مشاعره با حرف ح

-DELI- · 9/5/24

حبیب خدای جهان آفرین
نگه کرد بر روی مردان زین

_ باذل مشهدی

moh@mad · 9/5/24

-DELI- گفت:
حبیب خدای جهان آفرین
نگه کرد بر روی مردان زین

_ باذل مشهدی

حاشا که من از جور و جفای تو بنالم
بیداد لطیفان همه لطف است و کرامت

در خرقه زن آتش که خم ابروی سـ*ـاقی
بر می‌شکند گوشهٔ محراب امامت

حافظ

zariiiiiiiii · 13/5/24

حکایت ها که بعد از من تو خواهی گفت با خاکم
کنون تا زنده‌ام بینی، بگو با جان غمناکم

moh@mad · 17/5/24

zariiiiiiiii گفت:
حکایت ها که بعد از من تو خواهی گفت با خاکم
کنون تا زنده‌ام بینی، بگو با جان غمناکم

حاجت نبود سرخوشی ما را به نوشیدنی
یا مجلس ما را طرب از چنگ و رباب

بی‌سـ*ـاقی و بی‌شاهد و بی‌مطرب و نی
شوریده و مستیم چو مستان خراب

-FãTéMęH- · 17/5/24

حریفان باده ها خوردند و رفتند
تهی خم ها رها کردند و رفتند

( جامی )

moh@mad · 19/5/24

-FãTéMęH- گفت:
حریفان باده ها خوردند و رفتند
تهی خم ها رها کردند و رفتند

( جامی )

حدیث عشق جان فرسا بگویید
به دزدان اینسخن اما بگویید
متاع من نمی ارزد به تاراج
حکایت با من از یغما بگویید

YeGaNeH · دوشنبه در 23:06

حال دل پرسیدی و گفتم که خوبم بارها
خوبم اما خوب ویرانم نفهمیدی مرا

- مهدی پورحسن

-FãTéMęH- · سه شنبه در 03:47

حذر ای آینه در معرض آه آمده ای
از در کاخ ستم تا به سر کوی وفا

moh@mad · چهارشنبه در 19:10

-FãTéMęH- گفت:
حذر ای آینه در معرض آه آمده ای
از در کاخ ستم تا به سر کوی وفا

حاشا که دل از عشق جهانرا نگرد
خود چیست به جز عشق که آنرا نگرد

بیزار شوم ز چشم در روز اجل
گر عشق رها کند که جانرا نگرد

-FãTéMęH- · چهارشنبه در 20:46

moh@mad گفت:
حاشا که دل از عشق جهانرا نگرد
خود چیست به جز عشق که آنرا نگرد

بیزار شوم ز چشم در روز اجل
گر عشق رها کند که جانرا نگرد

حقا که بـا من فرق داری، لا اقل تو
او را که می‌خواهی خودت یک بار دیدی

کاظم_بهمنی

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی